أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‏ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی‏ جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين‏ وَ الْأَئِمَّةِ الْهُدَاةِ الْمَهْدِيِّين سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَنْبِيَاءِ وَ خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء(عَلَيْهِما آلَافُ التَّحِيَّةِ وَ الثَّنَاء) بِهِمْ نَتَوَلَّی‏ وَ مِنْ أَعْدَائِهِم‏ نَتَبَرَّأ إِلَی اللَّه».

«أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا [و اجوركم] بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ(عَلَيْهِ السَّلام) وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ(عَلَيْهِ الصلاة و عَلَيْهِ السَّلام)»![1] شعار رسمي ما سوگواران در ايام ماتم سالار شهيدان(سَلامُ الله عَلَيْه) همين جمله است؛ آن جلمه اول که صبغهٴ عبادي دارد، وضعش روشن است؛ اما جمله دوم صبغهٴ سياسي و مبارزاتي و جهادي دارد و تا أبد و قيامت اين جمله زنده است.

ذات مقدسش شربت شهادت نوشيد تا ما را مجاهد و مبارز بار بياورد، «وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ»، «ثار»؛ يعني خون‌بها، نه اين خون هدر رفته است و نه بي«ثار» است، ما اگر «ثار» سالار شهيدان نشديم، ديگري! تمام دعاها براي اين است که ما طالبان «ثار» آن حضرت باشيم. فرمود: ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم؛[2] فرمود، انبيا شربت شهادت نوشيدند، اوليا شربت شهادت نوشيدند، کربلا به پا شده است تا دين بماند، شما بکوشيد دين به دست شما بماند، نشد ديگري! نشد، ما به وسيله يمن و يمني آل‌سعود را خفه مي‌کنيم! بکوشيد شما وارثان کربلا بشويد! اگر وجود مبارکش وارث همه انبيا شد، شما بکوشيد جزء «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»[3] شويد. اگر درباره حسين بن علي مي‌گوييم، از آدم تا خاتم هر فضيلتي بود، تو ارث بردي، به ما هم گفتند اين جمله خبريه‌اي است كه به داعي انشا القا شده؛ يعني اگر عالِمي، بكوش وارث حسين بن علي شوي! «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»؛ يعني «ايّها العلماء»! بكوشيد كه ارث ببريد، نه اينكه يك مبتدا و خبري باشد و گزاره خبري باشد! اين جمله خبريه به داعي انشا القا شده است؛ يعني اگر كسوت روحانيت در بركردي، بكوش ارثي ببري و يكي از طبقات وارث شما باشيد!

وجود مبارك سيدالشهدا كارهاي مبارزاتي‌ خود را مهندسي كرد، از همان اول قصد عمره مفرده كرد و به هيچ وجه قصد حج نداشت؛ منتها خواست برود مكه و مردم را بيدار كند، پيام را به سرزمين وحي برساند، بعد برگردد، به هيچ وجه قصد حج نداشت. در هشتم ذی‌الحجة كه حركت كرد، از سخن تبديل نمودن حج نبود تا عدّه‌اي به زحمت بيفتند كه اين از باب سد است، احصار است و فلان است و فلان است. اين برنامه اوّلي است.

كادر و ستاد خود را از كساني انتخاب كرد كه فقط خون بذل كنند. فرمود كسي كه كمك مالي مي‌كند، ولي كمك خون و جان را مضايقه مي‌كند، اين نمي‌تواند كربلايي باشد، «مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ»؛[4] اين عنصر دوم. در راستاي اين عنصر دوم، ديداري كه با عبيد الله بن حرّ جعفي داشت، او از آمدن به كربلا مضايقه كرد، گفت اسبم و سپرم و زره‌ و شمشيرم را تقديم مي‌كنم، فرمود اين‌جا خون مي‌خواهند، مال كافي نيست![5] ببينيد يك بياني سالار شهيدان دارد، اين بيان براي آن است كه بگويد من «خليفة الله» هستم.

وقتي زراره از وجود مبارك امام صادق سؤال مي‌كند، من اگر عصر غيبت را درك كردم، چه دعايي بخوانم؟ حضرت فرمود، اين دعا را بخوان: «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي»،[6] اين دعاي نوراني از پُر بركت‌ترين ادعيه ماست، حواستان جمع باشد! اين دعا نظير «لَا تَنْقُضِ»[7] نيست كه آن را با چند سال درس خواندن بفهميد! اين دعا، دعاي عقلي و فلسفي و كلامي است. اين دعا آن فرق جوهري بين سقيفه و غدير را مي‌رساند، چرا؟ سقيفه حرفش چيست؟ غدير حرفش چيست؟ سقيفه مي‌گويد حاكم انتخاب ‌شدهٴ مردم است و حرف مردم را بايد بزند! غدير مي‌گويد حاكم انتخاب ‌شدهٴ «الله» است، «خليفة الله» است، حرف «الله» را بايد بزند و كسي حرف «الله» را مي‌زند كه وحي بگيرد. اين سه جمله، سه مقاله قطعي فلسفي مي‌خواهد، چرا؟ براي اينكه امامِ ما «خليفة الرسول» است، تا كسي «مستخلف‌عنه» را نشناسند، خليفه را نمي‌شناسد! پيغمبر «خليفة الله» است، تا كسي «مستخلف‌عنه» را نشناسند، خليفه را نمي‌شناسد! از آن «مستخلف‌عنه» اول شروع كرده، فرمود زراره! بگو من بايد موحّد باشم، اِلحاد را نفي كنم، شرك را نفي كنم، كمونيستي را نفي كنم، ديكتاتوري را نفي كنم، «الله»‌شناسي داشته باشم، خدا را بشناسم، تثبيت كند، شبهاتِ ملحدان را رد كنم، «اَللّهُمَّ عَرِّفْني‏ نَفْسَكَ»، براي اينكه مي‌خواهم خليفه تو را بشناسم. اگر كسي نتواند برهان فلسفي و كلامي و عقلي ثابت كند که خدا هست، خدا واحد است، خدا صمد است، خدا اَحَد است، خدا ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ﴾[8] است، او نمي‌تواند «خليفة الله» را ثابت كند! «اَللّهُمَّ عَرِّفْني‏ نَفْسَكَ»، چرا؟ براي اينكه من مي‌خواهم خليفه تو را بشناسم! شما دعاهايي را ديديد كه برهان فلسفي داشته باشد؟! دعا اين است كه خدايا مرا بيامرز! پدر مرا بيامرز! به فلان مريض شفا بده! مشکل ما را حل کن! اين دعا، دعاي عقلي است، «فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ»؛ خدايا! من بايد «مستخلف‌عنه» را بشناسم. پيغمبر را به عنوان جانشين و خليفه تو در زمين بايد بشناسم! تو گفتي: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً،[9] من اگر «مستخلف‌عنه» را نشناسم، چگونه خليفه را بشناسم؟! من وقتي نبوّت، رسالت، امامت، عصمت و مانند اينها را مي‌شناسم که آفريننده را بشناسم! «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ»؛ من كه رسولت را مي‌شناسم، من مي‌خواهم رسالت را بشناسم، مي‌خواهم نبوت را بشناسم، مي‌خواهم وحی را بشناسم، مي‌خواهم عصمت را بشناسم، مي‌خواهم «حجّة الله» بودن را بشناسم، براي اينكه امام جانشين اوست و اگر من «مستخلف‌عنه» را نشناسم، چگونه امام را بشناسم؟! «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي»؛ من بايد امامت را بشناسم، معجزه را بشناسم، عصمت را بشناسم. مطمئن يعني مطمئن باشيد اين مثل «لَا تَنْقُضِ» نيست كه بعد از چند سال درس خواندن بفهميد! اگر اين دعاها در حوزه‌ها درسي مي‌شد، آن وقت معلوم مي‌شد كه اين دعا چه مي‌خواهد بگويد!؟

سالار شهيدان آمد اين را زنده كرد، فرمود من از همان اول مي‌دانم چه خبر است، اين نقشه‌ها را به من نشان دادند! حرفي را كه خدا درباره كلّ جهان زد، من درباره ساختار رزمنده‌هاي خودم مي‌گويم؛ خدا فرمود من مدبّرات فراواني دارم؛ اما كسي كه كمترين لغزش در كار او و در فكر او باشد، به او مأموريت نمي‌دهم: ﴿وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾؛[10] اين «مُضل» به معناي «مُظلِم» است؛ يعني گمراه، نه گمراه‌كننده! فرمود من اين كارگاه را با مدبّرات امر اداره مي‌كنم، كسي كمترين نقص و عيب در او باشد، من به او مأموريت نمي‌دهم. كسي كه گُم باشد، گمراه باشد، گمراه‌كننده باشد من به او سِمَت نمي‌دهم: ﴿وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾، اين بيان «الله» است. همين بيان را می‌بينيد که سالار شهيدان درباره كادر و ستاد خود مي‌گويد؛ وقتي عبيد الله بن حرّ جعفي آن پيشنهاد را داد، حضرت فرمود اين‌جا خون لازم است نه اسب و سِپَر! ﴿وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾؛ يعني كارگاه الهيِ «مستخلف‌عنهِ» من با افراد صالح و سالم اداره مي‌شود، مدبّرات امر اينها هستند. كارگاه مبارزاتي من هم با افرادي كه قبلاً استفاده كرديم كه «لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَی وَ لَا خَيْراً مِنْ‏ أَصْحَابِي‏ وَ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَر»،[11] اداره مي‌شود، من چنين افرادي مي‌خواهم. تو آدم خوبي هستي، اهل نماز هستي، ولي محافظه‌كار هستي! اين‌جا كه خون لازم است، كمك مالي اثر ندارد! ﴿وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾، اين استدلال حسين ‌بن ‌علي در ردّ پيشنهاد عبيد الله بن حرّ جعفي در آن سرزمين است!

به ما فرمودند شما جزء كساني باشيد كه طالبان خون حسين‌ بن ‌علي هستيد و اين صلاحيت را داشته باشيد؛ اين جمله‌ها غالباً دعاست و دعا هم جمله انشايي است، نه خبري. نظامي كه بخواهد طالب خون حسيني باشد، امروز آل‌سعود را يزيدي بداند، به فكر يَمن و يَمني بيچاره بيفتد، اين نظام بايد اين اركاني را كه حسين(سَلامُ الله عَلَيْه) معرفي كرد، اين را هم بفهمد، باور كند، عمل كند و ادامه بدهد.

در قرآن كريم فرمود علما يك وظيفه دارند، تودهٴ مردم يك وظيفه دارند؛ اين وظيفه‌اي كه توده مردم دارند، علما هم در اين وظيفه سهيم‌ هستند. علما بايد مظهر «بقيّة الله» باشند. مستحضر هستيد، «الله هُوَ الْبَاقِي» مطلق و محض است و وجود مبارك وليّ عصر هم «بقية الله» است «بالاصالة»؛ اما وقتي وجود مبارك امير بيان مي‌گويد: «اَلْعُلَمَاءُ بَاقُونَ‏ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ»؛[12] تا روزگار هست، علما هستند، فرمود آن علمايي كه «وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَي الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَی كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُوم‏»؛[13] آنها ماندني‌ هستند، آنها كه قبل از مرگ مرده‌اند: «ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء»،[14] او كه باقي نيست. آن علمايي «اَلْعُلَمَاءُ بَاقُونَ‏ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ» كه به اين پيام رسمي‌اش گوش داده باشد: «مَا أَخَذَ اللَّهُ مِنْ أَوْلِيَاءِ الْأَمْرِ مِنْ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَی كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُوم‏‏». او اگر بيكار مي‌بيند، شغل نمي‌بيند، معتاد مي‌بيند و ناله نمي‌كند و فرياد نمي‌زند، او عالِم نيست، قَرار نمي‌گيرد: «أَلَّا يُقَارُّوا عَلَی كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُوم‏». اين تنها قرآن نيست كه «بَعضُهُ يُفَسِّرُ بَعضاً»،[15] كلمات ائمه اين‌طور است،[16] ادعيه اين‌طور است، زيارات اين‌طور است. اگر در آن بخش از نهج‌البلاغه آمده است كه «اَلْعُلَمَاءُ بَاقُونَ»، اين بخش نهج‌البلاغه هم آمده است كه «مَا أَخَذَ اللَّهُ مِنْ أَوْلِيَاءِ الْأَمْرِ مِنْ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَی كِظَّةِ ظَالِمٍ‏»؛ به ما گفتند شما «بقية الله» باشيد؛ يعني عنصري باشيد كه خدا شما را نگه بدارد. علما در فرهنگ قرآن دين «بقية الله» هستند. در بخش‌هاي پاياني سوره مباركهٴ «هود» مي‌بينيد: ﴿فَلَوْ لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ﴾؛[17] چرا «بقية الله»‌هايي نبودند كه مردم را از زشتي باز بدارند؟ اين كلمه ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾، اگر بار علمي آن بيشتر از «بقية الله» نباشد، كمتر نيست. يك وقت مي‌گوييم فلان شخص عقل دارد، عاقل است، مي‌گوييم «اُولُوا العقل» است، وَليِّ عقل است. ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ يعني «وليّ البقاء»، ماندگاري به دست اينهاست. فرمود چرا علما ماندگار نشدند كه جلوي فساد را بگيرند!؟ ﴿فَلَوْ لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ﴾. اگر عالمان دين به دين عمل كنند، آن‌طوري كه دين گفته است، مي‌شوند «بقية الله»، «اَلْعُلَمَاءُ بَاقُونَ». چه كسي اينها را نگه مي‌دارد؟ «اَلْعُلَمَاءُ بَاقُونَ‏ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ»؛ اينها مي‌شوند وليِّ بقاء، مي‌شوند ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾؛ نظير ﴿أُولُوا الْأَلْبابِ﴾؛[18] نظير ﴿أُولِي الْأَبْصارِ﴾.[19] پس اين راه باز است؛ راهِ مانده شدن باز است، راه باقي ماندن باز است، اين راه باز است و اين وظيفهٴ علماست.

اما وظيفه توده مردم چنين است: يك بخش از آيات قرآن، ما را به عقل و علم و تقوا دعوت مي‌كند كه آن بخش، بخشي فراوان هست؛ اما در بخش‌هاي اجرايي كه بخواهد كار حسين بن علي را بكند، بخواهد عاشورايي بشود، بخواهد عاشورا را زنده كند، از عقلا ساخته نيست، از اَتقيا ساخته نيست، از مؤمنين ساخته نيست. نگاه كنيد تعبير آهنگين قرآن چيست؟ فرمود اين كارهاي مهم براي عقلا نيست، برای ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ،[20] اين قوم «يَعقِل» غير از عقلاست! مگر ما يك قوم يا يك نژاد به نام نژاد عاقل داريم؟ اين نظير تازي و فارسي نيست که يكي عرب باشد يكي عجم، تا بگوييم اينها جزء قوم عاقل‌ هستند، قوم مؤمن هستند يا قوم متقي‌ هستند! اين ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ؛ يعني آن امتي كه «قائم بالعقل» باشد، مي‌تواند حسيني باشد، «قائم بالايمان» باشد، مي‌تواند حسيني باشد، «قائم بالتّقوي» باشد، حسيني است. اين قوم يعني قيام! آن لقب اصلي وجود مبارك وليّ عصر «بقية الله» است که علما بايد آن را داشته باشند. آن سِمَت اصلي وجود مبارك حضرت، قيام است كه او با اين قيام جهان را زنده مي‌كند و پيروان و منتظران او بايد ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ باشند؛ يعني «قائم بالعقل» باشند، نه اينكه در كلاس درس عاقلانه درس مي‌گويد؛ ولي در زندگي به عقل قيام نمي‌كند! در كنار سجاده نماز، اهل نماز است؛ ولي در جامعه به ايمان قيام نمي‌كند! و دين به ما گفته است تا ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[21] نشد، مشكل حل نمي‌شود.

يك بخش در سوره «نحل» است كه ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ﴾؛[22] عادل باشيد! اين جامعه را اصلاح نمي‌كند، اين مشكل شخصي را حل مي‌كند؛ اما آن ‌كه در سوره «حديد» است، فرمود ما انبيا را فرستاديم، اوليا را فرستاديم، «حديد» را فرستاديم، قرآن را فرستاديم: ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾. گاهي هم قيام به قِسط كافي نيست، مثل محكمه قضا؛ در آن محكمه قضا در موارد حسّاس، اگر كسي عادل باشد، كافي نيست، اگر كسي «قائم بالقسط» باشد، كافي نيست، بايد «قوّام بالقسط» باشد. آن‌جا كه پرورنده‌هاي ميلياردي مطرح است، «قوام بالقسط» لازم است! اين سه بخش را كه در سه قسمتِ قرآن آمده، براي سه مسئوليت سنگين است. جامعه وقتي مي‌تواند بگويد: «وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ» كه امروز عليه آل‌سعود سخن بگويد و قيام كند و به نفع يَمن و يَمنيِ مظلومِ شهيد داده، قيام كند كه «قائم بالعقل» باشد، «قائم بالايمان» باشد، «قائم بالتقوي» باشد، علما هم ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ باشند، توده مردم هم «قائم بالعقل»؛ اين مي‌شود: «وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ»، وگرنه فقط ثوابِ اشك ريختن را انسان ببرد، ديگر مشمول اين جمله بعدي نيست: «وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ». اگر چنانچه سالار شهيدان، كسي كه در راه او امروز هم اهل مبارزه و جهاد كبيري كه ـ ديشب مطرح شد و ـ در سوره «فرقان»[23] آمده و سوره «فرقان» سوره مكّي است و جهاد سوَر مكّي جهاد فرهنگي و فكري است، اگر اهل اين شد، آن‌گاه اين زيارت درباره او مستجاب است و دعا مستجاب است: «وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ».

ببينيد وجود مبارك حسين بن علي در سه بخش؛ مثل سه بخش قرآن تفسير عملي دارد: يك بخش قرآن، بخش‌هايي است مربوط به منطقه‌هاي ملي و محلّي است: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾، با مؤمنين كار دارند و احكام درون‌گروهي ما را بيان مي‌کند، يك بخش از آيات قرآن مربوط به منطقه‌اي است نه ملي و محلي؛ ما و مسيحي‌ها، ما و يهودي‌ها، ما و زرتشتي‌ها و اهل ملت الهي كه وحي و نبوت را قبول دارند، خدا را قبول دارند. اينها از سنخ ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ﴾،[24] با اينها كار داريم، يك بخش هم ما با مردم جهان داريم زندگي مي‌كنيم؛ چه مسلمان، چه ملحد، چه موحّد؛ آن بخش‌ها را هم قرآن كريم در آيه هفت و هشت سوره مباركهٴ «ممتحنه» بيان كرده است. فرمود كفّاري كه با شما بد نكردند، بد نمي‌كند، نفوذي نيستند، مي‌توانيد احسان كنيد: ﴿لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ﴾.[25] اين سه بخش در قانون اساسي ما هم آمده است. سالار شهيدان با اين سه بخش خونش را ادامه داد، آن با ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ كه خطاب‌هاي فراواني داشت، در دِير راهبان در بين راه، آنها را هم هدايت كرد و در قتلگاه اين حرف منطقه سوم را زد، فرمود دين يك پيام جهاني دارد: «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ»؛[26] اين برنامه معصومانه حسين بن علي است، فرمود ما يك وظيفه مشترك انساني با همه مردم جهان داريم، الآن آل‌سعود ولو مسلمان هم نباشد بايد پيام گودال قتلگاه حسين بن علي را بشنود: «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ»؛ اين‌طور كشتار زن و بچه و مردم بي‌گناه با كدام معيار هماهنگ در‌مي‌آيد؟! ـ در بحث ديشب به عرضتان رسيد ـ يك وقت است كسي تخدير شده است، عقلش را تحت فرمان هوس قرار مي‌دهد، او يك مشكل شخصي دارد كه در بيان نوراني حضرت امير هست: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»،[27] اين جنگ فردي است. يك وقت است كه فرمود اين دين را «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيْهِ بِالْهَوي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»؛[28] سقيفه و سقفي‌ها آمدند قرآن را و فرهنگ ديني را به اسارت گرفتند، مكتبِ به اسارت رفته خود اسير است، او چگونه درس آزادي مي‌دهد؟! چگونه درس حُريّت مي‌دهد؟! ما اگر بخواهيم از آزادي سخن بگوييم و از حريّت بحث به ميان بياوريم، از مكتبي بايد مدد بگيريم. اگر خود مكتب را به اسارت بردند، آن نامه‌اي كه حضرت امير براي مالك نوشت، فرمود: «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيْهِ بِالْهَوي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»؛ اين وجدان عمومي را استكبار و صهيونيست به اسارت بُرد؛ لذا اين همه صحنه‌ها را در يَمن مي‌بيند و هيچ‌كس اعتراض هم نمي‌كند. فرمود اينها ﴿يَسْتَخْفُونَ﴾،[29] قومشان را و از قومشان كمك بگيرند و مدد بگيرند؛ لذا اصرار ذات أقدس الهي به رسول گرامي(عَلَيْهِ وَ عَلَي آلِه‏ آلَافُ التَّحِيَّةِ وَ الثَّنَاء) اين است كه ﴿لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذينَ﴾؛[30] مبادا اينها را شستشوي مغزي بدهند؟! مبادا اينها مكتب را به اسارت ببرند؟! مبادا اينها فرهنگ را اسير كنند؟! الآن فرهنگ مردم به اسارت رفته است، وگرنه اين ظلم آشكار را مي‌بينند و كسي اعتراض نمي‌كند. اين پيام سالار شهيدان در گودال همين است که الآن به آل‌سعود گفته مي‌شود: «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ»، اين وضع است. اينكه به ما گفتند در تمام اين مراسمِ سوگ و ماتم سالار شهيدان(سَلامُ الله عَلَيْه) به يكديگر بگوييد: «وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ»؛ يعني دعوت به جهاد، دعوت به خون‌بهاطلبيِ سالار شهيدان، تا روز قيامت ادامه دارد.

اما وجود مبارك سالار شهيدان وقتي صحنه كربلا را مي‌خواهد ترسيم كند، با اتمام حجّت، با نامه‌ها، با مصاحبه‌ها، «لِتَكُونَ‏ ﴿كَلِمَةُ اللَّهِ‏ هِيَ الْعُلْيا﴾[31]»[32] باشد و حجّت الهي هم بر همه تمام بشود، تا كسي بي‌گناه كشته نشود. چندين نامه از كوفه آمد و وجود مبارك حسين بن علي نام بسياري از اينها را در روز عاشورا بُرد، فلاني امضاي شما پاي نامه است و نزد من است، مگر مرا دعوت نكردي! اين چند هزار نفر از كوفه و اطراف كوفه آمدند، اينها كه از شام نيامدند. مگر ممكن بود از شام در ظرف يك هفته هزارها نفر بيايند كربلا!؟ اينها پاي منبر حضرت امير تربيت شدند، بخشي از زن‌ها در مجلس زنانه زينب كبرا شركت كردند. پس مي‌شود فرهنگ را و مكتب را به اسارت بُرد؛ اولاً، مكتبي‌ها را هم اسير كرد؛ ثانياً.

وجود مبارك ابي‌عبدالله فرمود؛ به بخشي از شما يك توبره جو به اسب‌هايتان دادند تا بياييد، به شما كه جايزه نداند! شما اصلاً مي‌دانيد براي چه اين‌جا جمع شديد؟! «فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ‏ دَمِي‏»؟[33] من مشكل ديني دارم؟ مشكل سياسي دارم؟ مشكل اخلاقي دارم؟ «فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ‏ دَمِي‏»؟ اگر شريح و امثال شريح داريد که فتواي ديني مي‌دهند، ما بدعتي نداشتيم! حلالي را حرام نكرديم، حرامي را حلال نكرديم، بدعتي نداشتيم! خوني هم از ما طلب نداريد، براي اينكه تمام اين فتنه‌هاي اين محدوده ـ نه آن اتاق جنگ ـ اين محدوده كوفه و امثال كوفه به دست ابن زياد است. ابن زياد چند شب قبل زير شمشير نماينده من، مسلم بن عقيل بود، پس ما اهل ترور نيستيم. مگر نبود همين ابن زياد به عنوان عيادت هاني وارد خانه‌اي شد كه آن طرفش مسلم بن عقيل بود، پشت پرده بود، فرمود پس شما تمام اين منطقه به دست ابن زياد است، اين زير شمشير نماينده ما بود، ما كه اهل خونريزي و ترور نيستيم، خوني هم از ما طلب نداريد، مشكلات مبارزات سياسي هم نداريد، ما اختلافي ايجاد نكرديم، كاري نكرديم، «فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ‏ دَمِي‏»؟ بعضي‌ها گفتند: «اِنّا نَقْتُلُکَ بُغْضاً لاَِبِيکَ».[34] بار ديگر قرآن بر بالاي سر گرفت، آمد و اتمام حجت كرد، همه فهميدند كه قصد مبارزه ندارد. فرمود در تمام كُره زمين بين مشرق و مغرب عالَم، پسر دختر پيغمبر غير از من كسي نيست، «فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ‏ دَمِي‏»؟ اتمام حجّت كرد. آن كودك «رَضيع» را هم طبق بعضي از نقل‌ها آورد، اتمام حجّت كرد. اين «لِتَكُونَ‏ ﴿كَلِمَةُ اللَّهِ‏ هِيَ الْعُلْيا﴾» براي هميشه با مبارزات سيدالشهدا مي‌ماند؛ به ما گفتند وارث چنين امامي و چنين پيامبري باشيد و شما مي‌توانيد باشيد، نگوييد ما نمي‌توانيم باشيم! اگر امام راحل و اگر شهدايي كه راه كربلا را طي كردند، در اين صحنه مي‌بينيد، اينها محصول و تربيت شده همين عاشوراي سالار شهيدان هستند.

بعد از اينكه آيه مباهله[35] نازل شد و ذات أقدس الهي فرهنگ حرف زدن را به پيغمبر آموخت، فرمود نگو علي پسر عموي من است! از آن به بعد فرمود: «عَلِيٌ‏ مِنِّي‏ وَ أَنَا مِنْ‏ عَلِي‏».[36] بعد چون مسئله ولايت مطرح است، فرمود: «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ».[37] خدا به پيغمبر ياد داد كه اگر بخواهي از علي و حسنين و اينها ياد كني، تنها نگو پسر عموي من است يا فرزندان من هستند! ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ،[38] علي جان توست. شايد قبلاً هم اين بيانات را وجود مبارك پيغمبر مي‌فرمود، ولي از آن به بعد به طور رسمي فرمود: «عَلِيٌ‏ مِنِّي‏ وَ أَنَا مِنْ‏ عَلِي‏»، چون يک لفظ است و يک تعبير است. سندش هم همان ﴿أَنْفُسَنا﴾ است. اين تعبير را وجود مبارك رسول گرامي داشت؛ اما غالب اصحابي كه در آن روز اين حرف‌ها را شنيدند، غالب اينها بعد از نيم‌قرن مي‌مُردند، تقريباً جريان كربلا سال شصت هجري اتفاق افتاد، آنهايي كه اين حرف‌ها را از پيغمبر شنيدند، غالب اينها رحلت كرده بودند، در برخي از شهرها يا روستاها مي‌گفتند، فلان سالمند پيامبر را ديده است، ولي بچه‌هايي كه هشت ساله، دَه ساله، اينها بودند و در زمان كربلا شدند شصت ساله، 65 ساله، اينها در كودكي در محضر پيغمبر، در مسجد پيغمبر، صحنه‌هايي را ديدند كه بعد از پنجاه سال يادشان مانده و ابراز كردند! همه ديدند وجود مبارك پيغمبر روي منبر مشغول سخنراني است، اين نازدانه حسين ‌بن ‌علي(سَلامُ الله عَلَيْه) وارد مسجد شد، پيغمبر از بالاي منبر پايين آمد، در مسجد اين كودك را بغل گرفت، اثناي سخنراني، سخنراني را قطع كرد، اين را بُرد بالاي منبر روي زانويش نشاند، لبانش را مي‌بوسد، گلوي او را مي‌بوسد، براي چه اين كار را كرده؟ به آنها كه فرمود: «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ»، اينها كه بعد از پنجاه سال زنده نبودند؛ اما اين بچه‌هاي هفت ـ هشت ساله اين صحنه را ديدند، همين بچه‌ها در شام به يزيد گفتند چوب را بردار، من خودم ديدم! من خودم ديدم وجود مبارك پيغمبر اين لبان را مي‌بوسد، چنين چيزي لازم است. همه مردم كه بعد از پنجاه سال يا پنجاه و اَندي سال زنده نبودند تا حديث نقل كنند و مستحضر هستيد، نقل حديث زيرمجموعه «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً»، قدغن شده بود. آنها كه سقفي مي‌انديشند، مي‌گفتند «حَسْبُنَا كِتَابُ‏ اللَّهِ»،[39] «كتاب الله» هم كه قابل تفسير براي هر كسي نبود. اساس تفسير «كتاب الله»، سنّت اهل بيت است، اين سنّت اهل بيت را هم كه اينها قدغن كرده بودند.

بنابراين وجود مبارك پيغمبر اين كارها را از همه جوانب كرد، آنها كه آشنا بودند با نازل شدن ﴿وَ أَنْفُسَنا﴾، حديث «حُسَيْنٌ مِنِّي» كه قبلاً هم البته بوده است و تكرار شد، «عَلِيٌ‏ مِنِّي» که قبلاً بوده و تکرار شد و تثبيت شد و حضرت زير گلوي او را مي‌بوسيد، لبان او را مي‌بوسيد، تا آنها بگويند: «ارْفَعْ قَضِيبَكَ عَنْ هَاتَيْنِ الشَّفَتَيْنِ‏ فَوَ اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ غَيْرُهُ لَقَدْ رَأَيْتُ شَفَتَيْ رَسُولِ اللَّهِ(صلي الله عليه و آله و سلم) عَلَيْهِمَا مَا لَا أُحْصِيهِ‏ كَثْرَةً تُقَبِّلُهُمَا».[40]

در شب عاشورا يعني چنين شبي، بعد از اينكه وجود مبارك حسين بن علي مهلت گرفت و مهلت دادند و خيام آنها «وَ لَهُمْ دَوِيٌّ كَدَوِيِّ النَّحْل‏‏»،[41] حضرت چندين كار كرد، مستحضريد يك قافله اگر بخواهد در يك بيابان چادر بزند نزديك آب چادر مي‌زند، ولي حرّ و اينها كه نگذاشتند حسين بن علي نزديك رودخانه چادر بزند! «فَجَعْجِعْ بِالْحُسَيْنِ»؛[42] فاصله دادند، وگرنه مسافري كه با زن و بچه وارد مي‌شود، كنار آب چادر مي‌زند، نه با فاصله! نگذاشتند. چادرها و خيمه‌ها را كه زده بودند، وسط خيام اهل بيت بود، اطراف خيام اهل بيت خيام بني‌هاشم بود، اطراف خيام بني‌هاشم خيام اصحاب بود، شب عاشورا حضرت دستورات نظامي داد، فرمود اين خيمه‌ها را تنگ‌تر كنيد، خيمه بني‌هاشم و زن و بچه كه در وسط هست، آن طناب‌هاي خيام بني‌هاشم را به اينها محكم گِرِه بزنيد و طناب‌هاي خيام اصحاب را به خيام بني‌هاشم محكم گِرِه بزنيد كه اگر حمله كردند اين خيمه‌ها سقوط نكنند و نيفتند. مقداري هم پشت خيام را كَندند و زمينه آتش زدن را آماده كردند كه اگر دشمن از پشت خيام بخواهد حمله كند، نتواند؛ لذا پشت خيمه تقريباً گودالي بود، تنها يك جا راه بود كه از اين طرف به عنوان خيمه «دارالحرب» ياد كردند. خوب تصوير كنيد و به ذهن بياوريد كه طرز ورود و خروج اين شهدا و رزمنده‌ها چگونه بود؟ از هر جايي ممكن نبود اينها بيايند بيرون و از هر جايي ممكن نبود اينها وارد شوند، يك راه مخصوصي بود، حالا عصر عاشورا اين خيمه‌ها را آتش زدند، اين بچه‌ها مي‌خواهند فرار كنند! از كدام راه فرار كنند؟ درست است، گفتند: «عَلَيكُنَّ بِالفَرار»،[43] اما راه نيست! از آن طرف آنها با تاخت و تاز با اسب دارند مي‌آيند، از اين طرف هم كه پشت خيام گودال است، فقط راه يك طرفه است و آن يك طرف را هم اينها گرفتند! اين است كه مصيبت اينها توان‌فرساست!

به هر حال شب عاشورا وجود مبارك حسين بن علي آن شعرها را كه خوانده، امام سجاد شنيده، زينب(سَلامُ الله عَلَيْهِما) هم شنيدند؛ منتها زينب نگران بود، آمد به پيشگاه حسين بن علي عرض كرد «يا بن رسول الله»! ما آماده‌ايم، ولي مبادا اين چند نفري كه با تو هستند كاري كه با برادرم حسن بن علي كردند با تو بكنند، تو را تسليم كنند، تو را تحويل بدهند! ما مي‌خواهيم عزيزانه، اگر مي‌جنگيم عزيزانه باشد، شهيد مي‌دهيم عزيزانه باشد، شما اطمينان داريد؟ حضرت فرمود من از اينها مطمئنم. اين مصاحبه و گفتگو را شنيد، رفت پشت خيام اصحاب گفت: «يا أصحاب الحميّة و ليوث الكريهة»![44] آنها بيرون آمدند. بني‌هاشم خواستند بيايند بيرون، حبيب عرض كرد ما با شما كاري نداريم، اصحاب بيايند بيرون! اصحاب كه بيرون آمدند، حبيب گفت؛ مثل اينكه دختر علي بن ابي‌طالب به ما اطمينان ندارد، براي اينكه من شنيدم زينب كبرا به حسين بن علي(سَلامُ الله عَلَيْهِما) فرمود، اگر اينها صحنه حسن بن علي را تكرار كنند، ما چه كنيم؟ ما مي‌خواهيم تا آخرين لحظه عزيزانه شربت شهادت بنوشيم! بياييد شبانه برويم تجديد بيعت كنيم! حبيب جلو، اصحاب پشت‌سر! مي‌دانستند حسين بن علي به اينها اطمينان دارد؛ اما آمدند پشت خيام زينب كبرا، از دور عرض ادب كردند: «يا معشر حرائر رسول اللّه»![45] در كمال ادب! زينب كبرا هم از درون خيمه جواب داد. عرض كرد ما همان فداكاران أبدي هستيم، برادرت امشب فرمان بدهد ما مي‌تازيم، ما قبل از اينكه عمر سعد فرمان بدهد، منتظر فرمان حسين هستيم! قبل از اينكه آنها حمله كنند ما آماده دفاع و مبارزه و حمله‌ايم! شب دستور بدهد، شب مي‌جنگيم، روز دستور بدهد، روز مي‌جنگيم! زينب كبرا(سَلامُ الله عَلَيْهِا) ديگر از خيمه بيرون نيامد، همان‌جا دعا كرد، همان‌جا تشكر كرد و فرمود من از شما راضي، خدا از شما راضي، اين صحنه گذشت. آن وقت «لَهُمْ دَوِيٌّ كَدَوِيِّ النَّحْل‏»؛ هر كدامشان مشغول كارهاي خاصّ خودشان بودند و نگهباني رسمي به عهده قمر بني‌هاشم بود، يك عده هم نگهبان بودند. صبح شد، اول تير را براي گرفتن جايزه، عمر سعد زد، گفت شاهد باشيد اولين تير را من زدم! «ثُمَّ أَقْبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ الْقَوْمِ كَأَنَّهَا الْقَطْر»؛[46] مثل قطرات باران تير آمد؛ اما بنا شد بساط رزمي و اصلي جنگ شروع شود، وجود مبارك حسين بن علي اين كارها را كرد، چندين بار خود را معرفي كرد، اتمام حجّت كرد، تا شد نزديك ظهر كه در اين كتاب‌هاي جهاد ما، مثل جواهر و امثال جواهر گفتند که جنگ يا قبل از ظهر مكروه است يا مستحب است بعدازظهر كه زود تمام شود. حالا حضرت نماز خوف را خواست بخواند، آنها كه مهلت ندادند، بعضي‌ها پيشنهاد دادند كه ما جلو سپر مي‌شويم، اين تيرها را مي‌گيريم و اين كار جايزه‌اي بود، هر كسي اين توفيق را نداشت. يكي از آنها سعيد بن عبدالله حنفي بود، عرض كرد؛ پسر پيغمبر! من منّتي ندارم، ولي من 1200 فرسخ راه آمدم، من يك خصوصيت دارم، با ديگران فرق مي‌كنم، اين سِمت را به من بدهيد! 1200 فرسخ راه، آن وقت بين مكه و كوفه با راه ناامن! اين تقريباً 7200 كيلومتر راه آمد. سعيد بن عبدالله حنفي از رجال نام‌آور كوفه بود، نامه مردم متديّني كه تا آخر وفادار بودند، نه آنها كه بي‌وفا بودند، از كوفه اين نامه را گرفت، آمد خدمت ابي عبدالله در مكه، اين سيصد فرسخ، فاصله مكه و كوفه سيصد فرسخ است، با راه ناامن! چون تمام راه‌هاي رسمي را حكومت اموي بَست، اينكه در بعضي از تاريخ‌ها نقل مي‌كنند، اينها تشنه شدند، آسيب ديدند، براي اينكه از راه ناامن و غير رسمي آمدند. اين شده سيصد فرسخ، وجود مبارك ابي‌عبدالله نامه را پذيرفت، مسلم بن عقيل را اعزام كرد و راه‌بلدش همين سعيد بن عبدالله حنفي بود، از مكه تا كوفه آمد، شده ششصد فرسخ. بار سوم نامه مسلم ‌بن‌ عقيل را كه گفت كوفيان با من بيعت كردند، از كوفه آورد مكه، اين شده نهصد فرسخ. بار چهارم از مكه تا كربلا كه اين هم سيصد فرسخ است، در صحابت ركاب حسين بن علي آمد، شده 1200 فرسخ؛ يعني 7200 كيلومتر راه آمد، عرض كرد؛ «يابن رسول الله»! من منّتي ندارم، من اين 7200 كيلومتر ناامن را آمدم تا خونم را تقديم كنم، اجازه بدهيد من جلو بايستم! جلو ايستاد. يكي از بهترين غزل‌هاي سعدي كه فقط شعر است و شاعرانه گفته شد و مصداقي شايد زير اين آسمان نداشته باشد، همين است كه عاشقي درباره معشوق مي‌گويد: «مژه برهم نزند گر بزني تير و سنانش»،[47] اين از غزل‌هاي بسيار لطيف سعدي است كه اگر تير از طرف معشوق بيايد، من مژه‌ام را تكان نمي‌دهم. اين از باب «أحسنه اکذبه»[48] شعري است که پذيرفته است؛ ولي درباره خاندان حسين بن علي و كربلايي‌ها، «أحسنه اصدقه» است! اين سعيد بن عبدالله حنفي عرض كرد به من اجازه بدهيد! فرمود باشد، اجازه مي‌دهم! اين آمد جلو، صلات خوف حسين بن علي خيلي طولاني نبود؛ اما تير مرتّب مي‌آمد، دوازده چوبه تير به بدن او رسيد، «مژه بر هم نزند گر بزني تير و سنانش»! آخرين تير را سعيد ديد، اگر دير بجنبد، ممكن است به پسر پيغمبر بخورد، اين صورت را جلو آورد، اين تير را با صورت گرفت، فقط رَمَقي ماند، عرض كرد؛ پسر پيغمبر! 1200 فرسخ آمدم، آيا به عهدم وفا كردم يا نكردم؟ فرمود: «أَنْتَ بَيْنَ يَدَي‏ في الجنة»! اما نوبت به خود حسين بن علي رسيد، وقتي وداع كرد، زينب كبرا از پشت‌سر گفت: «مَهْلًا مَهْلًا يَا ابْن‏ الزهرا»؛ آرام‌تر تا زير گلو را ببوسم، آخرين وداع را كنم! به هر حال خداحافظي كرد و طولي نكشيد كه ديد سينه‌اش سنگين شد! فرمود من كه چشمم را خون گرفته، تو را نمي‌بينم؛ ولي اين‌جا خيلي جاي بلندي است: «لقد ارْتَقَيْتَ مُرْتَقًي‏ صَعْبا»؛[49] تو جاي بلندي نشستي، جدّم پيغمبر اين دكمه‌ها را باز مي‌کرد، از زير گلو تا اين سينه را مكرّر مي‌بوسيد: «لقد ارْتَقَيْتَ مُرْتَقًي‏ صَعْبا»؛ آن وقت طولي نكشيد كه «وَ الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَي صَدْرِك»؛[50] آن‌قدر اين ضجّه اثر داشت! آ‌‌ن قدر زينب كبرا بالاي تلّ زينبيه آن صحنه را گفت! گفت: «وَيْحَكَ يَا عُمَرُ أَ يُقْتَلُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إِلَيْه‏»؟![51]

«السَّلَامُ عَلَي الْحُسَيْنِ وَ عَلَي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَي أَوْلَادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَي أَصْحَابِ الْحُسَيْن»![52]

 «نَسْئَلُك‏ اللَّهُم‏ وَ نَدْعُوك‏ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه يَا اللَّه يَا اللَّه يَا اللَّه يَا اللَّه يَا اللَّه يَا اللَّه يَا اللَّه يَا اللَّه يَا اللَّه»!

 پروردگارا! تو را به أسماي حُسنايت قَسم، تو را به انبيا و اوليايت قَسم، تو را به صُحُف آسماني‌ خود قَسم، تو را به فرشتگان و مقرّبانت قَسم، نظام الهي را، مسلمان‌ها را، يمني‌ها را، گرفتارها را، همه را در سايه دعاي ولي خود حفظ بفرما!

رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملت و مملکت ما، حوزه و دانشگاه ما، فرد‌ فرد عزاداران اسلامي را در سايه ولي خود حفظ بفرما!

روح مطهّر امام راحل، شهداي انقلاب و جنگ را با شهداي کربلا محشور بفرما!

خطر سلفي و داعشي و تکفيري را به استکبار و صهيونيسم و آل‌سعود برگردان!

آل‌سعود را ريشه‌کن بفرما!

يمن و يمني را مورد عنايت ويژه ولي‌ خود قرار بده!

مشکلات دولت و ملت و مملکت را در سايه دعاي ولي خود حل بفرما!

جوانان مملکت را و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت قرار بده!

توفيق فراگيري علم صائب و عمل صالح به همه ما مرحمت بفرما!

بين ما و قرآن و عترت، در دنيا و برزخ و قيامت جدايي نينداز!

«غَفَرَ اللَّهُ لَنَا وَ لَكُمْ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه»

 


[1]. مصباح المتهجد، ج‏2، ص772.

[2]. سوره محمّد، آيه38.

[3]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‏1، ص32.

[4]. اللهوف علي قتلي الطفوف(فهري)، ص61.

[5]. الدر النظيم في مناقب الأئمة اللهاميم، ص550.

[6]. الکافي(ط ـ اسلامي)، ج1، ص337.

[7]. وسائل الشيعه، ج1، ص245.

[8]. سوره بقره, آيه29.

[9]. سوره بقره، آيه30.

[10]. سوره کهف، آيه51.

[11]. وقعة الطف، ص197.

[12]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، حکمت147.

[13]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه3.

[14]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه87.

[15]. الكشاف, ج2, ص430؛ کامل بهايي(طبري)، ص390؛ «القُرآن يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً».

[16]. جواهر الکلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌26، ص67؛ «أن کلامهم عليهم السلام جميعا بمنزلة کلام واحد، يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً».

[17]. سوره هود، آيه116.

[18]. سوره بقره، آيه269.

[19]. سوره حشر، آيه2.

[20]. سوره رعد، آيه4؛ سوره نحل، آيات12 و67؛ سوره عنکبوت، آيه35؛ سوره روم، آيات24 و28؛ سوره بقره، آيه164.

[21]. سوره حديد، آيه25.

[22]. سوره نحل، آيه90.

[23] . سوره فرقان، آيه52.

[24]. سوره آل عمران، آيه64.

[25]. سوره ممتحنه، آيه8.

[26]. اللهوف على قتلي الطفوف، ص120.

[27]. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، حکمت211.

[28]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، نامه53.

[29]. سوره نساء، آيه108.

[30]. سوره روم، آيه60.

[31]. سوره توبه، آيه40.

[32]. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، حکمت373.

[33]. الأمالي(للصدوق)، ص159.

[34]. ينابيع المودة لذوي القربى، ج3، ص80.

[35]. سوره آل‌عمران, آيه61؛ ﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَي الْكَاذِبِينَ﴾.

[36]. الأمالي(للصدوق)، ص9.

[37]. کامل الزيارت، ص52.

[38]. سوره آل‌عمران, آيه61.

[39]. الأمالي (للمفيد)، ص36؛ نهج الحق و كشف الصدق، ص273؛ «قَوْلُهُ عَنِ النَّبِيِّ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)‏ لَمَّا طَلَبَ فِي حَالِ مَرَضِهِ دَوَاةً وَ كَتِفاً لِيَكْتُبَ فِيهِ كِتَاباً لَا يَخْتَلِفُونَ بَعْدَهُ وَ أَرَادَ أَنْ يَنُصَّ حَالَ مَوْتِهِ عَلَي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(عَلَيْهِ السَّلَام)‏ فَمَنَعَهُمْ عُمَرُ وَ قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ لَيَهْجُرُ حَسْبُنَا كِتَابُ‏ اللَّهِ‏ فَوَقَعَتِ الْغَوْغَاءُ وَ ضَجِرَ النَّبِيُّ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)‏»؛ صحيح البخاري، ج1، ص120.

[40]. الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج‏2، ص115.

[41]. اللهوف علي قتلي الطفوف، ص94.

[42]. الارشاد(مفيد)، ج2, ص83.

[43]. معالى السبطين، ج2، ص52.

[44]. مع رکب الحسيني، ج1، ص151.

[45]. مع رکب الحسيني، ج1، ص151.

[46]. اللهوف علي قتلي الطفوف(فهري)، ص100.

[47]. ديوان سعدي، غزل332؛ «به جفايي و قفايي نرود عاشق صادق ٭٭٭ مژه بر هم نزند گر بزني تير و سنانش».

[48]. ربيع الابرار و نصوص الاخيار, ج5, ص218.

[49]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏1، ص142.

[50]. المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص505.

[51]. الإرشاد في معرفة حجج الله علي العباد، ج‏2، ص112.

[52]. البلد الأمين و الدرع الحصين، ص271.


دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات