أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ (16) إِذْ یَتَلَقَّی الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیَمینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعیدٌ (17) ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ (18) وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِکَ ما کُنْتَ مِنْهُ تَحیدُ (19) وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ ذلِکَ یَوْمُ الْوَعیدِ (20) وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهیدٌ (21) لَقَدْ کُنْتَ فی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ (22)﴾
سوره مبارکه «ق» که در مکه نازل شد و عناصر محوری آن همانطوری که ملاحظه فرمودید اصول دین است، بخش قابل توجهی از این سوره نورانی درباره معاد است، زیرا مشکل رسمی مردم حجاز بعد از توحید همین مسئله معاد بود. قرآن کریم برای انسان نفسی قائل است که این نفس را خدا به خود اسناد میدهد که ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾،[1] قهراً چیزی که از طرف ذات اقدس الهی و به خدا منسوب است, طیّب و طاهر است؛ لذا در سوره «شمس» فرمود این مُلهَمه است، یک ظرف خالی را ما به انسان ندادیم، برای اینکه ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾،[2] آنچه لازمه کمال هر کسی است، ما به او دادیم، این میشود نفس مُلهَمه. در کنار نفس مُلهَمه اگر بیراهه نرود و راه کسی را نبندد، راه الهی را طی کند، از خطر آن دو نفس مصون است؛ یعنی نفس مُسوِّله و نفس لَوّامه. اولیای الهی اینچنین هستند، از همین نفس مُلهَمه که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾، کمک میگیرند در همین مسیر امانت الهی را حفظ میکنند تا به ﴿راضِیَةً مَرْضِیَّةً﴾ میرسند. از آن به بعد ذات اقدس الهی اینها را با لطف ویژه خود میبرد که میفرماید: ﴿ارْجِعی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً﴾، وقتی به مقام نفس مطمئنّه رسید، راضی به حکم الهی بود و سیره و سنّت او هم مرضیّ ذات اقدس الهی بود، در این مرحله میشود نفس مطمئنّه که دو وصف راضیه و مرضیه را به همراه دارد، هنوز بین راه است و به مقصد نرسیده، در بقیه راه او را میبرند، نه اینکه برود، ﴿یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً﴾؛ یعنی اگر کسی آن امانت الهی را که نفس مُلهَمه بود آلوده نکرد، ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها﴾؛ بلکه شکوفا کرد، اینطور نبود که ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾،[3] با اغراض و غرائز آن را آلوده نکرد، بلکه آن را با ایمان و عمل صالح شکوفا کرد، این نفس مُلهَمه کمکم نفس مطمئنّه میشود، با دو وصف راضیه و مرضیه بقیه را نمیتواند برود، چون بقیه رفتنی نیست, بلکه بقیه بردنی است. میفرماید: ﴿ارْجِعی﴾، این ﴿ارْجِعی﴾ که لفظ نیست، دستور رجوع و فرمان رجوع است و میرود. چنین افرادی که جزء اولیای الهی هستند، از خطر نفس مسوّله مصون هستند، یک؛ رنج نفس لوّامه را ندارند، دو؛ از همین نفس مُلهَمه شروع میکنند، یک؛ تا به نفس مطمئنّه میرسند، دو؛ و راضیه و مرضیه هم که در همه شئون بود. اینچنین نیست که برای هر کسی مسئله نفس مسوّله و نفس لوّامه باشد. نفس مسوّله, اگر آن نیرنگبازیها را کرده، باطل را حق نشان داده، کذب را صدق نشان داده، شرّ را خیر نشان داده، قبیح را حَسَن نشان داده، تسویلگری کرده؛ یعنی نیرنگبازی کرده، زشت را پشت سر گذاشته، زیبا را جلو آورده و زشت را زیبا نشان داد و انسان را صید کرد، بعد از آنکه انسان به دام افتاد، این نفسِ لوّامه پیدا میشود و ملامت میکند که چرا این حرف را زدی؟ چرا آن کار را کردی؟ از این نفس لوّامه فقط یک سرزنش ساخته است، تدبیر و تربیت برای او نیست. آنها که از مُلهَمه به مطمئنّه رسیدهاند، چون از گزند تسویل مصون بودند, اوّلاً; دیگر سرزنشهای نفس لوّامه هم آنها را همراهی نمیکند, ثانیاً; ولی کسانی که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً﴾،[4] آن نفس مُلهَمه را قدری آلوده کردند، به جای اینکه همیشه با تقوا باشند، گاهی با تقوا بودند وگاهی با فجور هستند و ارتکاب فجورش هم در اثر تسویل نفس مسوّله بود که برادر را به چاه انداختن در اثر تسویل نفس است که یعقوب(سلام الله علیه) به فرزندان خود فرمود: ﴿بَل سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ﴾[5] گاهی بتپرستی را به جای خداپرستی نشان دادن، با تسویل نفس انجام میشود که سامری گفت: ﴿سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی﴾.[6] تا این حدّ، نفس مسوّله آن هنر را دارد؛ گاهی معاصی را به جای طاعات مینشاند، گاهی کفر را به جای ایمان مینشاند، گاهی شرک را به جای توحید مینشاند و گاهی الحاد را به جای حق مینشاند، چون از نفس مسوّله همه چیز بر میآید. تا این شخص به کدام درکه از درکات سقوط کرده باشد. در هر درکهای اوایل، نفس لوّامه هست و سرزنش میکند، تا اینکه این نفس مسوّله آن نفس لوّامه را هم خفه میکند، دیگر میشود «أماره بالسّوء»، وقتی «أماره بالسّوء» شد، دیگر نیازی به آن نیرنگبازی و تقلّب ندارد، این شخص عالماً عامداً گناه میکند، چون اسیر است. اگر در جبهه درونی اسیر شد: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»،[7] از آن به بعد عالماً عامداً گناه میکند، برای اینکه اسیر قدرتی جز اطاعت ندارد. اگر «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»، این میشود «أماره بالسّوء». بعد از سلطنت نفس مسوّله و خاموشی نفس لوّامه، نوبت به نفس أماره میرسد که او میشود امیر. اگر کسی ـ معاذالله ـ نفس مسوّله را کنترل نکرد و نفس لوّامه را معزول نکرد، گاهی اشتباه کرد و در اثر سرزنش نفس لوّامه به توبه و عمل صالح ترمیم کرد، این امید نجات هست و اگر این کار را نکرد فقط اوست که نفس مُلهَمه را دفن کرده است: ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾; ولی از بین نبرده، چون آن فطرت از بین رفتنی نیست، ولو اینکه او را به بَند بکشند، از درون صدا و فریاد میزند خدا، هیچ ممکن نیست کسی بتواند او را نابود کند: ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾;[8] ولی میشود او را به بَند کشید. آن وقت از آن به بعد نفس أماره, فرمانروا میشود.
فتحصل اینچنین نیست که این نفس مُلهَمه و لوّامه و مسوّله و مطمئنّه برای همه باشد، برای برخیها فقط همان مُلهَمه است و مطمئنّه که برای اولیای الهی است. برای دیگران مُلهَمه با مسوّله با لوّامه است تا به أماره برسد، وقتی به أماره رسید، این نفس مُلهَمه از زیر دست و پا لِه شده است و حرفی برای گفتن ندارد دیگر امیر همان هوس است، چون چنین خطری در پیش است و با انسان درگیر است, ذات اقدس الهی او را در مقابل انسان قرار میدهد، میفرماید: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ﴾،[9] او که بیگانه نیست، خود ما هستیم، چون به خود ما بدرفتاری میکند و خودمان آسیب میبینیم، تعبیر به اسم بیگانه آورده که نفس او, نسبت به او وسوسه میکند. پس انبیا و اولیای الهی از همان نفس مُلهَمه به مراحل عالیه نفس مطمئنّه منتقل میشوند، دیگران یا در حدّ تسویل میمانند، یا اگر ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً﴾، با لوّامه همراه هستند و اگر ـ معاذالله ـ اسیر شدند, تحت کنترل و فرمانروایی نفس أماره به سوء هستند. پس اگر تعبیر غائبانه دارد برای آن است که انسان گاهی فریب مسوّله و مانند آن را میخورد: ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾.
بعد فرمود: ﴿إِذْ یَتَلَقَّی الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیَمینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعیدٌ﴾؛ در تفسیر کنز الدقائق[10] و سایر تفسیرهای روایی آمده که اسحاق بن عمّار از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند که دو تا برادر مؤمن وقتی کنار هم رسیدند به فرشتهها دستور میرسد که شما فاصله بگیرید, اینها ممکن است دوستانه سخنانی داشته باشند. آن وقت اسحاق بن عمار به حضرت عرض میکند که مگر اینها مأمور نوشتن نیستند؟ فرمود: نوشتن و ثبت کردن که تنها برای این دو نفر نیست، ذات اقدس الهی میفرماید: ما مینگاریم; ملائکه دیگر مینگارند و خدا میداند. برهان آن این است که خدای سبحان فرمود: ﴿وَ إِنَّا لَهُ کاتِبُونَ﴾،[11] یک؛ و از طرفی هم فرشتگانِ دیگر نیازی به کتابت ندارند, آنها عالِم هستند، دو. در سوره مبارکه «انفطار» به این صورت آمده است، ﴿وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظینَ ٭ کِراماً کاتِبینَ ٭ یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ﴾؛[12] هر کاری که انجام میدهید؛ چه فعل قلبی و چه فعل قالبی را میدانند؛ منتها کتابت برای «یوم الاحتجاج» است و این کتابت برای آن است که ﴿اقْرَأْ کِتابَکَ کَفی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیباً﴾.[13] آن وقت این بدقدمی بودن یا خوشقدمی بودن، تطیُّر، مشئوم بودن، نحس بودن از درون خود انسان است: ﴿وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً﴾،[14] میگوییم: ﴿اقْرَأْ کِتابَکَ﴾. یک چیز نوشتهای باید باشد و حجت باید تمام بشود. برای اینکه حجت تمام بشود، نوشته میشود. نوشته این است که خود متنِ عمل را تثبیت میکنند، نه اینکه مینویسند زید این حرف را زده, عمرو آن حرف را زده، تا کسی انکار بکند یا بگوید من این را برای فلان قصد گفتم! عمل را با مجموعه قلب و قالب مینویسند، نه اینکه مینویسند زید غیبت کرده، زید این حرف را زده. آنچه در درون است ثابت میشود، آنچه در مجاری فکّ و لب و دهن است ثابت میشود، این میشود ضبط عمل. آن وقت انسان متن عمل را میبیند و هیچ نمیتواند انکار بکند، برای اینکه اقوال یا حرفهای او را که ننوشتند، تا اینکه او بتواند انکار بکند.
پرسش: اگر این طور باشه، دیگر نیاز به فرشته نیست، در هر صورت این ظهور پیدا میکند.
پاسخ: ظهور مبدأ فاعلی میخواهد، اینطور نیست که کار خوبهخود انجام بشود.
پرسش: مبدا غایی آن خود شخص است.
پاسخ: مبدأ فاعلی انجام داد، چه کسی نگه میدارد؟ ﴿إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظینَ ٭ کِراماً کاتِبینَ﴾، خود شخص انجام داد؛ اما جایی باید حفظ بشود، ضبط بشود، بعد به او نشان بدهند؛ لذا آنها از یک نظر کاتب هستند و از یک نظر حافظ هستند، از یک نظر هم ﴿یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ﴾. پس اینکه اسحاق بن عمّار به حضرت صادق(سلام الله علیه) عرض کرد که ملائکه باید بشنوند و ببینید که اینها چه میگویند; حضرت فرمود که ذات اقدس الهی میداند و خود اینها هم میدانند: ﴿یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ﴾. مگر اینکه ذات اقدس الهی نخواهد اینها بدانند، که دعای نورانی «کمیل» همین است که اگر خدا بخواهد آبروی کسی را حفظ بکند، اجازه نمیدهد که این ملائکه ببینند و بفهمند، چون عالِم «بالذات» که نیستند، به علم الهی عالِم هستند. اگر خدا نخواست اینها بفهمند که آبروی این شخص برود اجازه نمیدهد: «وَ کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیَ مِنْ وَرَائِهِمْ وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِیَ عَنْهُمْ»؛[15] اما اینطور نیست که اینها مخفی باشند یا ندانند، بلکه «وَ بِرَحْمَتِکَ أَخْفَیْتَهُ وَ بِفَضْلِکَ سَتَرْتَه»؛ تو نگذاشتی که اینها بفهمند، وگرنه اصلاً مأموریت اینها برای ضبط اعمال است. خود ذات اقدس الهی هم برابر آیه سوره مبارکه «انبیاء» که آیه 94 است، با مجاری خاصی که دارد او را ثبت میکند، میفرماید که ﴿فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ﴾، برای اینکه ﴿وَ إِنَّا لَهُ کاتِبُونَ﴾. حالا این دو نفر نشد، به وسیله فرشتههای دیگر، به وسیله مأمورین دیگر، و الا اصل عمل ثبت است. حالا اصل عمل را ثبت میکند، بعد به انسان نشان میدهد و انسان اقرار میکند و ذات اقدس الهی عفو میکند یا انتقام میگیرد.
پرسش: ...
پاسخ: هر کدام از اینها مسئولیتی دارند. اینها دو نفر هستند، یکی مسئول ضبط اعمال حسنه است و یکی مسئول ضبط اعمال سیّئه. در روایاتی که در کنز الدقائق یا سایر جوامع روایی ملاحظه فرمودید اینکه مسئول از طرف یمین است و یمین نه یعنی طرف راست, گرچه ﴿یَتَلَقَّی الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیَمینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعیدٌ﴾، اصحاب یمین یعنی کسانی که کارشان با مِیمنت و برکت است. در عین حال که یمین و شمال در قرآن مطرح است، مسئله ﴿أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ ٭ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ﴾،[16] «مِیشوم» نه، «مَشئوم». «مَشئوم»؛ یعنی زشت و «شئامت»؛ زشتی و بدی. کسانی که اصحاب مشئمه هستند اصلاً دست راست و یمین ندارند. کسانی که مؤمن هستند اصلاً دست چپ ندارند. این روایت که «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین»، مظهر آن روایتی است که وجود مبارک امام کاظم(سلام الله علیه) فرمود ذات اقدس الهی دو دست بیدستی او, هر دو راست است،[17] او که دستی ندارد. ذات اقدس الهی «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین».[18] او «بَاسِطَ الْیَدَیْنِ»[19] است; دست ندارد، یک دست ندارد چه رسد به دو تا; اما این دو دست بیدستی او, هر دو راست است، چون از خدا جز یُمن و برکت پیش نمیآید. مؤمن هم اصلاً شمال ندارد، هر چه دارد یمین است، چون او با دست چپ اطاعت میکند, همانطوری که با دست راست اطاعت میکند. این یمین و شمال کنایه از حَسنه و سیّئه است. آن کسی که مسئول حسنه است به این کسی که مسئول سیّئه است میگوید ننویس، شش, هفت ساعتی طبق این روایاتی که نقل شده صبر کن, بلکه او توبه بکند.[20] این نشانه لطف الهی است که قبلاً هم ملاحظه فرمودید رحمت الهی نه تنها بیش از غضب اوست; این مهم نیست که رحمت خدا بیش از غضب اوست, این حرف تقریباً به حرف عاطفی نزدیکتر است؛ اما آن چیزی که روایت به آن نظر دارد و مسیر اصلی روایت آن است، این نیست که رحمت خدا بیش از غضب اوست; معنای او این است که هدف او این است و مسیر روایت این است که رحمت خدا پیش از غضب اوست، نه بیش از غضب او. این دعای نورانی امام سجاد در صحیفه را ملاحظه بفرمایید: «وَ أَنْتَ الَّذِی تَسْعَی رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه»؛[21] یعنی مهندس عالَم رحمت است، این رحمت پیشاپیش میرود و نقشه میکشد و میگوید اینجا باید این شخص را چهار روز بیمار بکنیم و نگه بداریم. اصلاً در عالَم غضبی نیست; این غضب آن تنبیه است, آن داروی تلخی است که این شخص باید بنوشد تا درمان بشود. «وَ أَنْتَ الَّذِی تَسْعَی رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه»؛[22] «یَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه»[23] نه «من زادت». «من زادت» در روایات دیگر است; البته رحمت الهی بیشتر است؛ اما هر جا خدا بخواهد گوش کسی را بکشد، رحمت پیشاپیش نقشه میکشد که به حال این شخص نافع است که گوش او را بکشید چند روز مریض بشود. اینطور نیست که خدا رحمتی داشته باشد, غضبی داشته باشد و اینها مقابل هم باشند, یکی بیشتر باشد, یکی کمتر; آن رحمت مطلقه مقابل ندارد، غضب، مقابل رحیم است نه رحمان; آن ﴿رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾[24] است. «وَ بِرَحْمَتِکَ الَّتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ»[25] دیگر مقابل ندارد که ما غضبی در مقابل آن رحمت مطلقه داشته باشیم! رحمت مطلقه اگر ﴿رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾، که در آیه است، «وَ بِرَحْمَتِکَ الَّتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ» که دعاست، غضب کجاست؟ رحمت رحمانیه مقابل ندارد، او مهندس است، او پیشاپیش غضب حرکت میکند، او جلو میافتد و خطکشی میکند، نقشهکشی میکند، میگوید اینجا جای رحمت رحیمیه است و آنجا جای تنبیه است. ببینید در سوره مبارکه «الرحمن» که سوره «بَهبَه» است، ﴿فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ﴾[26] همه نعمتها را خدا میشمارد، فرمود: ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتی یُکَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ﴾،[27] ﴿فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ﴾؛ بهبه! چه جای خوبی است! جهنّم غضبی است در مقابل رحمت رحیمیه، نه در قبال رحمت رحمانیه. اگر ظالمین و کفار به جهنم نروند، اگر ظالمین و کفار به جهنم نروند، عدل الهی ظهور نمیکند. این مظلومین و این آوارهها و این بیچارهها تشفّی پیدا نمیکنند. فرمود خدای سبحان کاری میکند که «یشفی صدور المؤمنین». پس جهنم در قبال رحمت رحیمیه است، نه در قبال رحمت رحمانیه. این «بَهبَه» که در سوره مبارکه «الرحمن» است هم درباره بهشت است: ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ ٭ فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما﴾،[28] هم درباره جهنم است: ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتی یُکَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ﴾، ﴿فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ﴾؛ جهنّم چه جای خوبی است! شما ببینید ـ جسارت است این مثال که ما میزنیم ـ این مسئله دستشویی اگر از نقشه مهندس شما نگاه بکنید میبینید که این خانه هم جای مطالعه دارد, هم جای پذیرایی دارد, هم دستشویی دارد. میگوید نقشه، نقشه کاملی است, چون خانه بدون دستشویی نمیشود. وقتی این نقشه، نقشه عالمانه و مهندسانه است که جایی هم برای زباله باشد. وقتی نقشه، نقشه رحمت رحمانیه است که جهنم هم باشد، برای اینکه همه که عادل نیستند، این همه مظلومان چه موقع باید تشفّی پیدا کنند؟
بنابراین رحمت رحمانیه سابق بر غضب است، نه بیش از غضب. آن رحمتی که بیش از غضب است, رحمت رحیمیه است. این دعا را ببینید! دقیقترین حرفهای عقلی را این دعا میزند, البته خواندن این دعاها ثواب هم دارد; اما اصل آن تعلیم است:﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾;[29] این زبور اهل بیت است. فرمود: «أَنْتَ الَّذِی تَسْعَی رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه»؛[30] «یَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه»، نه «زادت». پس ذات اقدس الهی برابر آن رحمت رحمانیه دارد جهان را اداره میکند و هر جا هم که لازم باشد تنبیه بکند, اگر عفو اثر ندارد، تنبیه میکند. اینجا وقتی اسحاق بن عمّار عرض میکند اگر ملائکه کنار میروند, پس ضبط اعمال چه میشود؟ فرمود: ذات اقدس الهی خودش عالِم است، امور دیگر هم فرشتگان دیگر هم عالِم هستند و چیزی از بین نمیرود؛ منتها خدا ستّاری میکند.
مطلب بعدی جریان ﴿سَکْرَةُ الْمَوْتِ﴾ است. از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود اکثری مردم خواب هستند: «النَّاسُ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»،[31]و گفتند که رسیده است که «إِنَّ النَّوْمَ أَخُو الْمَوْت»،[32] اینکه مستحب است انسان در حال خواب رو به قبله بخوابد، برای اینکه بستر او به منزله قبر اوست؛ لذا در دستورات فقهی آمده که شما رو به قبله بخوابید. حالا بین أعلام اختلاف است که انسان وقتی میخوابد قبری بخوابد یا مثل محتضر بخوابد؟ خوابیدنِ برخیها به حالت قبر بود؛ یعنی سر به طرف راست و پا به طرف چپ; همینطوری که مُرده را قرار میدهند و نماز میت میخواند یا در قبر دفن میکنند، موقع خواب هم اینطور میخوابند. بعضی میگویند انسان که میخوابد, باید پا رو به قبله باشد و حالت احتضاری داشته باشد. هر کدام هم برای خود هم شواهدی دارند، ولی سخن از «إِنَّ النَّوْمَ أَخُو الْمَوْت» است. این بیان نورانی که فرمود: «النَّاسُ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»، با این آیه نورانی سوره مبارکه «ق» که فرمود: ﴿وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ﴾، برای همه هست. هر کسی که میمیرد این سکرات مرگ برای او حق را میآورد. اگر ما این «باء» را «باء» تعدیه بدانیم, لطیفتر از آن است که «باء» را «باء» مصاحبه یا ملابسه بدانیم. این سکرات مرگ حق را میآورد، اگر کسی شخص عادی بود، جاهل بود، غافل بود، ساهی بود، ناسی بود، نائم بود، بیدار میشود. این سکرات, جاهل را عالِم میکند، ساهی, غافل و ناسی را متذکِّر میکند، خوابیده را بیدار میکند، «النَّاسُ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا». این موت برای او حق آورد. آنها که جزء محققان, عالِمان, متکلمان, حکما و فقیهان هستند، اینها حق را فهمیدند و علم داشتند. این علم حصولی آنها که در حوزه و دانشگاه است به علم حضوری تبدیل میشود و میبینند. آنها که عارف بودند، مثل حارثة بن مالک که مرحوم کلینی این قصه را نقل میکند که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود حارث! یقین علامتی دارد, علامت یقین تو چیست؟ مرحوم کلینی این را در جلد دوم نقل میکند. عرض کردم: «کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی عَرْشِ رَبِّی»؛ گویا عرش خدا را روشن میبینم, بهشت را میبینم, جهنم را میبینم. وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود این «عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَه ُ أَبْصَرْتَ فَاثْبُتْ»،[33] عرض کرد این کار را میکنم، وجود مبارک حضرت فرمود این بندهای است که خدا قلب او را روشن کرد; به همین وضع باش! بعد عرض کرد: یا رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)! دعا کنید که من شهید بشوم! حضرت هم دعا کرد و غزوهای پیش آمد و او شربت شهادت نوشید. معلوم میشود که شهید شدن آن راه را تأیید میکند. اگر افرادی مثل حارثة بن مالک بمیرند، این «علم الیقین» آنها چه در دنیا به «عین الیقین» تبدیل شده بود، با سکرات مرگ از «عین الیقین» به «حق الیقین» میرسند، چون قرآن وعده داد فرمود: ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ ٭ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقینِ﴾،[34] بعد به صورت «حق الیقین» میرسیم. «حق الیقین» یعنی خود این شخص بهشت میشود. در پایان سوره مبارکه «واقعة» دارد: ﴿فَأَمَّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبینَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعیمٍ﴾.[35] البته برای خیلیها این جا نمیافتد، چون افرادی مثل ما فهمیدنِ اینکه خود انسان ریحان بشود، خود انسان روح و ریحان بشود, سخت است؛ لذا بسیاری از مفسّران میگویند اینجا «لَهُ» تقدیر است، ﴿فَأَمَّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبینَ﴾ «فله روح و ریحان و جنة نعیم»! اما آنها که خودشان روح و ریحان هستند، دیگر «لَهُ» برای چیست؟ این بیان نورانی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در اواخر امالیاش نقل کرد، در اواخر توحید خود هم نقل کرد، «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌ بَابُهَا»[36] در اواخر امالیاش روایت این است که «أَنَا مَدِینَةُ الْحِکْمَةِ وَ هِیَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ یَا عَلِیُّ بَابُهَا»؛[37] من مدینه حکمت هستم، این حکمت بهشت است که ﴿یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ﴾[38] و تو دَرِ این بهشت هستی. این شخص میشود «حق الیقین». در قبال آن که در سوره مبارکه «جن» فرمود یک عده خودشان گُر میگیرند: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[39] این را که دیگر نمیشود توجیه کرد. فرمود ظالم خودش گُر میگیرد. ما جهنم داریم, سوخت و سوز داریم; ولی از جنگل هیزم نمیآوریم, بلکه هیزم جهنم خود این ظالم است. یک دفعه میبیند گُر گرفته است; این میشود «حق الیقین».
بنابراین مرگ برکات فراوانی دارد؛ هم جاهل را عالم میکند، غافل، ساهی و ناسی را متذکِّر میکند، خوابیده را بیدار میکند، علم حصولی را علم حضوری میکند، علم حضوری و «عین الیقین» را «حق الیقین» میکند، اینها برکات مرگ است؛ لذا هیچ کسی از این برکت محروم نیست، انبیا اینطور هستند، اولیا اینطور هستند؛ منتها رهآورد حق فرق میکند، تا چه چیزی بیاورد؟! ﴿وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ﴾؛ آن وقت وجود مبارک حضرت امیر که فرمود: «لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً»،[40] آنها که اهل این سلسله مطالب هستند فرمایش حضرت را توجیه و تفسیر کردند, یا گفتند که این ارشاد به نفی موضوع است; یعنی غطائی برای من نیست. «لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً» یعنی اگر غطاء از جلوی چشم دیگران گرفته شود برای من تفاوتی ندارد، برای اینکه من پوشیده نیستم, غطائی جلوی چشم من نیست. یا «مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً»، یقین من اضافه نمیشود; نه اینکه «علم الیقین» من اضافه میشود و نه «عین الیقین» من اضافه میشود، من به «حق الیقین» میرسم. این «مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً»، یعنی «ما ازددت» یقین برهانی، بلکه یقین شهودی من اضافه میشود، یا «حق الیقین» من اضافه میشود؛ لذا این روایت نورانی را این بزرگان در صدد تفسیر و توجیه برآمدند که یا ارشاد به نفی موضوع است؛ یعنی برای من غطائی نیست؛ یا اگر غطائی باشد برای اینکه ﴿لَقَدْ کُنْتَ فی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ﴾ عام باشد، همه دارای «غطاء» هستند و «غطاء» را بر میدارد، تا عطا بدهد; آنها که اهل این کار هستند. این حرف برای کسانی است که میگویند این «غطاء» را از ما بر میدارد تا به ما عطا بدهد; چه عطائی؟ این علم مدرسهای حوزوی را «عین الیقین» بکند. اگر کسی نظیر «حارثة بن مالک» بود و اهل «عین الیقین» بود، این را «حق الیقین» میکند. این کشف «غطاء» برای بذل آن عطا است و آن عطاهای اینها را هم «لا یحمل عطایاهم الا مطایاهم»؛ عطیه وقتی خیلی زیاد بود، هیچ کسی نمیتواند به دوش بکشد؛ عطایای بزرگان را فقط مطایای آنها حمل میکنند. «مطیّه» یعنی مَرکب راهوار. آنها یک «مطیّه» میدهند که عطیّه آنها را روی این مطیّه ـ إنشاءالله ـ ببرند.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره حجر، آیه29؛ سوره ص، آیه72.
[2]. سوره شمس, آیه8.
[3]. سوره شمس، آیه10.
[4]. سوره توبه، آیه102.
[5]. سوره یوسف، آیات18 و 83.
[6] . سوره طه، آیه96.
[7]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت211.
[8]. سوره روم، آیه30.
[9]. سوره ق، آیه16.
[10]. تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج12، ص379.
[11]. سوره انبیا، آیه94.
[12]. سوره انفطار، آیات10_12.
[13]. سوره اسراء، آیه14.
[14]. سوره اسراء، آیه13.
[15]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص849.
[16]. سوره واقعه، آیه8و9.
[17]. وسائل الشیعة، ج24، ص260.
[18]. المحاسن، ج1، ص264.
[19]. المصباح للکفعمی(جنة الامان الوافیة)، ص647.
[20]. الزهد، النص، ص69. «مَا مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ یُذْنِبُ ذَنْباً إِلَّا أَجَّلَهُ اللَّهُ سَبْعَ سَاعَاتٍ مِنَ النَّهَارِ فَإِنْ هُوَ تَابَ لَمْ یَکْتُبْ عَلَیْهِ شَیْئاً وَ إِنْ لَمْ یَفْعَل»
[21]. الصحیفة السجادیة، دعای16.
[22]. الصحیفة السجادیة، دعای16.
[23]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص696.
[24]. سوره اعراف, آیه156.
[25]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج4، ص72.
[26]. سوره الرحمن، آیات13و16و18.
[27]. سوره الرحمن، آیه43.
[28]. سوره الرحمن، آیات46,47.
[29]. سوره بقره، آیه129.
[30]. صحیفه سجادیه, دعای16.
[31]. مجموعة ورّام، ج1، ص150.
[32]. مصباح الشریعة، ص44.
[33]. الکافی (ط - الإسلامیة)، ج2، ص54.
[34]. سوره واقعه، آیات88و89.
[35]. سوره تکاثر، آیات5 ـ 7.
[36] . التوحید (للصدوق)، ص307.
[37]. الامالی(صدوق)، ص388.
[38]. سوره بقره، آیه269.
[39]. سوره جن، آیه15.
[40]. مناقب آل أبی طالب(علیهم السلام)(لابن شهرآشوب)، ج2، ص38.