اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
سومين علامت از علائم چهارگانهاي که براي نشر حرمت رضاع مطرح شد «زمان» است و آن اين که مادر شيرده اين کودک را يک شبانهروز در اختيار داشته باشد و هر وقت اين کودک نياز به شير داشت به او شير بدهد. پس اولين علامت إنبات لحم و شدّ عظم و مانند آن بود، دوم هم عدد بود که پانزده رضعه کامل است، سوم هم «زمان» است. منظور از اين زمان در حقيقت 24 ساعت است، نه يک شبانهروز که از صبح امروز شروع بکند تا پايان شب فردا يا از اول شب شروع بکند تا پايان روز فردا، «يوم و ليلة»؛ يعني 24 ساعت ولو ملفّق باشد، نه خصوص 24 ساعت که مثلاً دو روز بشود 24 ساعت يا سه شب بشود 24 ساعت؛ 24 به اين معنا نه، يوم و ليلة بايد باشد؛ منتها لازم نيست اول يوم باشد تا آخر ليل بعد که متّصل باشد که يوم ملفّق يا ليل ملفّق کافي نباشد، اين نيست. يوم و ليلة چه ملفّق چه غير ملفّق کافي است. اين به عنوان علامت سوم است.
بين اين سه علامت قهراً «في الجمله» يک اختلافي هست، ما جزم به اختلاف نداريم. فرمايش مرحوم صاحب جواهر اين است که شارع مقدّس آن مصالح عامه را ملاحظه ميکند، قدر مشترک بين اين امور را در نظر ميگيرد، اينها را علامت قرار ميدهد. مرحوم صاحب جواهر در جلد 29، صفحه 287 اين فرمايش را دارند که ميفرمايند«ثم لا يخفي عليک ظهور نص و الفتوی في الإکتفاء بذلک و إن لم يبلغ العدد» ولو اين 24 ساعت، پانزده رضعه نشود، سرّش اين است که «يمکن أن يکون تحديد الشارع ملاحظاً فيه الوسط من الناس»، آن قدر مشترک بين مردم، بين توده مردم را ميبيند. درباره بعضيها إنبات لحم، درباره برخيها عدد، درباره برخيها زمان؛ آن حدّ متوسط بين مردم که يک ضابطه خوبي است، آنها را شارع مقدّس معيار قرار ميدهد. «و يمکن أن يکون تحديد الشارع ملاحظاً فيه الوسط من الناس فإنه کما اعترف به في المسالک»، چون بسياري از عبارتهاي مرحوم شهيد در مسالک در جواهر آمده است. «يأتي علي العدد تقريباً و هذه عادة للشارع في ضبط قوانين الشرع في مقامات عديدة»؛ چه در مسئله کُر، چه در مسئله ايام عادت ماهيانه و چه در مسائل ديگر، آن حدّ وسط مشترک بين عادت و سنن مردم را معيار قرار ميدهد. «و هذه عادة للشارع في ضبط قوانين الشرع في مقامات عديدة و يکون تحقيقاً في تقريب»، نبايد توقّع داشت که در همه موارد، اين امور سهگانه دقيقاً مطابق هم باشند، همينکه تقريباً مطابق هم باشند کافي است. «و قد عرفت» که «أن الأصل الإنبات» إنبات است و اين عدد و زمان «و إنّهما علامتان شرعيّتان له علي التحقيق الّذی تقدم». اين عصاره فرمايش مرحوم صاحب جواهر.
آن علامت سوم و أماره سوم مسئله «زمان» است که يوم و ليلة باشد. اين يوم و ليلة در همان احاديث باب دو از ابواب رضاع قبلاً خوانده شد. مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در وسائل، جلد بيستم، صفحه 374، اين باب دو تقريباً 25 روايت داشت که غالب اينها خوانده شد، براي اينکه در اذهان شريف باشد.
روايت اول اين باب، دو علامت از علامتهاي سهگانه را به همراه دارد و آن همان است که مرحوم شيخ طوسي[1] «بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَي السَّابَاطِيِّ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ زِيَادِ بْنِ سُوقَةَ»؛ اين روايت هيچ مشکلي ندارد، مگر اينکه عمّار بن موساي ساباطي که فطحي است در سند آن هست و از آن جهت که مورد وثوق هست و روايت او مورد عمل اصحاب است، از اين روايت به عنوان موثقه ياد ميکنند. گذشته از اينکه به تعبير مرحوم شيخ و ديگران، برخي از اصحاب اجماع هم قبل از عمّار در اينجا ذکر شدند، حسن بن محبوب از همين قبيل است. به هر حال خود عمّار بن موساي ساباطي؛ هم موثق است، هم روايات او مورد عمل اصحاب است و هم تأييد مسئله اين است که بعضي از اصحاب اجماع قبل از او ذکر شدند؛ حالا آن شايد اثري نداشته باشد ولي به هر حال موثقه است. پس سند مشکلي ندارد. «زياد بن سوقه» به وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) عرض ميکند: «هَلْ لِلرَّضَاعِ حَدٌّ يُؤْخَذُ بِهِ»؛ اينکه خدا فرمود: ﴿وَ أُمَّهاتُكُمُ اللاَّتي أَرْضَعْنَكُمْ﴾،[2] اين رضاع حدّي دارد؟ «هَلْ لِلرَّضَاعِ حَدٌّ يُؤْخَذُ بِهِ فَقَالَ لَا يُحَرِّمُ الرِّضَاعُ أَقَلَّ مِنْ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ أَوْ خَمْسَ عَشْرَةَ رَضْعَةً مُتَوَالِيَاتٍ مِنِ امْرَأَةٍ وَاحِدَةٍ مِنْ لَبَنِ فَحْلٍ وَاحِدٍ لَمْ يَفْصِلْ بَيْنَهَا رَضْعَةُ امْرَأَةٍ غَيْرِهَا»؛ اين قيود سهگانه به هر دو اصل ميخورد: يکي مسئله يوم و ليله است، يکي خمس عشر رضعه؛ در اين روايت هم زمان را مطرح فرمود، هم عدد را. حضرت فرمود: «لَا يُحَرِّمُ الرِّضَاعُ أَقَلَّ مِنْ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ»، اين يک؛ «أوْ خَمْسَ عَشْرَةَ رَضْعَةً مُتَوَالِيَاتٍ»؛ يعني أقل از اين، اين دو؛ اين قيود سهگانه «مِنِ امْرَأَةٍ وَاحِدَةٍ مِنْ لَبَنِ فَحْلٍ وَاحِدٍ لَمْ يَفْصِلْ بَيْنَهَا رَضْعَةُ امْرَأَةٍ غَيْرِهَا» اين سه قيد، مشترک بين هر دو علامت است، گرچه قيودي که بعد از دو عنوان يا بيشتر آمده، قدر متيقّن آن اخير است؛ ولي اينجا طبق شواهد خارجي اين سه قيد به هر دو عنوان ميخورد؛ هم يوم و ليله بايد اين سه شرط را داشته باشد که «مِنِ امْرَأَةٍ وَاحِدَةٍ» باشد، «لَبَنِ فَحْلٍ وَاحِدٍ» باشد، «مُتَوَالِيَاتٍ» باشد، هم آن «خَمْسَ عَشْرَةَ رَضْعَةً» که فاصلهاي نشود. «فَلَوْ أَنَّ امْرَأَةً أَرْضَعَتْ غُلَاماً أَوْ جَارِيَةً عَشْرَ رَضَعَاتٍ مِنْ لَبَنِ فَحْلٍ وَاحِدٍ وَ أَرْضَعَتْهُمَا امْرَأَةٌ أُخْرَي مِنْ فَحْلٍ آخَرَ عَشْرَ رَضَعَاتٍ لَمْ يَحْرُمْ نِكَاحُهُمَا»؛ براي اينکه عشر رضعه است، کمتر از پانزده رضعه است و فاصله هم شده است. اين حديث مسئله يک شبانهروز را به عنوان معيار و أماره قبول کرده، اصل قرار داده، سند آن هم صحيح است، مورد عمل اصحاب هم هست.
قبلاً روشن شد که اين 25 روايتي که در اين باب هست، به اضافه روايات ديگر، اين خيلي براي فقهاء يک امر تثبيت شده نبود، بعدها در اثر زحمات فراواني که فقها(رضوان الله عليهم) کشيدند براي متأخرين روشن شد، وگرنه يک فقيه فحلي مثل ابن ادريس دو جور فتوا ميدهد، گاهي خود علامه دو جور فتوا ميدهد؛ در تحرير يک جور در قواعد يک جور. اينطور نيست که حالا اين 25 روايت که هست، همه دستهبندي کرده، جمعبندي شده در کتابها باشد؛ گاهي تردّد هست، گاهي اختلاف نظر هست، گاهي تجديد نظر هست. از يک فقيه شما در همين مسئله چندتا فتوا ميبينيد. اين کار آساني نيست که انسان 25 روايتي که مربوط به اين باب است، به اضافه رواياتي که در ابواب ديگر است، اين را فوراً جمعبندي بکند حاصل جمع را بگويد. اين در طول زحمات زياد فقها به يک نتيجه رسيده است. پس اين روايت درست است، سند آن هم درست است، مورد عمل اصحاب هم هست و يکي از علامات است. جمع آن به اين است که يکي از علامات نشر حرمت رضاع اين است، چه اينکه «إنبات لحم» يکي از علامات است، «خمس عشر رضعه» هم يکي از علامات است.
حرفي که احياناً اينجا مطرح هست اين است که مهمترين روايتي که در باب هست همان صحيحه «علي بن رئاب» است که سند خيلي قوي است و دلالت آن هم شفاف است. اين صحيحه علي بن رئاب كه روايت دوم همين باب دو هست. مرحوم شيخ طوسي[3] «عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه). اين همانطوري که شهيد در مسالک ذکر کرده، « و هي أجود ما في الباب» است[4] و ديگر بني فضّال داخل آن باشند، فطحي داخل آن باشند، منتظر باشيم ببينيم که اصحاب به آن عمل ميکنند يا نميکنند و اينها داخل آن نيست. قبلش هم از اصحاب اجماع، بعدش هم علي بن رئاب است. حرف مرحوم شهيد در مسالک اين است که «و هي أجود ما في الباب» همين صحيحه علي بن رئاب است. اين از نظر سند.
از نظر دلالت هم به حضرت که عرض کرد «مَا يَحْرُمُ مِنَ الرَّضَاعِ قَالَ مَا أَنْبَتَ اللَّحْمَ وَ شَدَّ الْعَظْمَ»؛ اين را اصل قرار داد. بعد عرض کردم: «فَيحرُمُ» يا «يُحَرِّمُ عَشْرُ رَضَعَاتٍ» دَه رضعه محرِّم هست؟ «قَالَ لَا لِأَنَّهُ لَا تُنْبِتُ اللَّحْمَ وَ تَشُدُّ الْعَظْمَ عَشْرُ رَضَعَاتٍ»؛[5] دَه رضعه مُنبّت لحم نيست، شدّ عظم نميکند. اين سندش که صحيحه است، واسطه هم کم است، اصل آن هم شفاف است، معلّل هم هست. فرمود چون دَه رضعه إنبات لحم و شدّ عظم نميکند، پس محرِّم نيست. اين است که مرحوم شهيد در مسالک دارد که «و هي أجود ما في الباب» صحيحه علي بن رئاب است؛ منتها جمع آسان است اينها مزاحم هستند، تعارضي به آن صورت ندارند. اينکه ميگويد اين هست؛ يعني منحصراً همين است. اما روايت ديگري که ميگويد خمس عشر رضعه است يا يوم و ليله کافي است اين با اصل آن روايت قبلي مخالف نيست، با تعيين آن مخالف است؛ آنوقت جمعش هم تخيير است. اين که با اصل معارض نيست، جمع هم ممکن است؛ نظير کُر است، براي کُر چند علامت را ذکر کردند، مگر همه اين علامتها با هم هماهنگ هستند! بعضي از آبها سبُک هستند، به لحاظ وزن سبک است، ولي حجم را دارا هستند، اين ميشود کُر. بعضي از آبها هستند که وزنشان سنگين است، ولي از نظر حجم به آن مساحت نميرسند، ولي از نظر وزن ميرسند. اين حرف صاحب جواهر که خوانده شد، براي اين بود که مبادا کسي خيال کند که اين تعارض حدود است، شارع مقدس که علامت ذکر کرده با اينکه عالِم غيب است، ميداند اينها با هم هماهنگ نيستند، چطور براي هر کدام از اينها علامت مستقل ذکر کرده است؟! اين حدّ وسط کار را گرفته، همه جهات را هم رعايت کرده، فرمود مثلاً وزن کُر آن است حجمش اين، با اينکه وزن و حجم گاهي هماهنگ نيستند. اينجا سند آن از جهت صحيحه بودنِ علي بن رئاب، از يک سو و معلّل بودن متن از سوي ديگر، اين باعث شد که بزرگان گفتند که اين روايت «و هي أجود ما في الباب» است.
درباره يوم و ليله ملفّق بودنش کافي است، چون لازم نيست به اينکه از صبح شروع کند تا صبح فردا، اين لازم نيست؛ چه از شب شروع بکند چه از صبح شروع بکند چه ملفّق باشد، همه يوم و ليله است. موالات هم بايد باشد؛ موالات اگر چنانچه شيري ديگر ضميمه بشود اين اخلال دارد، غذاي قابل اعتنايي باشد، اين تغذيه مخلّ است؛ اما اگر يک مقداري آب بنوشد ـ گرچه آب مورد نياز کودک از شير مادر تأمين ميشود ـ اين مزاحم نيست، اين معارض نيست و خواه به پانزده رضعه برسد خواه نرسد. اينکه ما بگوييم هرگز يوم و ليله به پانزده رضعه نميرسد، اين با نظر مرحوم صاحب جواهر و ديگران موافق نيست؛ گاهي پانزده رضعه ميشود گاهي کمتر، اينطور نيست که يوم و ليله حتماً کمتر از پانزده رضعه است، حالا اين مربوط به سرعت و بُطئ مکيدن و امتساس اين کودک است.
گاهي اينچنين است نسبت به بعضي از اطفال، بعضي اطفالي که زود پستان را رها ميکنند؛ گاهي پانزده رضعه ميشود، گاهي بيشتر از پانزده رضعه. اين مربوط به کيفيت عادت اين کودک است که چقدر اين پستان را بگيرد و بمکد. گاهي زود خسته ميشود و رها ميکند دوباره ميگيرد، اين ميشود دوتا رضعه. اينطور نيست که همه صبيان در امتساس يکسان باشند، يا همه مادرها يکسان باشند شيرشان هميشه يکسان باشد؛ گاهي ميبيند شير مادر يک مقدار کم است، اين کودک ميبيند با امتساس شير نميآيد، خسته ميشود دوباره رها ميکند. اين است که خود صاحب جواهر دارد که گاهي «يوافق» خمس عشر را، گاهي «لا يوافق»؛ يعني همين يک شبانهروز؛ گاهي پانزده بار ميشود گاهي کمتر از پانزده بار ميشود. پس ما جزم نداريم به تخالف بين اينها.
پرسش: ...
پاسخ: جامع را فرمودند رعايت بكند؛ نظير وجب در اندازه كُر، مگر دستها يکي است! حتي شما «مستوي القامة» را هم که ببينيد، ميبينيد که اين ثلاثة اشبار و نصف يکسان نيستند، ولو يک سانت يا دو سانت کم و بيش در سه وجب فرق بکند؛ اينها امر طبيعي است. آنطور که يک متري دست آدم باشد و در سفر و حضر به او بگويند اين متر را بگير و اندازهگيري بکن که نيست. گفتند که اين امر طبيعي، دست شما همراه شما هست، اين معيار شماست، اين مساحت شماست، با اين دست وجب بکن! شما دَه نفر را كه حساب بکنيد، ميبينيد دست اين دَه نفر دَه جور است، ولو يک سانت هم که باشد تفاوت پيدا ميکند. اينها را صاحب جواهر ميفرمايد که عادت صاحب شريعت اين است که آن حدّ وسط را تأمين بکند، اينجا ميبيند که تأمين ميکند.
پس اين سند معتبر، دلالت معتبر، مورد عمل اصحاب؛ لذا يکي از علايم سهگانه خواهد بود. ملفّق بودن هم کافي است و معيار رعايت اوساط مردم است.
چندتا بياني مربوط به کتاب شريف فقه الرضاست. مرحوم صاحب جواهر ميگويد که در اين کتاب يک شواهدي است که نشان ميدهد روايت از امام نيست. چند جا شايد اين فرمايش را فرمودند يکي از جاهايي که بيان کردند؛ جواهر جلد 29 صفحه 286، ميفرمايند به اينکه در همين کتاب منسوب به وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) بعضي از مطالبي است که نشان ميدهد که روايت متعلق به حضرت نيست، براي اينکه هيچکدام از اصحاب اين حرف را نزدند، هيچکدام اصحاب هم به آن عمل نکردند، چگونه ميشود که اين کتاب متعلق به وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) باشد؟! «و منه يعلم ما عن الفقه المنسوب إلي الرضا عليه السلام» که فرمود: «وَ الْحَدُّ الَّذِي يَحْرُمُ بِهِ الرَّضَاعُ مِمَّا عَلَيْهِ عَمَلُ الْعِصَابَةِ دُونَ كُلِّ مَا رُوِي» آنها که همه روايت شدند آن معيار نيست، هرچه اصحاب به آن عمل کردند؛ اينکه حرف نشد! ايشان ميفرمايند به اينکه «دُونَ كُلِّ مَا رُوِيَ فَإِنَّهُ مُخْتَلِفٌ مَا أَنْبَتَ اللَّحْمَ وَ قَوَّى الْعَظْمَ وَ هُوَ رَضَاعُ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ مُتَوَالِيَاتٍ أَوْ عَشَرَةُ رَضَعَاتٍ مُتَوَالِيَاتٍ مُحَرَّراتٍ مَرْوِيَاتٍ بِلَبَنِ الْفَحْل»؛ يا سه شبانهروز متوالي باشد، اين را چه کسي گفته؟ کدام فقيه به آن عمل کرده است؟ به کدام روايت مستند است؟ «أَوْ عَشَرَةُ رَضَعَاتٍ مُتَوَالِيَاتٍ مُحَرَّراتٍ مَرْوِيَاتٍ»؛ يعني سير شده باشد، «روا»؛ يعني سير شد «بِلَبَنِ الْفَحْل»؛ اين خلاصه فقه الرضاست.[6] مرحوم صاحب جواهر ميفرمايد: «ضرورة أنه لم نعرف بل و لا حکي عن أحد من عصابة الحق العمل بذلک» که سه شبانهروز متوالي مثلاً معيار است، «بل لم نعثر علي رواية ولو شاذّة توافقه مع کثرة أخبار الباب»، روايات باب رضاع فراوان است، يک روايت موافق اين نيست که سه شبانهروز متوالي باشد! و مانند آن. «مع کثرة أخبار الباب علي أنه لا يخفي عليک بُعد ما بين العلامتين»؛ يا «عشر رضعات متواليات»، يا سه شبانهروز متوالي، يا «ما أنبت اللحم» اينها خيلي با هم جدا هستند. «و هذا أحد المقامات ألتي تشهد بعدم صحة نسبة هذا الکتاب» به وجود مبارک امام رضا(عليه السلام). اين از مواردي است که شهادت ميدهد اين کتاب از وجود مبارک امام رضا(عليه السلام) نيست.
«مضافاً ما اشتمل عليه مما لا يليق بمنصب الإمامة و مما هو مخالف للمتواتر عن الأئمه عليهم السلام أو ما ثبت بطلانه بإجماع الإمامية بل الأُمة بل منه أيضا يعلم ما في مرسل صدوق في الهداية» که اين حرفي ديگر است. غرض اين است که ميگويند اين کتاب يک چيزهايي است که مخالف با آن خطوط کلي امامت اهل بيت(عليهم السلام) است، يک؛ در اين احکام فقهي هم يک چيزهايي دارد که أحدي به آن عمل نکرده و هيچ روايتي ولو شاذّ هم برابر او نرسيده، اين دو؛ اينها نشان ميدهد که اين کتاب مثلاً نسبت به اين نسبتها تام نيست.
مطلب ديگري که مرحوم صاحب جواهر در صفحه 287 دارد، خود صاحب جواهر واقعاً سلطان در فقه است؛ يعني ما هر وقت يک تتبّع کاملي ميکنيم از قدماء و متأخرين و اينها، بعد به جواهر مراجعه ميکنيم، میبينيم همه آن مطلب در دست اوست. اين با يک فقيه متتبّع با يک فقيه محقق اينها فرق ميکند. اين ديگر ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ﴾[7]، حالا چيزي مثلاً از نظر ايشان بعيد باشد يا نرسيده باشد كم است؛ مديريت فقهي قوي دارند؛ گذشته از آن احاطه و تتبّع و فهم و فحص، اين نشان مديريت اوست. ايشان اين فرمايش را اينجا دارند در صفحه 287 ميفرمايند به اينکه «فمن الغريب توقف بعض متأخری المتأخرين في ذلک فيهما بل أغرب منه ميلة إلي اعتبار الحولين»؛ بعضيها گفتند شايد اين دو سال بايد شير بخورد. حالا ايشان دارد اين را نقد ميکند که چگونه يک فقيه ميتواند فتوا بدهد که آن رضاع ناشر حرمت رضاع دو ساله است؟ گفتند در ظرف دو سال بايد باشد، نه دو سال شير بخورد! «لتعدّد رواياته و تأيّده بالأصل و المخالفة لمذاهب الجمهور إذ يمکن أن يکون مخالفا لإجماع المسلمين و الأخبار المتواترة عن الأئمة الميامين عليهم السلام بل يمکن أن يکون مخالف للضرورة من الدّين کالّذي عساه يظهر من النصوص السابقة في المجبور». اين «مجبور» شش نسخه دارد: «مجبور» بود، «مخطور» بود، «محبور» بود «محصور» بود، درباره اينکه يک دايه اين صفت را داشته باشد. «من اعتبار الدّوام و الاستمرار في تحريم الرضاع الّذي لا يخلو من تأييد للحولين». بعد ميفرمايد که درست است اينگونه از روايات هم هست؛ اما هر روايتي به دست آدم رسيد فقيه برابر آن فتوا بدهد، ديگر ديني نميماند. «و لکن لو ساغ للفقيه التردّد بکلّ ما يجد»؛ نه «کلّما». ما يک «کلّما» داريم مثل «کلّما طلعت الشمس»؛ يک «کلُّ ما» داريم که مضاف است و مبتداست. آن «کلَّما» را با هم مينويسند، اين «کلُّ ما» را از هم جدا مينويسند، اينجا متأسفانه بجاي «کلُّ ما»، «کلَّما» نوشته شده است. «لکن لو ساغ للفقيه التردّد بکلّما يجد أو الجمود علي کلّ ما يرد ما اخضرّ للفقه عود و لا قام للدين عمود». اين در تعبيرات روايي ما هست؛ هر روايتي رسيده فقيه به آن عمل بکند، يا باعث تردّد آن فقيه بشود، اصلاً پارک علمي فقه سبز نميشود، اين نهال دين سبز نميشود، ورق پيدا نميکند، مگر آدم به هر چيزي رسيد تردّد ميکند! شما بايد جمعبندي بکنيد. اگر هر روايتي به دستتان رسيد شما را معطّل بکند، مطمئن باشيد که دين سبز نميشود. اگر اين کار بشود «ما اخضرّ للفقه عودٌ و لا قام للدين عمود»، يک سلطنت فقهي میخواهد، اجتهاد معنايش همين است. معناي اجتهاد اين است که اين فقه قدرت داشته باشد اين روايات را به جايگاه اصلي آن برگرداند. اصل اين معنا که چيزي سبز نميشود، از يک بيان نوراني از خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) استفاده مي شود ـ که حالا چون روز چهارشنبه است اين را نقل کنيم ـ وجود مبارک حضرت آمد پيام توحيد را آورد و جامعه را هم متّحد کرد، تا جامعه متّحد نباشد هرگز به مقصد نميرسد، نه تنها دشمن را نميتواند طرد بکند، مشکل خودش را هم نميتواند حل بکند، براي اينکه بدترين دشمن همين هواي نفس است: «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ».[8] اين از بيانات نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است بعد در فرمايشات حضرت امير(سلام الله عليه) و اينها هم هست. فرمود: مخالف هم نباشيد، کينه هم را در دل نداشته باشيد، بغضي نداشته باشيد «إِيَّاكُمْ وَ الْبِغْضَةَ»، اختلاف نداشته باشيد، دشمن هم نباشيد، «فَإِنَّهَا الْحَالِقَةُ» چقدر اين حرف بلند است! فرمود اين کينه يک تيغ تيزي است، اين تيغ هم فقط به دست خود آدم است. اين تيغ تيز هم فقط به جان خود آدم است، کاري به ديگري ندارد. فرمود «إِيَّاكُمْ وَ الْبِغْضَةَ ... فَإِنَّهَا الْحَالِقَةُ» آن تيغ اگر تيز نباشد اين ممکن است بتراشد، ولي تيغ نميکند. ما يک تقصير «شعر» داريم، يک حلق «شعر»؛ وقتي بخواهند سر را تيغ کنند حلق کنند، صروره که بايد در روز نهم سر را حلق کنند، يک تيغ تيز ميخواهند با ماشين که نميشود، اين ميشود تقصير شعر، اين مو را کوتاه ميکند، نه تيغ ميکند، «حلق» با تيغ تيز حاصل ميشود. فرمود اين اختلاف و کينه مثل تيغ است، يک؛ تيز است، دو؛ فقط به جان خود آدم است، سه. «فَإِنَّهَا الْحَالِقَةُ» تيز است، تيغ ميکند؟ چه چيزي را تيغ ميکند؟ سر را؟ نه! «فَإِنَّهَا الْحَالِقَةُ لِلدِّينِ»؛[9] حالا آدم يک مزرعه ديني داشته باشد، ميخواهد دين داشته باشد؛ حالا يا باغ است، يا مزرعه است به هر حال اين نهال بايد سبز بشود. حالا اين بوتهها را تازه غرس کرده ميخواهد دين برويد، اگر هر روز سرش را تيغ بکند، ديگر بوتهاي سبز نميشود. حالا يک کسي يک تيغ تيز دارد هر روز سرش را تيغ کند، اين ديگر مويي در سرش روئيده نميشود. فرمود شما هر روز داريد دين خود را تيغ ميکنيد ديگر ديني نميماند. اين «ما أخضر للدّين عود و لا قام للدّين عمود» همين جاست. فرمود شما به هر حال يک علفي، يک سبزهاي را غرس کرديد يک چند روزي بايد صبر کنيد تا رشد بکند؛ حالا يک تيغ داشته باشيد هر روز زيرش را تيغ بکنيد، هر روز اين آقا اينجور گفته! هر روز يک اشکالي بر او بگيريد! هر روز در صدد براندازي او باشيد! «إِيَّاكُمْ وَ الْبِغْضَةَ ... فَإِنَّهَا الْحَالِقَةُ». همان بيان در سفارشهاي وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) بعد از آن وصيت آمد: «إِيَّاكُمْ وَ الْبِغْضَةَ»؛ اول از وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، بعد از وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) که ضربت خوردند، روز بيستم ماه مبارک رمضان که وصيت کردند، اين در فرمايشات حضرت هست. اصل آن از پيغمبر است و در وصيتنامه وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) بين روز نوزدهم و روز بيستم که آن وصيت را دارد ميکند که «اوصيکم کذا، اصيکم کذا، الله الله الله» در آنجاست، «إِيَّاكُمْ وَ الْبِغْضَةَ ... فَإِنَّهَا الْحَالِقَةُ لِلدِّينِ» اين است که گاهي ميبينيد آدم دعا ميکند مستجاب نميشود، ناله ميکند، عزاداري سيد الشهداء ميکند، آخر اين همه سفارش کردند که کسي ممکن نيست اشک بريزد و نتيجه نگيرد در جريان عزاي پسر پيغمبر، همين است؛ فرمود نگذاشتيد دين سبز بشود! «إِيَّاكُمْ وَ الْبِغْضَةَ ... فَإِنَّهَا الْحَالِقَةُ لِلدِّينِ»؛ من ميخواهم او نباشد، او ميخواهد من نباشم، براي هيچ! حضرت هم فرمود: «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ». وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) هم فرمود انسان يک دوست بيشتر ندارد و يک دشمن هم بيشتر ندارد. اين تقديم خبر بر مبتدا که مفيد حصر است همين جاهاست؛ حضرت نفرمود «عقل کل امرئٍ صديقه»! که آن بشود مبتدا اين بشود خبر. فرمود: «صَدِيقُ كُلِّ امْرِئٍ عَقْلُه»،[10] اين خبر مقدم آن هم مبتداي مؤخر؛ اين مفيد حصر است. فرمود انسان بيش از يک دوست ندارد و آن عقل اوست، بيش از يک دشمن ندارد و آن جهل اوست، کسي کاري با ما ندارد، همه دارند کار خودشان را ميکنند، هيچ کس با ما کاري ندارد اين راه باز است و همه داريم ميرويم. فرمود: «صَدِيقُ كُلِّ امْرِئٍ عَقْلُه وَ عَدُوُّهُ جَهْلُه». اين که فرمود «ما أخضر للدّين» اين عبارت لطيف مرحوم صاحب جواهر که مربوط به فقه است، اين را از آن روايت اخلاقي گرفته است، فرمود «إِيَّاكُمْ وَ الْبِغْضَةَ ... فَإِنَّهَا الْحَالِقَةُ لِلدِّينِ». هر روز تيغ دست خود آدم و سر دين را کوتاه ميکند؟ از اين بيانات شيرينتر و شريفتر براي چيست؟ از اين آگاهتر که فرمود ﴿لِما يُحْيِيكُم﴾.[11]
مطلب ديگر اين است که همه ما بايد يک شناسنامه داشته باشيم، يک کد ملي داشته باشيم. اين ايام هم متعلق به وجود مبارک سيد الشهداء(سلام الله عليه) است، همه ايام از آن حضرت است، مخصوصاً اين دو ماه. آن نامهاي که حضرت براي مردم مدينه نوشت نامه کوتاهي است، فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَكَأَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ وَ كَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَل»[12] فرمود شما ميگوييد فلان جا آشوب است، فلان جا خطر دارد، من اين دو جمله را به شما ميگويم: براي من گويا دنيا اصلاً نبود و براي من گويا هميشه آخرت بود؛ «فَكَأَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ»؛ اين «کان»، «کان» تامه است گويا اصلاً دنيايي نبود، «وَ كَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَل» هميشه آخرت بود. اين فرمايش وجود مبارک سيد الشهداء(سلام الله عليه) از آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است که در نهج البلاغه است، فرمود: به هر حال يک پدر و مادري در عالم است، شما يک پدر و مادري خوبي داشته باشيد؛ «بعضها من ابناء الدنيا» هستند، بعضيها «من ابناء الآخرة» هستند «فَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ وَ لَا تَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْيَا» شما يک کدي بگيريد، تا معلوم بشود که پدرتان کيست، مادرتان کيست!؟ شما فرزند آخرت هستيد، چرا شناسنامه عوضي گرفتيد!؟ براي اينکه «مِنْهَا قَدِمْتُمْ وَ إِلَيْهَا تُرْجَعُونَ» از آنجا آمديد! اين يعني چه؟ از آخرت آمديم يعني چه؟ فرمود: «لِكُلٍّ مِنْهُمَا بَنُونَ فَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ وَ لَا تَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْيَا و»[13] از آخرت آمديد، چرا از آخرت آمديم؟ اينکه ميگوييم: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون﴾[14] يعني چه؟ يعني آخرت اول است، ما از آنجا آمديم. حالا چون داريم برميگرديم به نظر سير ما آخرت است، وگرنه ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون﴾. ما از آنجا آمديم، فرزند رحمت الهي هستيم. اگر از «الله» آمديم، دوباره به «الله» برميگرديم؛ پس فرزند رحمت مطلقه او هستيم، فرمود شما از آنجا آمديد، بچه آخرت هستيد: «فَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ وَ لَا تَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْيَا»؛ آنوقت آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در فرمايشات نوراني حضرت سيد الشهداء(سلام الله عليه) آمده است که «أَمَا بَعْدُ فَكَأَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ وَ كَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَل» ما چنين چيزي داريم، هر لحظه هم داريم، حالا چرا تيغ به دست بگيريم؟ چرا قلم نگيريم؟ قبلاً رسم بود که اين نجّارها اين قلم را که خط ميکشيدند ميگذاشتند پشت گوششان، الآن هم گاهي دارند اين کار را ميکنند؛ اين را ابن اثير در عِقد الفريد نقل ميکند که کسي آمده خدمت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يک چيزي نوشته اين قلم را روي زمين گذاشت، فرمود: «ضَعْ قَلَمَکَ عَلَي أُذُنِکَ»؛[15] بگذار روي گوش خود، چرا روي زمين ميگذاري؟ تا ما به مردم بگوييم به گوش همه برسانيم خواندن، خواندن، خواندن، «ضَعْ قَلَمَکَ عَلَي أُذُنِکَ» چرا زمين گذاشتي؟ اين را عقد الفريد همين سه تا برادر هستند که هر کدامشان کار سنگيني کردند در عقد الفريد از وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل کرده است که به اين شخص که آمده چيزي بنويسد، خواست قلم را روي زمين بگذارد، فرمود اين را بردار «ضَعْ قَلَمَکَ عَلَي أُذُنِکَ» ما به جاي اينکه قلم به دست بگيريم چرا تيغ به دست بگيريم؟ يک کار آساني هم هست؛ يعني هيچ ارتباطي هم با ما ندارد، فلان شخص حالا ترقّي کرده، خوشا به حالش! چرا ما نگران باشيم؟ فلان کس را گفتند «عظمي»، فلان کس را نگفتند! بلاهت تا اين حد!! براي چه چيزي آدم عمرش را صَرف بکند؟ دينش را صَرف ديگري بکند! ما اينها را قبول کرديم، اين است که در و ديوار اين حرم را ميبوسيم! اينها راست ميگويند، فرمودند «فَإِنَّهَا الْحَالِقَة» اگر اين يک چيز عادي بود که حضرت در روز بيستم ماه مبارک رمضان آن وصيت را نميکرد! فرمود مواظب باشيد، کاري به ديگري نداشته باشيد، ما چکاري به ديگري داريم؟ هر که هست براي خودش هست. ما بايد امر به معروف بکنيم، نهي از منکر بکنيم، درس خودمان را بخوانيم، بله اين کارها را ميکنيم؛ اما حالا فلان کس اين جور شد، فلان کس اينجور شد، به ما مربوط نيست، ما بايد نصيحت بکنيم، داد هم بزنيم، داد هم ميزنيم؛ اما حالا بنشينيم ـ خداي ناکرده ـ اين را به هم بزنيم، آن را به هم بزنيم! آنجايي که امر به معروف است، تعليم است، مذاکره است، ارشاد است؛ بله! اما اين که بنشينيم ـ خداي ناکرده ـ اين را به او، آن را به اين به جان هم بياندازيم اين هيچ اثري براي ما ندارد، هيچ اثري براي ما ندارد. اينکه گفتند يک قدري براي خودمان محاسبه بکنيم براي همين است و اين بيان نوراني ذات اقدس الهي در سوره مبارکه «مائده» براي همين جهت است. به هر حال يک راننده را ميگويند آقا مواظب باش، شما در اين باند حرکت ميکنيد در همين باند باش، ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾ اين ﴿عَلَيْكُمْ﴾ اسم فعل است ﴿عَلَيْكُمْ﴾ يعني «الزموا» يک اسمي است که معني فعل را دارد. يعني سر جايتان باشيد! ﴿عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾؛ يعني سر جايتان باشيد، چکار به ديگري داريد؟ ﴿لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ﴾[16] اين سرجايتان باشيد يعني چه؟ يعني هميشه به فکر خودتان باشيد، فلان کس ترقي کرده خوشا به سعادتش، خدا هم بيشتر بدهد. فلان کس سقوط کرده، خدا نجاتش بدهد! اين آيه گفت فقط سر جاي خودت باش! شما در اين خط داريد حرکت ميکنيد، چکار به ديگري داريد! اين از غُرَر آيات سوره مبارکه «مائده» است: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾. سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي يک بحث مبسوطي درباره فضايل اخلاقي ذيل همين آيه مطرح کردند[17] که به هر حال ما يک برنامهاي داريم، کجا بايد باشيم؟ فرمود سر جاي خودت باشد، چکار داريد که چکار ميکنند؟ اگر هدايت است، امر به معروف است، فرياد زدن به موقع است، آنها را انجام بده! اما حالا از او عيبجويي، از اين عيبجويي، اين را مورد مسخره قرار بدهيد، آن را بگوييد بخنديد، فايدهاي ندارد. ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ﴾ به فکر خودتان باشيد که ـ إنشاءالله ـ اميدواريم همه ما از اين نصايح بهرهمند باشيم.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. تهذيب الاحکام، ج7، ص315.
[2]. سوره نساء، آيه23.
[3]. تهذيب الاحکام، ج7، ص313.
[4]. مسالک الأفهام إلی تنقيح شرائع الإسلام، ج7، ص220.
[5]. وسائل الشيعة، ج20، ص374.
[6]. الفقه المنسوب إلی الرضا عليه السلام، ص234.
[7]. سوره حديد، آيه21.
[8]. مجموعة ورام، ج1، ص59.
[9]. دعائم الإسلام، ج2، ص352.
[10]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص11.
[11]. سوره انفال، آيه24.
[12]. کامل الزيارات، للنص، ص75.
[13]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه42.
[14]. سوره بقره، آيه156.
[15]. العقد الفريد، ج4، ص244.
[16]. سوره مائده، آيه105.
[17]. الميزان في تفسير القرآن ،ج6، ص162 ـ 176.