27 12 2023 2149192 شناسه:

مباحث علوم القرآن – الجلسة 45

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

بحثهاي چهارشنبه همانطور که مستحضريد بخش خاصي از علوم قرآني است. قرآن کريم فرمود وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) معلم جوامع بشري است: ﴿يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ،[1] بعد درباره امت فرمود ما يک حرفهاي تازهاي داريم که براي شما مقدور نيست که آن را ياد بگيريد: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ.[2]

قبلاً هم ملاحظه فرموديد ما در ادبيات فارسيمان و هم در ادبيات عربي بين اين دو تعبير فرق ميگذاريم: يک وقت است که استاد ميگويد من اين مطلب را به شما آموختم! يک وقت ميگويد مطلبي را به شما آموختم که اگر ما نبوديم شما نميتوانستيد ياد بگيريد! - بين اين دو تعبير خيلي فرق است - ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ با ﴿يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ خيلي فرق دارد؛ يعني يک چيزهايي گفتيم که در هيچ جاي عالم نيست، کجا ميخواهيد ياد بگيريد؟ جريان پيدايش خلقت را، جريان مذاکره ما با فرشتهها در جريان حضرت آدم را، کيفيت آفرينش حضرت آدم را ،کيفيت خلافت حضرت آدم؛ جريان برزخ و قيامت و امثال ذلک از اين قبيل است.

پس دو قسم علم در قرآن کريم است؛ يک قسم ﴿يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ است که مطابق با غرائض عقلايي است که ذات اقدس الهي در نهان هر کسي گذاشته که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها[3]، عدل خوب است ظلم بد است وَ وَ وَ امثال ذلک. يک سلسله علوم است که اصلاً اگر وحي نبود هيچ راهي براي فراگيري آن نبود. در روزها چهارشنبه اينگونه از علوم محل بحث است که هم به خود پيغمبر فرمود که ﴿ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ،[4] هم به جوامع بشري فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ، شواهدي هم از اين قبيل ذکر شده است.

مطلب ديگر آن است که آنچه را که به ما ياد ميدهند: گاهي از سنخ علم است، مثل قواعد توحيدي قواعد عدلي قواعد وحي و نبوت قواعد فقهي قواعد اصولي، اينها علومي است که به ما ياد ميدهند و طوري است که بشر ميتواند با زحمت به آنها دسترسي پيدا کند. يک قسم اصلاً مقدور بشر نيست. گاهي چيزهايي که به ما ياد ميدهند از سنخ علوم نيست، از سنخ وقايعي است که اتفاق افتاده است که فلان واقعه چگونه بود؟ يا فلان پيغمبر چه گفت؟ دعايي که فلان پيغمبر کرد چه بود؟ ما چه کمکی به او کرديم؟ اين معلوم، از سنخ علوم نيست. يک سلسله وقايعي است که اتفاق افتاده است که ممکن است بعضي از آن امور را هم انسان از راه تاريخ بفهمد اما برخي از آنها امورياند که هيچ راهي براي کشف آنها نيست، از اين قبيل نمونهها که ذات اقدس الهي برای انبياء(عليهم السلام) انجام داده و نقل کرده است در قرآن کم نيست.

مطلب ديگر اين است که اصل معجزه و سنخ معجزه به گونه­ای است که نه تنها بشر از راههاي عادي نميتواند، از راه غير عادي هم نميتواند که اين راه را ياد بگيرد. معجزه راه فکري ندارد. نه جزء علوم قريبه با قاف است نه جزء علوم غريبه با غين است. راهي نيست که انسان با درس و بحث به آن برسد. راهي نيست که با سحر و شعبده و جادو به آن برسد. معجزه اصلاً راه فکري ندارد؛ جزء علوم نيست. به قداست روح و به جلال روح و به عظمت روح و به کرامت روح وابسته است. اينکه يک ذکري را يک پيغمبري ميگويد يا يک اشارهاي ميکند تختي از يمن به فلسطين ميآيد اين راه فکري ندارد که آقاجان، در کجا درس خواندي؟ ما چکار بکنيم که ما هم تخت را از يمن به فلسطين بياوريم؟ ﴿أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُك‏﴾[5]، اين راه فکري ندارد.

اصولاً معجزه کلاً از راه علوم جداست؛ يعني هيچ راه علمي و راه فکري­ای که آدم درس بخواند معجزه بياورد وجود ندارد. اين به قدست روح و کرامت روح و عظمت روح و جلال و جمال روح وابسته است، همين! از دو راه مال نصيب انسان ميشود، از دو راه هم علم نصيب انسان ميشود. يک وقت انسان از راه اقتصاد وکشاورزي و دامداري و صنعت و دانشبنيان و امثال ذلک تلاش و کوشش ميکند مال بدست ميآورد. يک وقت است يک کسي پسر يک پدر سرمايهداري است که بعد از مرگ پدرش ارث به او رسيده است. آن قسم اول راه فکري دارد که انسان برود درس بخواهند و راه اقتصاد را ياد بگيرد و صاحب مال بشود. اما اين قسم دوم راه فکري ندارد که آدم بگويد آقا، جناب عالي چکار کردي که اين مال به تو رسيد تا ما هم اين کار را بکنيم؟! اين پيوند ميخواهد رابطه ميخواهد.

اگر گفتند: «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»[6] يعني علماء از دو راه علم ياد ميگيرند؛ يک راه در حوزه و دانشگاه و امثال ذلک است، اين راه فکري دارد. فلان شخص چند سال درس خوانده چه در دانشگاه چه در حوزه، عالم و دانشمند شده است. اما يک وقتي در کنار سحرهاي شبهاي اعتکاف و غير اعتکاف يک کرامتي نصيب او شده است اين شده «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء». او از امام زمانش ارث ميبرد، با اينکه حي است. او از ائمه(عليهم السلام) ارث ميبرد. اين راه فکري ندارد که بگوييم آقا، چکار کردي که اينطور شدي که ما هم آن کار را بکنيم و آن درس را بخوانيم و ما هم مثلاً اين کار را بکنيم؟

يک تربت است، يک روحاني و يک عالم و يک بزرگواري يک «حمد» روي اين تربت ميخواند، در شفاي بيماران معجزه ميکند. يک وقتي مثل ماها چند بار از اين کارها ميکنيم، اثري ندارد. اين راه فکري ندارد، اين به قداست روح وابسته است، به عظمت و جلال روح وابسته است، به کرامت روح وابسته است که از اين سنخ علوم تعبير ميکنند ميگويند «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء». راه ارث مگر راه فکري دارد؟ که انسان به آن آقا که پسر سرمايه دار است بگويد شما چکار کردي که سرمايه گيرت آمده ما هم آن کار را بکنيم؟ اين جزء علوم نيست. اين پيوند است. اگر پيوند شد، ديگر راه فکري و تصور و تصديق و اينها را ندارد.

«فهاهنا امران»: يکي علمی است که با درس و بحث و اينها به دست می­آيد، چه علوم قريبه با قاف چه علوم غريبه با غين. آن علوم غريبه با غين هم که ﴿يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ﴾[7] حالا چه حلال چه حرام، بالاخره راه فکري دارد. آدم ميتواند درس بخواند و ساحر بشود - حرمتش جداست ولي بالاخره راه فکري دارد - شعبدهباز بشود، ساحر بشود و امثال ذلک؛ اما يک  قسم از سنخ «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء» است که به قداست روح وابسته است، به درس و بحث نيست به آن طهارت روح وابسته است که اصلاً ميل به گناه و گرايش به گناه ندارد. در تمام مدت عمر نه کسي را بازي داده و نه کسي ميتواند او را بازي بدهد. اين آدم جزء «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء» است. اين راه فکري ندارد جزء علوم نيست. وقتي جزء علوم نبود انسان نبايد بگويد فحص بکند که از کدام راه شما به اينجا رسيديد؟!

هر دو قسم را ذات اقدس الهي در قرآن کريم ذکر کرده است: يک قسم که همين مسئله فقه است و اصول است و قواعد کلامي است و قواعد عقلي است اخلاقي است و اجتماعي است و سياسي است، اينها علم است که بعضيها مقدور انسان است و بعضيها مقدور نيست و قرآن آموخته است. يک سلسله حوادث و کارهايي است که اگر قرآن نگفته بود ما هيچ راهي براي کشف آن نداشتيم.

«فهاهنا امران»: يکي اينکه ما نميدانستيم که چنين اتفاقی افتاده است. دوم اينکه راه فکري ندارد که به دنبالش برويم که اين کار را انجام بدهيم. قسم اول يک سلسله حوادثي است که در عالم اتفاق افتاده و ما بيخبر بوديم و اگر وحي الهي نبود ما باخبر نميشديم. قسم دومش اين است که راه فکري ندارد که حالا مثلاً ما هم اين کار را بکنيم!

در جريان ابراهيم خليل و مانند آن، حوادثي را قرآن کريم ذکر ميکند. حالا در مورد  وجود مبارک ابراهيم خليل که پدر ماست فرمود: ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ[8] فرمود راه پدرتان را برويد. ما بزرگزادهايم حواسمان بايد جمع باشد و خودمان را ارزان نفروشيم. خليل خدا، حبيب خدا، پدر ما هستند. فرمود شما بزرگزادهايد راه ابراهيم را برويد چرا راه بيگانه را ميرويد. ابراهيمزاده باشيد، خليلزاده باشيد. ﴿مِّلَّةَ، اين منصوب به اغراء است يعني «خذوا». ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ، راه ابراهيم را برويد.

وقتي که خواستند وجود مبارک ابراهيم خليل را وارد صحنه آتش بکنند، دستور رسيد که ﴿يا نارُ كُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً[9] اين راه فکري ندارد که ما هم چکار بکنيم که به آتش بگوييم سرد شو. وجود مبارک ابراهيم با اطمينان وارد شد و هيچ نلرزيد با اينکه آن قلههاي آتش را ديد، خب قلب او چگونه مطمئن بود؟ ايمان او چگونه مطمئن بود؟ دستور هم رسيد که سرد شو! اگر ذات اقدس الهي اينها را نفرموده بود ما که نميدانستيم، اما راه فکري هم ندارد که حالا ما درس و بحث بکنيم رياضت بکشيم مثلاً راه ابراهيم را طي کنيم.

يا وجود مبارک ابراهيم خليل آن چهار تا مرغ را گرفت و سر بُريد و سرها را جدا کرد اين سرها را در چهار جاي ديگر و بدنها را در چهار جاي ديگر گذاشت و اسامي اينها را خواند و در سوره مبارکه «بقره» دارد که چهار پرنده را به اسامي بخوان و اينها زنده ميشوند. همين کار را هم کرده است. اين راه فکري ندارد راه معجزه دارد و اگر قرآن کريم نگفته بود ما آگاه نميشديم. هم مطلبي است که اگر قرآن نگفته بود ما نميفهميديم هم مطلبي است که حالا که گفته، مقدور ما نيست. از سنخ معجزه است، راه فکري و راه علمي ندارد. در سوره مبارکه «بقره» آيه 260فرمود به ابراهيم گفتيم: ﴿وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ أَرِني‏ كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى﴾ خدا فرمود که ﴿فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى‏ كُلِّ جَبَلٍ﴾.

مطلب ديگر درباره فرزندان ابراهيم و انبياي ابراهيم و جريان حضرت يعقوب است که ميبينيد بعد از اينکه در اواخر قصه برادرها فهميدند به اينکه او يوسف است: ﴿قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ﴾ فرمود: بله ﴿أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخي‏﴾[10] چون پدر نابينا شد اين پيراهن مرا ببريد پيش پدرم، بعد ما ميآييم. همين که اينها پيراهن را حرکت دادند، وجود مبارک يعقوب در همين فلسطين که ذات اقدس الهي به حق قرآن و عترت اينها را نجات بدهد و اين صهيونيست را به عذاب اليم گرفتار کند و جامعه بشري خوابيده را بيدار کند و نجات غزه را زود تأمين کند، فرمود به اينکه: ﴿إِنِّي لَأَجِدُ ريحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُون‏﴾، حالا يکي در مصر است يکي در کنعان است فاصله خيلي است. تازه حرکت کردهاند - پيراهن است - او ميگويد من بوي يوسف را ميشنوم. اينکه راه فکري ندارد!.

اگر قرآن نگفته بود، ما از کجا ميفهمديم که او بوي يوسف را شنيد؟ و حالا هم که گفته، ما فقط علم به اين معجزه داريم، نه اينکه توان داشته باشيم که مثل اين کار انجام بدهيم. اين اصولاً راه فکري ندارد. نظير همان جرياني که براي حضرت داود ذکر کرديم که داود(سلام الله عليه) چندين کار کرد. يک سلسله کارهايش کارهاي علمي است که بشر ميتواند ياد بگيرد، مثل زرهبافي است که اين علم است؛لذا قرآن کريم تعبير ميکند که ﴿وَ عَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ[11] ما زرهبافي را يادش داديم. اين علم است و بشر هم ميتواند ياد بگيرد چه اينکه ياد گرفت؛ اما آهنِ سرد در دست او مثل خمير و مثل موم نرم ميشد، اين راه فکري ندارد. نفرمود: «و علّمناه الانة الحديد» ما يادش داديم که چگونه آهن را نرم کند فرمود: ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ،[12] ما آهن را در دستش نرم کرديم. بين «ألنّا» و «علّمنا» خيلي فرق است. اين علم نيست. اين به قداست روح وابسته است. زرهبافي علم است فرمود: ﴿وَ عَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ. اين علم نيست اين به قداست و عظمت و جلال روح وابسته است فرمود ما آهن را در دستش نرم کرديم.

از اين کارها که براي انبياي قبلي بود براي انبياي متأخر هم هست. در جريان حضرت يعقوب فرمود: ﴿إِنِّي لَأَجِدُ ريحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُون‏﴾، تازه اين پيراهن را از مصر بيرون آوردند. اين چه بويي است؟ اين چگونه استشمامي است؟ او چگونه فهميد که  پيراهن يوسف را دارند ميآورند؟ بعد هم که پيراهن را آوردند و گذاشتند روي چشم او ﴿فَارْتَدَّ بَصيراً﴾. وجود مبارک يوسف هم قبلاً پيشبيني کرده بود که اين را بدهيد به پدرم که بينايياش را از دست داده با اين بينا ميشود. اينها که راه فکري ندارد.

اينها دو تا مطلب است؛ يکي اينکه اگر قرآن و وحي الهي اين حرف را نگفته بود ما هيچ نميفهميديم. دوم اينکه اينها راهي است که نظير پيوند است، حالا اينها به درجه صد رسيدند اگر کسي بخواهد به درجه يک و دو و اينها برسد راهش هست که «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»، اما معجزه از آن جهت که معجزه است به هيچ وجه راه فکري ندارد که انسان درس بخواند يا رياضت بکشد يا اربعين بگيرد که بتواند معجزهاي از معجزات الهي را بگيرد اين مستحيل است. معجزه را از آن جهت معجزه گفتند که غير از راه انبياء و اولياي الهي، ديگران از آن عاجز هستند.

نمونههاي بعدي کاري است که درباره خود حضرت موسي(سلام الله عليه) انجام شد. موساي کليم از آن جهت که پيغمبر است صاحب وحي است معجزات فراواني ميتواند داشته باشد و قرآن کريم هم بخشي از معجزات را براي ما نقل کرده است؛ اما قبل از اينکه جريان موسي(سلام الله عليها) به بار بنشيند مادرش هم يک کاري کرد که اين جزء معجزات نيست، بشر ميتواند ولي از سنخ «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء» است. آن عبارت از اين است که در آن بحبوحه خطر کودککُشي که در مصر بود ذات اقدس الهي به مادرش فرمود - اين صهيونيست فعلی به مراتب بدتر از فرعون است که بارها به عرضتان رسيد، فرعون همان ﴿يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ﴾[13] بود؛ اما اين­ها هم «يُذَبِّحُونَ أَبْناء» هستند، هم «يذبحون البنات» هستند ، هم «يقتلون الآباء» هستند ، هم «يقتلون الأمّهات» هستند. اين­ها به مراتب بدتر از فرعون هستند. اين صهيونيست، فرعون به چند توان و چند برابر است- به هر تقدير براي اينکه وجود مبارک موساي کليم محفوظ بماند، اين وحياي که بر مادرش آمد وحي اعجازي و نبوي و امثال ذلک نبود، اين وحياي است که ذات اقدس الهي به عنوان کرامت به مؤمنين هم عطا ميکند. به مادر موسي وحي فرستاد که شما اين بچه را آماده بکن در رود نيل  بيانداز. خدا همانطوري که به مادر موسي دستور ميدهد اين بچه را بيانداز، به اين رود عظيم هم دستور ميدهد که کجا ببر و کجا بايست و کجا توقف بکن که او را بگيرند. همانطوري که به نيل دستور ميدهد، به مادر موسي هم دستور ميدهد که تو اين را بيانداز: ﴿فَأَلْقيهِ فِي الْيَمِّ﴾ يک؛ اين امر حاضر است. آنجا ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ﴾، امر غائب است. به او امر حاضر کرد، چون مخاطب بود. به رود نيل امر کرد، امر غايب بود، اين ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَم‏، امر غايب است. تو اين کار را بکن، او هم اين کار را بايد بکند. خبر نداد که رود نيل اين کار را ميکند. نفرمود تو اين کودک را بيانداز در نيل، نيل اين را ميبرد کجا! تو بيانداز، نيل هم بايد اين کار را بکند، همين! امر است؛ يا امر حاضر يا امر غايب. ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ تو اين کار با بکن، نيل هم اين کار را بکند!

اين يک امري است که هم جماد ميپذيرد، هم نبات ميپذيرد، هم ميفهمند. همه موجودات هوش دارند. موجود بيهوش که ما نداريم. فرمود تو اين کار را بکن. قلب مادر چگونه قبول کند؟ فرمود ما او را آرام کرديم. ما قلبش را آرام کرديم که او با اطمينان اين کودک را در يک جعبهاي بياندازد تحويل آب بدهد. به نيل هم دستور داديم اين کار را بکند. نيل هم حق ندارد جاي ديگر ببرد. اين امر حاضر و آن امر غايب. معلوم ميشود که نظام، نظام تربيت عادي و امر درس و بحث و حوزه و از اين قبيل نيست که حالا مثلاً آدم چند سال درس بخواند به اينجا برسد که اين بچه را بدهد به نيل و محفوظ بماند که در جريان کنوني هم غزه مثلاً اين کار را بکند! اينها راه فکري ندارد.

حالا اين نمونههايش را من عرض بکنم که بعد مطالعه بفرماييد.

پرسش: خلاف عقل ميشود!

پاسخ: نخير، خلاف عرف ميشود. خلاف عقل محال است. خلاف عقل يعني يک چيزي بيعلت آفريده بشود، اين محال است. همان عقلي که خدا را ثابت ميکند، اگر خداي ناکرده يک چيزي برخلاف عقل بيايد بساط توحيد را از ما ميگيرد. ما بالعقل خدا را شناختيم و بالعقل معاد را شناختيم بالعقل اهل بيت را شناختيم. اين عقل يک امر اوّلي است، چون اين خداي ناکرده برهان عقلي از ما گرفته بشود، توحيد و امثال ذلک آسيب ميبيند.

پس جريان حضرت ابراهيم که آيه 260 سوره مبارکه «بقره» بود که مشخص است. جريان حضرت يوسف در خود سوره مبارکه «يوسف» آنجا چند جا هست. فرمود به اينکه وقتي وجود مبارک يوسف به آنها فرمود اين کار را بکنيد و يعقوب بوي پيراهن يوسف را از دور شنيد، خود يعقوب(سلام الله عليه) فرمود به اينکه من هميشه به ياد يوسف هستم و هرگز هم نااميد نميشوم  آيه 94: ﴿وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعيرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ ريحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُون‏﴾، تازه قافله ازمصر حرکت کرده به طرف کنعان، فرمود بوي يوسف ميآيد! اين راه علمي ندارد که انسان مثلاً درس بخواند. بعد هم که وقتي آمد آيه 96: ﴿فَلَمَّا أَن جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَئهُ عَلىَ‏ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا﴾، همين پيراهن را که روي چشم مبارک يعقوب گذاشتند کاملاً يعقوب(سلام الله عليه) بينا شد.

پرسش: در چاه که نزديک­تر بود چطور بوی حضرت يوسف را متوجه نشده بود؟

پاسخ: بله، پس معلوم ميشود به عنايت الهي و خواست الهي است. اين به امتحان الهي است. ذات اقدس الهي ميخواهد بيازمايد وقتي که به فراغ مبتلا کرد، او در تمام موارد گفت: ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً[14] ولي «الأمر الي الله»، اول و وسط و آخر گفت من به خدا توکل ميکنم، تدبير تدبير اوست، چنين پاداشي هم ميگيرد. او را سعدي و امثال سعدي گفتند که «ز مصرش بوی پيرهن شنيدی *** چرا در چاه کنعانش نديدی»[15] اين حرفها را داشتند که چطور در داخل چاه او را نديدي، ولي بويش را از اينجا شنيدي؟ غافل از اينکه هر دوي اينها به تدبير الهي است.

در جريان مادر حضرت موسي، وجود مبارک موساي کليم حوادث فراواني داشت، ذات اقدس الهي ميفرمايد که ما در موارد فراواني شما را کمک کرديم. در سوره مبارکه «طه» آيه 36 به بعد ميفرمايد: ﴿وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَى ٭ إِذْ أَوْحَيْنَا إِلىَ أُمِّكَ مَا يُوحَى ٭ أَنِ اقْذِفِيهِ فىِ التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فىِ الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لىِّ وَ عَدُوٌّ لَّهُ﴾ او هم بايد بگيرد ﴿يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لىِّ وَ عَدُوٌّ لَّهُ وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِّنىِّ وَ لِتُصْنَعَ عَلىَ‏ عَيْنى‏﴾.

اينها يک اموري است که راه علمي ندارد، يک؛ و اگر ذات اقدس الهي نگفته نبود ما متوجه نميشديم، دو. حالا که فهميديم ما يک سرمايههاي فراواني داريم، يک شناسنامهاي ذات اقدس الهي براي ما تنظيم کرد که آن هم جزء اموري است که اگر نگفته بود ما نميدانستيم، ما ابراهيمزادهايم، ما خليلزاده هستيم، خداي ناکرده شايسته ما - مخصوصاً روحانيون - نيست که به اين طرف و آن طرف برويم، ما بزرگ و بزرگزادهايم به ما گفتند پدرت ابراهيم خليل، مادرت همسران پيغمبر، برادرانتان فلان افراد هستند. اين کتاب بوسيدني نيست؟ اي کاش ما هر شب قرآن بسر ميداشتيم. فرمود: ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ، شما که اختلاسي نيستيد! شما بزرگزاده هستيد. چرا دست به اين کار ميزنيد که هم وسيله گراني را فراهم ميکنيد هم ناامني را فراهم ميکنيد؟ ﴿مِّلَّةَ، اين منصوب به اغراء است يعني «خذوا». ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ، اين برای اين.

با پيغمبر رابطهتان هم اين است که ﴿وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ.[16] شما پيغمبرزاده هستيد. تکويني که نيست، همان تشريعي و اعتباري و جلال و شکوه است. فرمود شما بچههاي پيغمبر هستيد، هم از آن طرف بچههاي ابراهيم هستيد، هم از اين طرف بچههاي پيغمبر هستيد ﴿وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ. با يکديگر هم که برادران هستيد﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَة﴾[17]، چرا جيب يکديگر را خالي ميکنيد؟!

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. سوره بقره، آيه129.

[2]. سوره بقره، آيه151.

[3]. سوره شمس، آيه8.

[4]. سوره نساء، آيه113.

[5]. سوره نمل، آيه40.

 

[6]. الكافي، ج‏1، ص32.

[7]. سوره بقره، آيه102.

[8]. سوره حج، آيه78.

[9]. سوره انبيا، آيه69.

[10]، سوره يوسف، آيه90.

[11]. سوره انبياء، آيه80.

[12]. سوره سبأ، آيه10.

[13] . سوره بقره، آيه49.

[14]. سوره يوسف، آيات18و83.

[15]. گلستان، باب دوم، جکايت10.

[16]. سوره احزاب، آيه6.

[17]. سوره حجرات، آيه10.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق