02 05 2017 446200 شناسه:

تفسیر سوره قمر جلسه 11 (1396/02/13)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ (41) کَذَّبُوا بِآیاتِنا کُلِّها فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزیزٍ مُقْتَدِرٍ (42) أَ کُفَّارُکُمْ خَیْرٌ مِنْ أُولئِکُمْ أَمْ لَکُمْ بَراءَةٌ فِی الزُّبُرِ (43) أَمْ یَقُولُونَ نَحْنُ جَمیعٌ مُنْتَصِرٌ (44) سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ (45) بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَةُ أَدْهی‏ وَ أَمَرُّ (46) إِنَّ الْمُجْرِمینَ فی‏ ضَلالٍ وَ سُعُرٍ (47) یَوْمَ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلی‏ وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ (48) إِنَّا کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ (49)﴾

در سوره مبارکه «قمر» که در مکه نازل شد، بعد از بیان آن اصول محوری، قصص برخی از انبیا(علیهم السلام) را ذکر کرد. در قرآن سه اصل را در کنار هم بازگو کرد: اصل اوّل این است که هیچ جا جامعه بشری و انسانی نیست مگر اینکه وحی و رسالت رفته است. ممکن نیست خداوند بشری را در جایی خلق بکند و برای او حجت نفرستد، زیرا پرورش انسان به وحی است و خدا ربّ جهان و جهانیان است، ربوبیت او نسبت به انسان اقتضا می‌کند که پیامبر بفرستد. این اصل را در چند جای قرآن به صورت‌های گوناگون بیان کرده است: ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیرٌ﴾ یا ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی‏ کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾.[1]

پرسش: در زمان فَترت در رسل ... ؟

پاسخ: در زمان فترت، پیامبر نیامده؛ اما ائمه بودند، اوصیا بودند، علما بودند، هیچ عصری خالی از حجت نبود. در زمان خود پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) هم وقتی حضرت تشریف داشتند این طور نبود که تمام روستاها و مناطق دور و نزدیک را خود حضرت تشریف می‌بردند. بخشی از نمونه‌ها را هم در سوره مبارکه «یس» ذکر کرد که ﴿إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ﴾،[2] و مانند آن. در ذیل آیه ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾[3] هم بارها بحث شد که فرشته‌ها وقتی به دوزخی‌ها که می‌خواهند وارد جهنم بشوند سؤال می‌کنند که چه چیزی شما را به جهنم برد؟ ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾، آنجا بحث شد فرشته‌ها که به دوزخی‌ها هنگام ورودشان به جهنم می‌گویند مگر نذیر نیامد؟ منظور این نیست که مگر پیامبر به خانه تو نیامده؟ یا امام به منزل تو نیامده؟ یعنی این واعظ، این امامِ جماعت این روحانی که در محله شماست، در آن مسجد، در آن حسینیه، معارف اهل بیت و قرآن را به شما گفت مگر به شما نرسید؟ این چنین نیست که هر کسی پیغمبر خاص بخواهد آن وقتی هم که پیغمبر بود خود شخص پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) درِ خانه افراد نمی‌رفت، شاید عمری بعضی از روستایی‌های دوردست وجود مبارک حضرت را ندیدند. «نذیر»؛ یعنی حجت الهی حالا یا روحانی است از طرف امام می‌گوید یا امام است از طرف پیغمبر می‌گوید یا پیغمبر است از طرف خدا می‌گوید حجت الهی باید بالغ باشد، این اصل اول است.

پرسش: با اینکه فرموده: ﴿لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُم﴾؟[4]

پاسخ: این پیغمبر نبود، حالا یا این «ما» اگر «ما»ی نافیه باشد؛ یعنی پیامبری نیامده، اینها در غفلت بودند با اینکه انبیای الهی آمدند. بین وجود مبارک عیسی و وجود مبارک پیامبر اسلامی بعضی از انبیای غیر اولواالعزم بودند، اوصیا بودند، حنفا بودند که دین ابراهیم خلیل را داشتند و آثار آنها را داشتند. اگر این «ما» مای نافیه باشد، جواب آن این است، این اصل کلّی است.

اصل دوم هم این بود که وقتی خدای سبحان قصص انبیا را می‌خواهد ذکر بکند برای آن است که عده‌ای عبرت بگیرند، بدانند که در برابر وحی نمی‌شود ایستادگی کرد. این قصص مربوط به این بخش از خاورمیانه و اینها خواهد بود که خدا بتواند بفرماید که ﴿فَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ﴾،[5] ﴿کَیْفَ کانَ﴾، ﴿کَیْفَ کانَ﴾، این برای همان‌هاست؛ اما برای خاور دور، باختر دور، آن طرف آب و این طرف آب که دسترسی بشر نبود، اقیانوس‌پیما نداشتند، هیچ رابطه‌ای نبود، چگونه خدا بفرماید که ما آن طرف آب پیامبر فرستادیم وضع آنها این طور شد، اینها دلیلی ندارند برای قبول کردن؛ لذا در چند جای قرآن فرمود ما قصص عده‌ای را برای شما نگفتیم: ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ﴾؛[6] این طور نیست که بگویند چطور انبیا در خاورمیانه آمدند؟ نخیر! انبیا در خاور دور و خاور میانه، باختر دور و باختر میانه آمدند.

مطلب سوم آن است که وقتی جریان پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) مطرح است با قوم پیغمبر از چند منظر احتجاج می‌کند. براهین توحیدی را اقامه می‌کند، هم اصل اینکه جهان خالق می‌خواهد نظام علّی را مطرح می‌کند که بخشی از آن در سوره «طور» گذشت، هم ربوبیت خدا را ثابت می‌کند، هم از نظام احسن، اینها را هدایت می‌کند به ناظم احسن و مانند آن. بعد در مسائل جزئی این امت عرب می‌فرماید شما به چه چیزی تکیه کردید؟ اگر به قدرت مالی‌ خود تکیه کردید، خدای سبحان قبل از شما اقوامی را از بین برد که از شما به مراتب سرمایه‌دارتر بودند و شما یک دهم قدرت اقتصادی آنها را نداشتید: ﴿وَ مَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ؛[7] قبل از اینها افرادی مثل قارون بودند که ﴿مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ؛[8] نسبت به قارون هم فرمود هلاک کردیم قبل از قارون کسی را که ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً؛[9] پس این سه مقطع می‌شود.

درباره سرمایه‌داران قریش فرمود شما یک دهم سرمایه افرادی مثل قارون را ندارید، این یک؛ درباره قارون می‌فرماید که ما او را هلاک کردیم: ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الأرْضَ،[10] و این قارون بعد از کسانی آمد که ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً. این دو قسم. قسم سوم هم همان اقدمین بودند که قبل از قارون بودند و وضع زندگی آنها هم طوری بود که به تعبیر قرآن کریم: ﴿لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلاَدِ؛[11] اینها برج‌هایی داشتند، قصرهایی داشتند که در  تمام کره زمین مثل اینها نبود. این سه مقطع را قرآن کریم یکی پس از دیگری ذکر می‌کند، همان جریان عاد و ثمود را از یک طرف، جریان قارون از طرف دیگر، جریان سرمایه‌داران قریش را از طرف سوم. فرمود اینها اگر بخواهند به قدرت مالی تکیه کنند که وضعش این است، می‌ماند یک سلسله اوصاف معنوی که اینها ندارند، این همزه، همزه استفهام انکاری است: ﴿أَ کُفَّارُکُمْ خَیْرٌ مِنْ أُولئِکُمْ﴾؛ آیا کفار شما بهتر از کفار عصر نوح و عاد و ثمود و لوط هستند که ما قصّه اینها را مرتّب گفتیم، گفتیم: ﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلینَ﴾،[12] ﴿کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلینَ﴾،[13] ﴿کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلینَ﴾،[14] همه اینها را خاک کردیم. مگر کفار شما فضیلتی را دارند؟ که نیست که همزه، همزه استفهام است. یک تأمین آسمانی و نقلی از انبیا دارید؟ ﴿أَمْ لَکُمْ بَراءَةٌ فِی الزُّبُرِ﴾، یعنی ذات اقدس الهی در یکی از کتاب‌های آسمانی شما را تبرئه کرده؟ به شما امان‌نامه داده؟ این هم که نیست. می‌ماند قدرت نظامی شما و وحدت ملّی شما؛ شما اگر بگویید: ﴿نَحْنُ جَمیعٌ مُنْتَصِرٌ﴾، «إنتصر» یعنی «إنتقَم». هم به معنی تناصر است؛ یکدیگر را کمک‌کردن که در قرآن می‌فرماید: ﴿ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ﴾؛ در دنیا به فکر یکدیگر بودید، کمک یکدیگر بودید، الآن چرا تناصر نمی‌کنید؟ هم به معنی انتقام است که «إنتصر»؛ یعنی «إنتقام». خدا قدرت انتصار دارد می‌تواند انتصار کند؛ یعنی انتقام کند ﴿وَ لکِنْ لِیَبْلُوَا بَعْضَکُمْ بِبَعْضٍ﴾.[15] پس این چهار بخش شد: بخش اقتصادی و سرمایه شما با آن سه ضلع از بین رفته است. بخش فضایل اخلاقی شما که ندارید انکار شده نفی شده است. بخش دلیل نقلی شما هم که گفتیم در هیچ کتابی از کتاب‌های آسمانی به شما امان‌نامه ندادند. بخش نظامی شما هم که شکست‌پذیر است. این چهار بخش را با مردم قریش در میان گذاشت.

پرسش: ما امروز در غرب، چکیده آن شناعتهایی که اربابان گذشته انجام میدادند را میبینیم و از طرفی عذاب الهی یک سنّت است که قرار بود اجرا شود، چرا نشد؟

پاسخ: چرا، پشت سر هم اجرا شده است، جنگ جهانی اوّل جنگ جهانی دوم. این روزهای اخیر هم بحث شد که در سوره مبارکه «مائده» ذات اقدس الهی می‌فرماید ما اینها را به جان هم انداختیم. عذاب که تنها غدّه سرطان نیست یا سیل و زلزله نیست، فرمود: ﴿فَأَغْرَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلی‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ﴾[16] این دربارهمسیحی‌ها. ﴿وَ أَلْقَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلی‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ﴾،[17] درباره یهودی‌ها. هر روز به جان هم افتادن، از یک طرف داعش را پرورش دادن، از طرفی ترورهای داعش را تحمّل کردن، اینها عذابی است که به جان هم انداختیم اینها را، فرمود ما اینها را به جان هم می‌اندازیم. گاهی عذاب، سیل و زلزله و امثال آن است، خسف است، گاهی ﴿أَلْقَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاء﴾ است. اینها هر روز دارند می‌جنگند. تمام این کارخانه‌های اسلحه‌سازیِ آدم‌کشی اینها سه شیفته دارد کار می‌کند.

پرسش: اختلاف در جهان اسلام که بیشتر از آنجاست.

پاسخ: نه، اختلاف آن چنانی نیست، مگر اینکه آنها از اسلام فاصله بگیرند؛ یعنی ـ معاذالله ـ اسلام را به حسب ظاهر داشته باشند و حقیقت اسلام را نداشته باشند که به حسب ظاهر داعیه اسلامی داشته باشند و واقعیت اسلام نباشد؛ وگرنه اگر اسلام باشد یقیناً با امنیت همراه است. پس این چهار بخش؛ بخش مالی‌ آن را در سوره «فاطر» و اینها مشخص کردند، بخش نظامی‌ آن را در موارد دیگر مخصوصاً سوره مبارکه «قمر» مشخص کردند، فضایل اخلاقی‌شان را هم با استفهام انکاری نفی کردند، دلیل نقلی اینها را هم رفع کردند. این تحلیل چند جانبه وضع مشرکان حجاز؛ البته این اصل، اصل کلّی است برای هر زمان و زمینی هم هست.

اما در بحث دیروز که گفته شد ذات اقدس الهی درباره وجود مبارک موسی فرمود: ﴿وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ﴾، مستحضرید که تفصیل، قاطع شرکت است؛ اگر ذات اقدس الهی قصص انبیا را یکسان نقل بکند، به یک پیامبر خاصی که رسید لحن را عوض بکند، معلوم می‌شود که یک خصیصه دیگری است. در همین سوره مبارکه «قمر» وقتی از قوم نوح سخن می‌فرماید، از آیه نُه به بعد همین سوره مبارکه «قمر»: ﴿کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَکَذَّبُوا عَبْدَنا وَ قالُوا مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ﴾،[18] آن وقت قصّه نوح را هلاکت قوم نوح را ذکر می‌کند. بعد می‌رسد آیه هجده می‌فرماید: ﴿کَذَّبَتْ عادٌ فَکَیْفَ کانَ عَذابی‏ وَ نُذُرِ﴾، قصّه قوم عاد را ذکر می‌کند و به هلاکت آنها اشاره می‌کند. در آیه 23 نسبت به قوم ثمود که می‌رسد، می‌فرماید: ﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ﴾، به قوم ثمود و خطر ثمود و اهلاک ثمود اشاره می‌کند. به قوم لوط که می‌رسد آیه 33 می‌فرماید: ﴿کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ﴾، قصّه آنها و هلاکت آنها را ذکر می‌کند، ولی به جریان حضرت موسی که می‌رسد، می‌فرماید: ﴿وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ﴾! این خصیصه و این تفصیل، قاطع شرکت است. یک وقت است از همه به عنوان «مجیء» یاد می‌کند همه آمدند، یا همه فرستاده خدا هستند، یا همه به قوم خود نصیحت کردند، این امر جامعی است و قابل تفسیرِ جامع. اما این تفصیل، قاطع شرکت است که چطور درباره آن اقوام همه «کذّبت، کذّبت، کذّبت»، درباره وجود مبارک موسای کلیم که می‌رسد می‌فرماید: ﴿جاءَ﴾. بحثی که در دیروز اشاره شد این بود که وجود موسای کلیم گرچه در مصر زندگی می‌کرد، ولی بعد از آن حادثه از مصر ﴿خائِفاً یَتَرَقَّبُ﴾،[19] بیرون آمد و وارد سرزمین مدین شد، شعیب(سلام الله علیه) فرمود که محفوظ شدی، سالیان متمادی در مدین بود، تا اینکه ذات اقدس الهی در جریان حضرت موسای کلیم قصّه را از اینجا شروع می‌کند. در سوره مبارکه «طه» آیه چهل به بعد می‌فرماید: ﴿فَلَبِثْتَ سِنینَ فی‏ أَهْلِ مَدْیَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلی‏ قَدَرٍ یا مُوسی﴾، تو سالیانی در مصر نبودی، در مدین بودی، حالا وارد سرزمین مصر می‌شوی و امنیت داری. این طلیعه قصّه موسای کلیم(سلام الله علیه) که خدا می‌فرماید تو اینجا نبودی، بعد وارد سرزمین مصر شدی. در جریان کوه طور که این قصّه پیش آمد، ذات اقدس الهی به موسای کلیم فرمود حالا که به اینجا آمدی به کوه طور آمدی، اینکه در دست تو است چیست؟ عرض کرد عصای من است، فرمود: ﴿أَلْقِ﴾،[20] القا کرد و بعد فرمود که ﴿خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعیدُها سیرَتَهَا الْأُولی‏﴾،[21] بعد از این به بعد این سه تا عنوان را درباره موسای کلیم دارد: رفتن، آمدن، برو! اینکه فرمود: ﴿اذْهَبْ إِلی‏ فِرْعَوْنَ﴾، این معلوم می‌شود که در مصر نبود. وقتی وارد سرزمین مصر شد، فرمود: ﴿جاءَ﴾، در هر دو بخش چه قبل از آمدن چه بعد از آمدن، می‌فرماید: ﴿ائْتِ﴾، بیا! این بیا، برو، رفت، نشان می‌دهد که وجود مبارک موسای کلیم در این منطقه نبود، بعد از اینکه می‌خواهد مأموریت پیدا کند، با ﴿اذْهَبْ﴾، با ﴿جاءَ﴾، با «ائْتِیا»، حضور پیدا می‌کند.

مطلب بعدی درباره «ائْتِیا» است که ﴿ائْتِ﴾ یا «ائْتِیا»؟ هر دو آمده است. در تثنیه ناظر به موسی و هارون(سلام الله علیهما) است و در مفرد ناظر به خود حضرت موسای کلیم است. آنجایی هم که می‌فرماید بیا! برای اینکه بگوید که من آنجا حضور دارم: ﴿إِنَّنی‏ مَعَکُما أَسْمَعُ وَ أَری﴾، بیا به طرف فرعون من آنجا حضور دارم، کمکتان می‌کنم. قدرت فرعونی در این تثلیث بحث دیروز اشاره شد که فرعون با اقوام دیگر خیلی فرق می‌کرد. این مثلثی که فرعون تشکیل داده بود مسئول مالی‌ آن قارون و تفکّر قارونی بود، مسئول سیاسی‌ آن هامان و تفکر هامانی بود، مسئول حکومتش خودش بود، در آنجا خدای سبحان فرمود که من هستم و شما را یاری می‌کنم، هم با توی موسی هستم، هم با هارون هستم، هم با فرعون هستم. با شما هستم تا شما را دستگیری بکنم، با او هستم تا مُچ او را بگیرم، ﴿إِنَّنی‏ مَعَکُما أَسْمَعُ وَ أَری﴾، ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصاد﴾[22] یعنی چه؟ ذات اقدس الهی در کمین است. در کمین مؤمن است، تا نیفتد. در کمین کافر است تا او را به کمند بیندازد، همه جا در کمین است. یا به عنوان «رحیم» در کمین است، یا به عنوان «منتقم» در کمین است، ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصاد﴾. فرمود ما با هر سه نفر هستیم؛ با شما دو نفر هستم که تأدیبتان کنم، با او هم هستم که گوش او را بکشم، پس درباره موسای کلیم، رفتن، آمدن، برو، هست؛ اما درباره جریان نوحِ پیامبر، هود پیامبر، صالح پیامبر، لوط پیامبر هیچ کدام از این تعبیرات نیست. می‌ماند درباره پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) که فرمود: ﴿جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ﴾،[23] درباره حضرت بعثتی هست که ﴿بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً﴾[24] که این مربوط به نبوت اوست. هر پیامبری اوّل به «لقاء الله» بار می‌یابد از آنجا دستور می‌گیرد، چون به «لقاء الله» بار یافت از مردم فاصله دارد. وقتی از مردم فاصله داشت، ارسال معنا پیدا می‌کند؛ لذا درباره همه انبیا دارد که ما فرستادیم. از آن جهت که به «لقاء اللّهی» بار یافتند از آن جهت که در مردم نیستند، چون از آن جهت در مردم نیستند، مسئله ارسال هست. در جریان فرشته‌هایی که به سرزمین لوط آمدند فرمود: ﴿جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ﴾،[25] این فرشته‌ها که در منطقه معتفکات نبودند، چون نبودند تعبیر به «جاء» کرد. این کلمه ارسال مشترک بین همه انبیاست، برای اینکه اینها هر چه که به «لقاء الله» بار یافتند، «لدی اللّهی»‌ هستند، از مردم جدا هستند، بعد به مردم می‌پیوندند و با کلمه ارسال. جریانِ بخش پایانی سوره مبارکه «توبه» که فرمود: ﴿جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ﴾، منّتی گذاشته است خدای سبحان  بر شما ﴿لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ﴾، آیه 128 سوره مبارکه «توبه»، این را گفتند بعد از معراج پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است. حضرت که از معراج برمی‌گردد به قوم خود می‌رسد تعبیر به «مجیء» شده است؛ مثل اینکه وقتی ذات اقدس الهی وجود مبارک موسی را از طور اعزام می‌کند به مصر، بعد از اینکه در طور مناجاتش تمام شد، تعبیر به «جاء» می‌کند، تعبیر به «إذهب» می‌کند. اینکه فرمود: ﴿لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ﴾، اگر از جهت رسالت باشد، این «مجیء» مصحِّح دارد، برای اینکه رسول «بما انه رسول»، عند المرسِل هست، همان طوری که کلمه ارسال معنا دارد، کلمه «مجیء» هم معنا دارد. او ارسال کرد این آمد، این معنا پیدا می‌کند. یا بعد از جریان معراج حضرت است که وقتی عروج پیدا کرد در بین مردم نیست، وقتی هبوط دارد در بین مردم هست. این است که در موارد دیگر آنجا که آن قدر مشترک معیار هست تعبیر، مشترک است، آنجا که خصیصه مقام، معتبر است آنجا خصوصیتِ موسای کلیم را ذکر می‌کند.

در جریان سوره مبارکه «شعراء» تقریباً پنجاه آیه مربوط به وجود مبارک حضرت موسای کلیم است؛ از آیه دَه سوره مبارکه «شعراء» شروع می‌شود تا نزدیک آیه شصت. در سوره مبارکه «شعراء» آیه دَه سوره مبارکه «شعراء» این است: ﴿وَ إِذْ نادی‏ رَبُّکَ مُوسی‏ أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمینَ﴾، این در کوه طور است، این مأموریت در کوه طور به آن حضرت داده شد، فرمود برو! این رفت و آمد معلوم می‌شود که برابر همان چه که در سوره مبارکه «طه» گفته که ﴿فَلَبِثْتَ﴾ در مدین سِنینی ﴿ثُمَّ جِئْتَ عَلی‏ قَدَرٍ یا مُوسی﴾، معلوم می‌شود که این «مجیء» مسبوق به غیبت بود، این «ذهاب» مسبوق به غیبت بود، این «إتیان» مسبوق به غیبت بود. بعد از اینکه از آیه ده شروع می‌شود تا نزدیک‌های شصت یعنی پنجاه آیه می‌شود، قصّه مبسوط حضرت موسی را مفصّل ذکر می‌کند و «اذهب» و «مجیء» و امثال آن اگر در تعبیرات گوناگون است به همین مناسبت است.

در سوره مبارکه «طه» آنجا که فرمود آیه چهل: ﴿فَلَبِثْتَ سِنینَ فی‏ أَهْلِ مَدْیَنَ﴾، از آن به بعد هم «إذهب» یا «جاء» یا «إئتیا» دارد، فرمود در هر حال من آنجا هستم، بیا! این «إئتِ»؛ یعنی در هر جا باشی در حضور و در محضر من هستی و در تأیید من هستی. این تعبیرات گوناگونی است که ذات اقدس الهی دارد. اگر ملاحظه کردید در همین سوره مبارکه «قمر» بین آن چهار بخش یعنی جریان حضرت نوح، جریان حضرت هود، جریان حضرت صالح، جریان حضرت لوط، اقوامشان را دارد: ﴿کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ﴾، ﴿کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلینَ﴾، ﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلینَ﴾، اینها همه «کذّبت، کذّبت» است، ولی وقتی به جریان حضرت موسی که می‌رسد می‌فرماید: ﴿وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ﴾. آیاتی که وجود مبارک موسای کلیم آورد بیش از آیاتی است که انبیای دیگر آوردند. معجزات فراوانی که موسای کلیم آورد آنها به این اندازه معجزه نیاوردند، سرّش این است که آنها این قدر قدرتمند نبودند هم بخش‌های سیاسی‌ آنها فعال بود هم بخش‌های هنری‌ آنها سِحر و شعبده و جادوگری‌ آنها که در برابر معجزه موسای کلیم تحدّی کرده بود مقاومت کنند هم در بخش‌های دیگر؛ لذا معجزاتی که خدای سبحان به موسای کلیم داد لازم نبود که به انبیای دیگر اعطا کند، این چند آیه مربوط به حضرت موسی است؛ یعنی آیه 41 و 42 همین سوره مبارکه «قمر» که محلّ بحث است، ﴿وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ﴾، اینها ﴿کَذَّبُواْ بَِایَاتِنَا کلُِّهَا فَأَخَذْنَاهُمْ أَخْذَ عَزِیزٍ مُّقْتَدِر﴾، این «أخذ» یا به معنی مؤاخذه کردن است یا به معنای گرفتنِ ظاهری است که ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ﴾؛[26] ما اینها را جمع کردیم و همه اینها را ریختیم در دریا. گاهی هم «أخذ» به معنی مؤاخذه است. مؤاخذه هم مستحضرید گاهی به صورت جدّی و قضایی است گاهی هم به صورت دَلال و غنج و ناز است. ببینید این دعای نورانی امام عصر(سلام الله علیه) در ماه مبارک رمضان این دعای «افتتاح» به برکت آن حضرت است از خود ناحیه مقدسه است، اینها همه‌اش ما را به ترس تربیت نکردند، گفتند خدا نزدیک است، خدا نزدیک است رئوف است رحیم است اگر او نزدیک است، اگر او رحیم است، می‌شود با او به نحو دیگری هم حرف زد. این از آن غرر ادعیه ماست، همین دعای نورانی «افتتاح» که در ماه مبارکه رمضان خوانده می‌شود. وجود مبارک حضرت یعنی وجود مبارک ولیّ عصر(ارواحنا فداه) در همین دعای «افتتاح» به ما آموختند که بگوییم خدایا! حالا ماه مبارک رمضان است، ما را به عنوان ضیافت پذیرفتی، ما هم ضیف تو هستیم، حالا که مهمانی دادی و ما را هم به عنوان ضیافت پذیرفتی، من می‌خواهم «مُدِلًّا عَلَیْک‏»؛[27] با ادلال با تو حرف بزنم. «إدلال»؛ دَلال و غنج است یعنی ناز کنم برای تو. تو که ما را به عنوان مهمانی دعوت کردی. اگر معصومی چنین تعبیری نکرده بود هیچ کس ممکن بود به خودش اجازه بدهد که در دعا به خدا بگوید که خدایا! من می‌خواهم با تو ناز کنم؟ «أدلَّ، ادلال»، این از دَلّ که نیست، «إدلال، ادلَّهُ»؛ یعنی ناز کرده، «دَلال»؛ یعنی غنج. می‌خواهم ناز کنم، حالا چگونه ناز کنیم؟ از غیر وحی که اینها حرفی ندارند. از کجا یاد گرفته که می‌شود با خدا ناز کرد؟ از کلام جَدّش. این «مناجات شعبانیه» این ناز است، بخش وسیعی از این مناجات ناز است. در این «مناجات شعبانیه» به ما اجازه دادند که بگوییم خدایا! تو اگر یک وقت در قیامت به من بگویی چرا گناه کردی؟ من هم به تو می‌گویم تو چرا نبخشیدی؟ این یعنی چه؟ «إِلَهِی إِنْ أَخَذْتَنِی بِجُرْمِی أَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ»؛[28] تو چرا نبخشیدی؟ این حرف را غیر از معصوم کسی می‌تواند بگوید؟! این می‌شود غنج، خلاصه ماه شعبان جای این ناز است؛ یعنی آدم به خودش اجازه بدهد که می‌خواهم با تو ناز کنم، اخذ کنم، همان طوری که تو اخذ می‌کنی من هم اخذ کنم، مؤاخذه بکنم! «إِلَهِی إِنْ أَخَذْتَنِی بِجُرْمِی أَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ». اگر در قیامت از من سؤال بکنی، اعتراض بکنی که چرا این کار را کردی؟ چرا گناه کردی؟ می‌گویم تو چرا نبخشیدی؟ تو چرا عفو نکردی؟ از این ماه بهتر! از این دعا شیرین‌تر! حالا به ما نگفتند این مناجات را به سر بکنید، بالای سر بگذارید، اگر می‌گفتند هم این کار را می‌کردیم. چه طور می‌شود که انسان با خدای خودش این گونه حرف بزند؟ یعنی در ذهن کسی می‌آید که به خدا بگوید، مگر آن روز کسی مجاز است حرف بزند؟ ﴿لاَّ یَتَکَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قَالَ صَوَاباً؛[29] آن روز دهن‌ها که بسته است. آن روز که ﴿نَخْتِمُ عَلی‏ أَفْواهِهِم﴾؛[30] دهن‌ها بسته است، چه کسی می‌تواند حرف بزند؟ چه کسی می‌تواند حرف بزند؟ آنکه امروز اهل «مناجات شعبانیه» است فردا دهن او باز است. پس «أخذْ» چند گونه است: یک وقت اخذ مادی است که ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ﴾، یک وقت «أخذْ»؛ یعنی مؤاخذه می‌کنیم در محکمه قضا، یک وقت «أخذْ»ِ نازی است، این اخذ، اخذ متقابل است که عبد هم می‌تواند برای مولای خودش ناز بکند؛ اما در صورتی که دهن او باز باشد، زبان او باز باشد. اگر کسی دهنش باز بود، زبانش باز بود، به برکت همین «مناجات شعبانیه» می‌تواند به خدا عرض کند که تو چرا نبخشیدی؟ تو چرا حفظ نکردی؟

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. سوره نحل، آیه36.

[2]. سوره یس، آیه14.

[3]. سوره ملک، آیه8.

[4] . سوره یس، آیه6.

[5]. سوره آلعمران، آیه137؛ سوره نحل، آیه16.

[6]. سوره غافر، آیه78.

[7]. سوره سبأ، آیه45.

[8]. سوره قصص، آیه76.

[9]. سوره قصص، آیه78.

[10]. سوره قصص، آیه81.

[11]. سوره فجر، آیه8.

[12]. سوره شعرا، آیه141.

[13]. سوره شعرا، آیه123.

[14]. سوره شعرا، آیه160.

[15]. سوره محمد، آیه4.

[16]. سوره مائده، آیه14.

[17]. سوره مائده، آیه64.

[18]. سوره قمر، آیه9.

[19]. سوره قصص، آیات18و21.

[20]. سوره اعراف، آیه117؛ سوره طه، آیه69؛ سوره نمل، آیه10؛ سوره قصص، آیه31.

[21]. سوره طه، آیه21.

[22]. سوره فجر، آیه14.

[23]. سوره توبه، آیه128.

[24]. سوره جمعه، آیه2.

[25]. سوره حجر، آیه61.

[26]. سوره قصص، آیه40.

[27]. إقبال الأعمال (ط ـ القدیمة)، ج‏1، ص58.

[28]. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحدیثة)، ج‏3، ص296.

[29]. سوره نبأ، آیه38.

[30]. سوره یس، آیه65.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق