
همزمان با سالروز میلاد باسعادت امام حسن عسکری علیه السلام؛
اولین همایش ملی «بررسی آراء و اندیشه های تفسیری آیت الله العظمی جوادی آملی» آغاز به کار کرد
حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی در دیدار جمعی از علمای اهل سنت:
«قرآن کریم» مهمترین عامل وحدت مسلمانان است/ سعادت و تربیت جامعه به دست علمای جامعه صورت می گیرد
در دیدار با اعضای موسسه موضوع شناسی احکام فقهی؛
توصیه آیت الله العظمی جوادی آملی بر تهیه اطلس جامع قرآن کریم

همزمان با سالروز میلاد امام حسن عسکری علیه السلام؛
اولین همایش ملی «بررسی آراء و اندیشه های تفسیری آیت الله العظمی جوادی آملی» در رفسنجان برگزار می گردد

آیت الله العظمی جوادی آملی در جلسه درس اخلاق بیان داشتند:
حق نداریم بگوییم راه بسته است چون فلان کشور ما را تحریم کرده است/درِ رحمت الهی همواره به روی ما باز است/مسئولین لازم است عالمانه و محققانه شب و روز تلاش و کوشش کنند
حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی:
اگر مردم عمل صالح و صداقت ببینند، فطرت خداجوی در آنها بیدار می شود/ دانشجویان امانت های الهی هستند

پیام آیت الله العظمی جوادی آملی؛
پیام به چهارمین همایش بینالمللی «سیره نبوی در طب» در شیراز
حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی:
باید سرمایه های کشور را به مسیر صحیح که همان تولید و اشتغال است رهنمون ساخت
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿أَ فَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ (۵۸) ءَ أَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ (۵۹) نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ (۶۰) عَلَي أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ وَ نُنشِئكُمْ فِي مَا لاَ تَعْلَمُونَ (۶۱) وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَي فَلَوْلاَ تَذَكَّرُونَ (۶۲) أَ فَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ (۶۳) أ أَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ (۶٤) لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَاهُ حُطَاماً فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ (۶۵) إِنَّا لَمُغْرَمُونَ (۶۶) بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (۶۷) أَ فَرَأَيْتُمُ الْمَاءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ (68) أ أَنتُمْ أَنْزَلْتُمُوُهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنزِلُونَ (۶۹) لَوْ نَشَاءُ جَعَلْنَاهُ أُجَاجاً فَلَوْلاَ تَشْكُرُونَ (۷۰) أَ فَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ (۷۱) أَ أَنتُمْ أَنشَأْتُمْ شَجَرَتَهَا أَمْ نَحْنُ الْمُنشِئُونَ (۷۲) نَحْنُ جَعَلْنَاهَا تَذْكِرَةً وَ مَتَاعاً لِلْمُقْوِينَ (۷۳)﴾
در سوره مبارکه «واقعه» که در مکه نازل شد و عناصر محوري آن هم بحث معاد است، در آيه 46 به بعد مسئله انکار معاد مطرح شد: ﴿وَ كَانُوا يَقُولُونَ أ إِذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَاباً وَ عِظَاماً أ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾،[1] براي آنها مسئله معاد، مشکل جدّي بود. قرآن کريم ميفرمايد شما خلقت اوّليه را قبول داريد، تا اينجا بحث جدال است برهان نيست؛ منتها جدال حق است. جدال يک وقت باطل است يک وقت حق. جدال باطل اين است که از مسلّمات خصم که نزد او مقبول است؛ منتها يک امر باطلي است کسي قياس تشکيل بدهد بگويد اين مطلب که مورد قبول شماست بايد فلان مطلب را بپذيريد. اين يک جدال باطلي است، زيرا مقدمات اين جدال مطلب باطل است گرچه او ميپذيرد، ولي جدال، جدال أحسن نيست. اما اينکه در قرآن فرمود: ﴿وَ لاَ تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلاّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾،[2] يعني مقدماتي را ترتيب بدهيد که دو عنصر را داشته باشد: يکي اينکه حق باشد؛ ديگر اينکه مقبول آنها باشد. اگر حق باشد ولو آنها قبول نداشته باشند، اين ميشود حکمت، برهان است ولو حالا آنها قبول ندارند. اما اگر صبغه مقبوليت داشته باشد، چون آنها قبول دارند ميتواند قياس تشکيل بدهيم، ميشود جدال أحسن. اينکه فرمود: ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾،[3] جدال أحسن آن است که مقدمات اين دليل هم حق باشد هم مقبول آنها. از آن جهت که مقبول آنهاست مورد استدلال هست؛ لذا جدال باطل اصلاً نيست. وقتي از ائمه(عليهم السلام) سؤال کردند که آيا وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) جدال کرد يا نه؟ فرمود البته جدال کرد، براي اينکه خدا که فرمود: ﴿وَ جَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾، يقيناً پيغمبر به اين امر امتثال کرده است. آنگاه به آيات پاياني سوره مبارکه «يس» استدلال ميفرمايد؛ ميفرمايد ـ اين در احتجاج مرحوم طبرسي هست[4] ـ اين دليلي که ذات اقدس الهي در پايان سوره مبارکه «يس» ذکر کرده است: ﴿أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ بِقَادِرٍ عَلَي أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُم بَلَي وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ﴾،[5] اين جدال است. اين روايت را مرحوم طبرسي در احتجاج نقل ميکند؛ يعني از امام(سلام الله عليه) سؤال ميکنند که آيا خود اسلام، قرآن، پيغمبر جدال کرد با آنها؟ فرمود يقيناً جدال کرد، چون خدا امر کرد فرمود: ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾. ممکن نيست که خدا دستور بدهد و پيغمبرش عمل نکند يا خودش عمل نکند. جدال أحسن اين است که مقدمات دليل همهاش حق باشد، يک؛ مورد قبول طرف باشد، دو. اگر حق باشد مورد قبول نباشد، ميشود برهان، همان حکمت. اگر مقبول باشد، ولي حق نباشد، ميشود جدال باطل، ميشود مراء باطل که مراء باطل حرام است. اگر حق باشد و مقبول باشد و صبغه مقبوليت آن محور کلام قرار بگيرد میشود جدال أحسن، آن وقت حضرت به آيات پاياني سوره مبارکه «يس» استدلال ميکند میفرمايد اين جدال است، چرا؟ برای اينکه از مقدمه از آن جهت که مقبولِ طرف هست استدلال میکند، فرمود شما که قبول داريد که عالم را خدا خلق کرد. ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّه﴾[6] پس اين را قبول داريد؟ دومي هم که مثل همين است «حکم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد»، اين ميشود جدال أحسن. اما اگر بگوييم نه، اين عالم را يقيناً خدا خلق کرد چه آنها قبول کنند چه نکول! اين بيان نوراني حضرت امير هست در نهج البلاغه بيان نوراني
امام رضا(سلام الله عليه) است در توحيد مرحوم صدوق که «كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ».[7] اين حديث از هر دو بزرگوار نقل شد؛ يعني هر چيزي که هستي او عين ذات او نيست، اين يقيناً علّت دارد. زمين و زمان، هستي آنها عين ذاتشان نيست، چون يک وقت هستند يک وقت نيستند. اگر هستي عين ذات زمين باشد که هميشه بايد باشد اگر هستي عين ذات زمان باشد که هميشه بايد باشد. هر چيزي که هستي او عين ذات او نيست اين سبب ميخواهد، اين ميشود برهان، اين ميشود حکمت؛ اما از آن جهت که مقبول آنهاست قياس تشکيل نشده. حضرت فرمود در پايان سوره مبارکه «يس» از جريان مقبول بودنِ اين مطلب استفاده شد، فرمود شما که قبول داريد خدا آسمان و زمين را خلق کرد، دوباره هم ميتواند خلق کرد، اين ميشود جدال أحسن.
پرسش: ...
پاسخ: به هر حال آنها حادث ذاتياند، ولو زمان نداشته باشد، حادث ذاتياند. عين هستي نيستند به دليل اينکه در معرض زوال خودشان هستند و لحظهاي اگر ذات اقدس الهي فيض را از اينها بردارد اينها نيست خواهند بود؛ منتها نيستي آنها زمان و زميني نيست البته.
پرسش: ... با ازلی بودن نمیسازد.
پاسخ: ازلي بالعرضاند، مثل فيض او «دَائِمَ الْفيضْ عَلَي الْبَرِيَّةِ» است. فيض او ازلي است وقتي از اين طرف درباره ابتدا اگر کسي اشکال داشته باشد، درباره آينده که معاد است ديگر ابدي است ولي ابدي بالغير است. ﴿خالِدينَ فيها أَبَداً﴾،[8] حالا در جهنم يک مقدار بحثهايي عدهاي کردند؛ اما در بهشت اتفاق کلّ است که بهشت و بهشتي ﴿خالِدينَ فيها أَبَداً﴾. اينها ابديت بالغير است نه ابديت بالذات. فيض او همين طور است او «دَائِمَ الْفيضْ عَلَي الْبَرِيَّةِ»است. «کلّ مَنِّهِ قديم» است؛ اما فيض او و مَنّ او که واجب نيست. خود ذات اقدس الهي ازلي بالذات است فيض او دائم است. وقتي وارد بهشت شدند ديگر زمان و زمين ندارد که مثلاً تا فلان وقت باشد. «تا» و «حتي» رخت بربسته شد، ديگر آنجا «تا» و «حتي»اي وجود ندارد، ﴿خالِدينَ فيها أَبَداً﴾. اصرار قرآن اگر نبود بر ابديت عالم، عدهاي نميپذيرفتند. اينها درک اين مطلب که شيئي مخلوق باشد و ابدي باشد دشوار است. مخلوق باشد و ازلي باشد برايشان دشوار است؛ اما ابديت را از بس قرآن اصرار دارد که بهشت ابدي است، اهل بهشت ابدياند، نِعم بهشت ابدي است، قبول کردند. به هر تقدير اگر ما دليلي داشته باشيم که مقدمات اين دليل فقط حق است طرف چه قبول بکند چه قبول نکند اين ميشود حکمت که ﴿اُدْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ﴾ و اما اگر حق باشد ولي طرف قبول دارد و ما از آن صبغه مقبوليتش داريم استدلال ميکنيم اين ميشود جدال أحسن؛ لذا اين روايتي که مرحوم طبرسي(رضوان الله عليه) در احتجاج از وجود مبارک معصوم(سلام الله عليه) نقل ميکند که در جواب سائل که پرسيد آيا قرآن جدال کرد؟ پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) جدال کردند؟ فرمود آري، مگر ممکن است خدا امر بکند و اينها امتثال نکنند؟ خدا فرمود: ﴿وَ جَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ و خود قرآن و خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) جدال کردند آن وقت به آيات پاياني سوره مبارکه «يس» استدلال کردند.
خدا ميفرمايد شما خلقت اوّل را ديديد، چرا به يادتان نميآيد؟ «فهاهنا امران»: يکي اينکه اگر به ياد بياوريد، ميفهميد که عالم دوم ممکن است؛ اما الان بحث در اين نيست که معاد ممکن است بحث در اين است که معاد «حقٌ لاريب فيه»، اين «لا ريب فيه» را هم قبلاً ملاحظه فرموديد مثل بالضّروره است که ميگويند «الانسان ناطقٌ بالضّروره»، «دو دو تا چهار تا بالضّروره». اين ضرورت جهت قضيه است؛ يعني محمول از موضوع جدا نميشود. آيا معاد ممکن است؟ يا نه، معاد «حقٌ لا ريب فيه»؟ ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ﴾ «بالضّرورة»، ﴿لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[9] که اکثر کلمات «يوم» و «يومئذ» در قرآن کريم راجع به معاد است. فرمود اگر شما افراد عادي باشيد، وضع دنيا را ببينيد، بله پي ميبريد که خلق جديد مثل اين ممکن است، چون خدا که اين را خلق کرده، دوباره هم ميتواند مثل اين را خلق بکند. اگر قدري دقيقتر وضع نظام عالم را ببينيد، به ضرورت معاد پي ميبريد. فرمود چرا متذکر نميشويد؟ اينجا هر کس هر کاري کرد کرد، راحتِ راحت است. ﴿سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾؛[10] يعني اگر مسلمان و کافر، عادل و ظالم بميرند و ـ معاذالله ـ بعد از مرگ خبري نباشد، اگر خبري نباشد هر دو ميشوند معدوم، فرق مسلمان و کافر ميشود يکي. مسلمان و کافر را متقي و کافر را، متقي و فاجر را ما مساوي هم قرار ميدهيم؛ يعني هر دو معدوم ميشوند و از بين ميروند ﴿سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾. اگر شما وضع دنيا را خوب بشناسيد نه تنها به امکان معاد، بلکه به ضرورت معاد هم پي ميبريد؛ لذا فرمود شما نشئه اُوليٰ را که ديديد، اگر متذکر بشويد يادتان بيايد که اين نشئه به سوي هدف حرکت ميکند، نفرمود مگر جاهل هستيد؟ فرمود يک مطلب را ما قبلاً به شما گفتيم بايد به يادتان بيايد، ما در آن مسئلهاي که ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلي﴾؛[11] آنجا به شما گفتيم از شما اقرار گرفتيم خودمان را به شما نشان داديم که مبادا در قيامت بهانه بياوريد بگوييد: ﴿إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ﴾[12] يا ﴿إِنمََّا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا﴾[13] و ما تابع بوديم. آنجا ما به شما گفتيم اين صحنه را ببينيد، ربوبيت ما را، عبوديت خودتان براي خودتان روشن بشود اقرار بکنيد، مبادا وقتي در قيامت از شما سؤال کرديم که چرا مشرک شديد بگوييد در دنيا پدران ما مشرک بودند! اين کار را نکنيد. پس آنجا همه حرفها را زدند. دو تا برهان را در سوره مبارکه «اعراف» کنار ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ ذکر کردند؛ فرمود: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾، چرا ما اين کار را کرديم؟ دو تا برهان در کنار اين است؛ که مبادا ﴿أَن تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ﴾، پس اين صحنه را شما گذرانديد. الآن اگر شما اين غفلتها را راه ندهيد، اين غرائز و اغراض را روي آن فطرت خود نپوشانيد: ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾؛[14] تدسيس نکنيد، دسيسه نکنيد، اين در درون شما هست. وقتي متذکر شديد دو مطلب به ياد شما ميآيد: اوّل امکان معاد، دوم ضرورت معاد. ديگر نميگوييد: ﴿أَ إذَا كُنَّا عِظَاماً وَ رُفَاتاً﴾،[15] اين حرف را اصلاً نميزنيد، به وجود مبارک زکريا ميفرمايد که تو اصلاً ليس تامه بودي: ﴿وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾،[16] اين ﴿شَيْئاً﴾ خبر نيست اين «کان»، کان تامه است. ﴿لَمْ تَكُ﴾؛ يعني «لَستَ»؛ نبودي، «ليس» تامه است. اين ﴿شَيْئاً﴾ تمييز است خبر نيست. شما «ليس» تامه بوديد، هيچ نبوديد، ما شما را به اين صورت درآورديم. حالا ميگويي که من پير هستيم و همسرم عاقر است و عقيم است و فرزندداري سخت است، اين حرفها چيست که ميزني؟ اگر شما خوب دنيا را شناخته باشيد، نه اينکه «أ و لا تعلمون»! ﴿فَلَوْلاَ تَذَكَّرُونَ﴾؛ يعني اين حرفها را ما قبلاً به شما گفتيم، اگر الآن به يادتان بيايد.
يک بيان نوراني حضرت امير دارد که «ذَهَبَ الْمُتَذَكِّرُون بَقِيَ النَّاسُونَ أَوِ الْمُتَنَاسُون»،[17] اين در نهج البلاغه است. فرمود آن ياراني که متذکر صحنه آخرت بودند آنها رفتند. يک عده ناسي ماندند يا متناسي! يک عده فراموش کردند واقعاً يا خودشان را به فراموشي ميزنند: «بَقِيَ النَّاسُونَ أَوِ الْمُتَنَاسُون»، فرمود ما با اينها چه کار بکنيم؟ خيلي از ما متناسي هستيم؛ يعني خودمان را به فراموشي ميزنيم چگونه ميشود که اين عالم به اين دقت بيهدف باشد؟ هر کس هر کاري کرد کرد؟ اين استدلال قرآن کريم اين است که اينها خيال ميکنند که خبري نيست مسلمان و کافر هر دو از بين ميروند و متساوياند مسلم و کافر ﴿سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَ مَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾.
پرسش: اين ﴿قالُوا بَلي﴾ جواب فطری است.
پاسخ: چرا! اين در درون ما هست، چون دو تا برهان در کنارش هست. اگر جواب فطري هست فطرت که زوالپذير نيست. ما موظّفيم که اين را دفن نکنيم. فرمود: ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾، اگر ما يک گُل معطّر خوشرنگي داريم، مدام مرتّب روي آن خاک بريزيم دفنش ميکنيم. فرمود: ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ که قبلاً ﴿دَسَّاهَا﴾ معنا شد؛ کسي که تدسيس بکند اين فطرت را دسيسه بکند در اغراض و غرائز دفن بکند، يک مُشت خاک غريزه و شهوت و غضب را روي آن بريزد، اين بيچاره رشد نميکند، ولي نميميرد، فطرت هيچ کس نميميرد. اين زنده به گوري است که ممکن است مقداري خفه بشود، ولي نميميرد، چون بايد حساب پس بدهد. فطرت هيچ کس نميميرد؛ لذا در حال خطر اين فطرت احساس میکند همين مشرکين که ﴿فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّين﴾؛[18] يأس در انسان اصلاً نميآيد. اينکه ميگويند يأس از رحمت خدا کفر است؛ يعني چه؟ يعني ديگر کسي نيست که مرا از دريا نجات بدهد، اين کفر است. يأس از رحمت خدا کفر است يک وقت است که ميگويد که من لايق نيستم اين کفر نيست؛ اما کسي که مشکلاتي دارد، مشکل مالي يا بيماري، بگويد در جهان کسي نيست که مشکل مرا حلّ کند، اين يأس مطلق است و کفر است. اين در قبال معاصي ديگر قابل حساب نيست. اگر کسي حالا در اثر بيماري يا مشکل مالي يا مشکلات ديگر بگويد ـ معاذالله ـ در عالم کسي نيست که مشکل مرا حلّ کند، اين يأس مطلق است، اين کفر است، اين نفي ذات اقدس الهي است و هيچ کس به اينجا نميرسد. در درون هر کسي به هر حال يک نقطه اميدي است؛ منتها نميداند که به چه کسي دارد مراجعه ميکند! فرمود اگر شما متذکر باشيد نه ناسي باشيد نه خودتان را به نسيان بزنيد، «بَقِيَ النَّاسُونَ أَوِ الْمُتَنَاسُون»، به يادتان ميآيد. حالا که به يادتان آمد، هم به امکان معاد پي ميبريد هم به ضرورت معاد. چرا متذکّر نيستيد؟ اين چرا متذکّر نيستيد تعليم است هشدار است به خودتان:
تو نيک و بد خود هم از خود بپرس ٭٭٭ چرا بايدت ديگري محتسب.[19]
ديگري حسابرس باشد براي چه؟ آدم که به درون خود مراجعه کند يقين دارد که عبث و باطل نيست. اين ﴿فَلَوْلاَ تَذَكَّرُونَ﴾، يک سهم مهمي دارد در مسئله امکان معاد اوّلاً و ضرورت معاد ثانياً.
پرسش: اين وجودی است يا عقلی؟
پاسخ: در خارج يقيناً موجود است.
پرسش: ضرورت وجودی يعنی مثل واجب الوجود است؟
پاسخ: هر چه که ماسواي واجب شد، ضرورتش بالغير است، ازليتش بالغير است، ابديتش بالغير است. ما يک ضروري داريم ضرورت ازلي بالذّات «و هو الله سبحانه و تعالي» که ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[20] بقيه هر چه باشد ضروري بالغير است. واجب بالغير است، واجب بالغير يعني مخلوق ذات اقدس الهي است.
پرسش: اين همه اختلاف که از اوّل تاريخ راجع به بحث معاد بوده آيا اين نشان از فطری بودن دارد؟
پاسخ: نحوه آن فرق ميکند و گرنه انسان اگر يک مقدار اين نظم دقيق را بررسي کند ميبيند هدفي دارد. هر کسي در عالم هر کاري کرده باشد کرده باشد و رها باشد، مورد قبول نيست. چگونه ميشود که انسان باور بکند؛ منتها خيليها خيال ميکنند در آينده تاريخ در همين دنيا اين شخص کيفر ميبيند. ديگر نميداند اينجا اين طور نيست اينجا جاي آزمون است. اين طور نيست که آن صحنه کيفر يا پاداش در دنيا باشد، اينجا جاي آزمون است. چه انسان در رفاه باشد چه در زحمت، در هر دو حال همان طوري که در سوره مبارکه «فجر» آمده انسان مبتلاست؛ بعضيها مبتلا به سلامتاند مبتلا به ثروتاند، بعضيها مبتلا به مرضاند مبتلا به فقر هستند: ﴿فَأَمَّا الْإِنْسان إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَن﴾؛[21] يعني ﴿أَكْرَمَنِ﴾. ﴿وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنْ﴾؛[22] يعني ﴿أَهَانَنِ﴾، هر دو را قرآن ابتلا ميداند. انسانِ سالم مبتلا به سلامت است، «مبتلا»؛ يعني ممتحَن. انسان سرمايهدار مبتلا به ثروت است؛ يعني ممتحَن. بيمار هم! اين طور نيست که اينها دارِ جزا باشد، دار جزا جاي ديگر است؛ لذا انساني که سلامت دارد ذات اقدس الهي از او سؤال ميکند: «عُمُرِكَ فِيمَا أَفْنَيْت».[23] زکات سلامت را بايد بدهي. در آن روايت نوراني حضرت فرمود زکات جمال، عفّت است. حجاب و عفّت براي همه هست مخصوصاً براي انسان زيبا؛ چه مرد چه زن. اين زکات را او بيشتر بايد بدهد، او بهتر بدهد. جهاد براي همه هست مخصوصاً انسان نيرومند. زکات براي همه است مخصوصاً انساني که قدرت مالياش بيشتر است. اينکه فرمود: «زَكَاةُ الْجَمَالِ الْعَفَاف»[24] به همه گفتند که شما عفيف باشيد؛ مثل اينکه به همه گفتند اگر توانستيد صدقه بدهيد، ولي کسي که انعام ثلاثه و غلّات اربعه و نقدين را دارد زکات بر او واجب است. برخي از درجات عفاف براي انسان با جمال واجب است که بر ديگران واجب نيست. تا برسد به زنان پير که فرمود: «ليس علي القواعد من حرج» حالا اگر او روسرياش يک مقدار کنار رفت خيلي مشکلي نيست. غرض اين است که اگر انسان تناسي نداشته باشد به يادش ميآيد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، اگر اين قرده بشود و بوزينه بشود که عذاب نيست. خدا حکماي ما را رحمت کند! اين «انسانٌ و قردٌ». ما در دنيا يک مسخ داريم که مثلاً اين شخص به صورت حيوان درميآيد؛ اما در معاد اگر کسي به صورت حيوان درآمده است انسان در دنيا نوع اخير است نوع الانواع است، ولي به حساب حرکت جوهري که در مسير است انسان جنس سافل است و نوع متوسط است، در تحت انسان چهار نوع هستند: آن که حيوان ميشود «انسانٌ قردٌ»؛ لذا همه ادراکات را دارد و هر لحظه عذاب ميبيند. اگر کسي بشود بوزينه، مگر بوزينه عذاب ميبيند؟ از نکاح خودش، از خوردن خودش لذت ميبرد اين چه عذابي است براي او؟ اما اين زيدی که بوزينه شد ميفهمد انسان است و بوزينه است و همه را ميبيند و خجالت ميکشد و همه او را ميبينند و ميشناسند، اين خداست! و گرنه اگر بوزينه بشود چه عذابي است براي او؟ اين انسان را ما در دنيا نوع اخير ميپنداريم؛ اما حکمت متعاليه انسان را جنس سافل ميداند نوع متوسط ميداند، ميگويد در تحت يک عده انسان مَلَک هست، عدهاي به صورت انسان واقعي در ميآيند. يک عده شيطان اِنس هستند اينهايي که مکار هستند و سياستباز هستند و هر روز به يک نقشهاي جامعه را آلوده ميکنند اينها محتالاند؛ اهل حيلهاند. آنهايي که شهوياند «انسانٌ خنزيرٌ»، آنها که غضبياند «انسانٌ کلبٌ» نه اينکه در قيامت به صورت حيوان دربيايند؛ يعني واقعاً حيوان ميشود حيواني که در عرض انسان باشد. حيواني که در طول انسان است و آنهايي که با فرشتهها محشور ميشوند «انسانٌ مَلَکٌ» از آن ملائکه بالاتر هستند. مَلَک شدن، حيوان درنده شدن، حيوان چرنده شدن، شيطان شدن برای همين چهار صفت است اگر فضايلي داشت در رديف فرشتهها است، اگر شهوي بود در رديف خوکهاست. اين «انسانٌ خنزيرٌ» نه اينکه انسان يک نوعي باشد خنزير يک نوعي باشد و انسان در قيامت به صورت خنزير دربيايد در عرض او! انسان، جنس سافل است نه نوع اخير. نوع متوسط است نه نوع اخير. ما داريم صورت خودمان را ميسازيم. پس اگر کسي به صورت قرد درآمد تمام خجالت برای اوست هم ديگران او را ميشناسند هم قرد او را ميشناسد وگرنه اگر به صورت قرد دربيايد تمام اين بوزينهها دارند بازي ميکنند رنجي براي آنها نيست. يا به صورت خوک درآمده اصلاً رنجي براي او نيست اينکه عذاب نيست. انسان نوع متوسط است، اين بحثِ معاد در حکمت اگر رواج پيدا کند مقداري از اين سؤالها پاسخ خود را ميگيرد.
غرض اين است اين بيان نوراني حضرت امير اين است که اگر کسي ناسي يا متناسي نباشد، اين دو مطلب برايش حل ميشود: «المعاد ممکنٌ اوّلاً و ضروريٌ ثانياً» البته همه اينها ضرورت بالغير است، چون به ذات اقدس الهي برميگردد.
اينکه فرمود: ﴿نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ ٭ عَلَي أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ﴾، اين ﴿عَلَي أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ﴾ چه سيدنا الاستاد[25] چه بزرگان ديگر(رضوان الله عليهم) نظير ﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ﴾،[26] به همان سبک معنا کردند؛ البته اين درست است که ذات اقدس الهي اين کار را ميکند؛ اما اين هدف نيست که ما شما را خلق کرديم تا شما را ببريم يک عده ديگري را بياوريم! آن نسل آخر چه میشود؟ آن گروه آخر که ديگر نسلي ندارند آن چه میشود؟ ﴿عَلَي أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ﴾ در آن نيست! ﴿عَلَي أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ﴾ يعني اين مسير شما را ما شما را تبديل ميکنيم به مثلتان و شما را انشا ميکنيم در جايي که نميدانيد. آنجا رفتيد ميفهميد. دو تا نميدانيد در قرآن کريم است: يکي اينکه الآن نميدانيد کجا ميرويد، «آن قدر هست که بانگ جرسي ميآيد».
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست ٭٭٭ اين قَدَر هست که بانگ جَرسي ميآيد[27]
«جَرَس» زنگ گردن اين شترهايي است که حرکت ميکنند. کسي که در خانهاش نشسته، ميبيند قافلهاي در حرکتاند صداي زنگ گردنِ اين شترها را ميشنود؛ اما نميداند کجا ميروند. حرف حافظ اين است: اينها را ما تا قبرستان ميبريم؛ اما از آن به بعد را خبر نداريم که کجا ميروند!
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست ٭٭٭ اين قَدَر هست که بانگ جَرسي ميآيد
اينها قافلهاند، فعلاً ما نميدانيم چه ميشويم! آنجا که رفتيم براي ما روشن است. اين يک ﴿لاَ تَعْلَمُونَ﴾ي است که به لحاظ دنياست، وقتي آنجا رفتيم ميفهميم. آنجا که رفتيم يک ﴿لاَ تَعْلَمُونَ﴾ ديگري هم هست. بعضي از چيزها را ميفهميم و ميخواهيم از ذات اقدس الهي طلب داريم بعضي از چيزها را اصلاً نميفهميم تا از خدا بخواهيم. فرمود: ﴿لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾،[28] چيزهايي ما آنجا داريم که شما اصلاً نميدانيد تا از ما بخواهيد؛ لذا فرمود: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ﴾[29] آنجا هم که آمديد هم ﴿لاَ تَعْلَمُونَ﴾. ظاهر آيه اين نيست که ﴿نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ﴾ يعني شما را ببريم يک گروه ديگر بياوريم، آن قوم آخر چه؟ قوم آخر که ديگر خَلَفي ندارند. ما شما را تبديل ميکنيم به امثالتان و وارد ميکنيم در صحنهاي که شما نميدانيد. اين قدر بايد اطمينان داشته باشيد که ما شما را به جاهاي ديگري ببريم که ابديت شما تأمين بشود. حالا آنجا کجاست، وقتي که رفتيد بخشي را ميفهميد، بخشي را هم همچنان ﴿لا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ﴾. اين ﴿عَلَي أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ﴾ ميتواند اين معناي دوم باشد گرچه آنکه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) و بعضيها فرمودند آن هم ميتواند باشد.
﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَي فَلَوْلاَ تَذَكَّرُونَ﴾، فرمود اين را الآن در درونتان هست، يک وقت است ميگوييم شما يادتان رفته يا جاهلايد، نه الآن اگر شما بررسي کنيد در درونتان هست. حالا سه نمونه ذکر ميکند براي اينکه قدرت الهي مشخص بشود، اين سه نمونه را غالب مفسّران هم ذکر فرمودند و آن اين است که شما يک کشاورزي داريد که نيازي به آب دارد، يک پخت و پزي داريد که نيازي به آتش دارد؛ مخصوصاً در بيابانها. در جريان کشاورزي کاري از شما ساخته نيست مگر اينکه بذري را جابهجا کنيد از انبار به مزرعه، همين! اما اين مرده را زنده کنيد ديگر کار شما نيست که بحث آن گذشت کار شما حرث است نه زرع. ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ که بحث آن گذشت؛ زارع کسي است که اين مرده را زنده ميکند اين بذر مرده را زنده ميکند حيات ميدهد، حيات گياهي ميدهد تغذيه و تنميه و رشد و اينها را تأمين ميکند و بارورش ميکند. اين کار زرع است که برای ماست ما زارع هستيم و اگر بخواهيم بساطش را به هم ميزنيم خيلي از موارد است که اين تخمها ميپوسد و شما در غرامت و در خسارت هستيد و تفکّه شما به اين است که بگوييد: ﴿إِنَّا لَمُغْرَمُونَ﴾؛ ما غرامتزده هستيم. ما خسارتديدهايم و مانند آن، بلکه تنها غرامت مقطعي نيست، محروم ميشويم از زندگي و اقتصاد و امثال آن، اين درباره کشاورزي که بحث آن گذشت.
درباره آبي که شما حياتتان به اين آب وابسته است، اين آب به هر حال از آسمان ميآيد، زمين که آبي ندارد؛ اگر چشمه است، اگر چاه است و امثال آن، اينها همه از باران آمدند. ﴿أَ فَرَأَيْتُمُ الْمَاءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ﴾، اين آب از کجا آمده؟ اين آب يقيناً از باران آمده، اين باران را شما نازل کرديد يا ما؟ ﴿أ أَنتُمْ أَنْزَلْتُمُوُهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنزِلُونَ﴾، زمين از خودش آب ندارد فرمود همان طوري که شما در زندگيتان يک بزرگراه داريد، يک راههاي کوچک داريد، يک راههاي فرعي داريد، يک راه يک طرفه داريد، ما هم وقتي اين باران را از مُزن يعني ابر، از ابر اين باران را نازل کرديم، اين طور نيست که رها کنيم به زمين بدهيم، تمام اين يکراهيها، دوراهيها، سهراهيها، چهارراهيها، دو طرفه، عمقش چقدر باشد، همه اينها را رهبري ميکنيم، ﴿فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي الْأَرْضِ﴾،[30] مَسلَک اينها، مَعبر اينها، راه اينها، عبور اينها؛ کجا بايد عمق داشته باشد، کجا نداشته باشد، کجا بايد در دسترس باشد، کجا بايد به صورت چشمه دربيايد، کجا بايد به صورت چاه دربيايد، مَسلَک اينها را، مَعبَر اينها را مشخص ميکنيم. در بعضي از آيات فرمود: ﴿أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَعِينٍ﴾،[31] اگر ما دستور بدهيم اين آبها يک چند کيلومتر پايينتر بروند، شما نميتوانيد اين آبها را استخراج کنيد، دسترسي نداريد به اين آب، تا حدي انسان ميتواند آب را از زير زمين يا نفت و گاز را از زير زمين بردارد. ﴿غَوْراً﴾؛ فرو ببرد، ﴿فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَعِينٍ﴾، پس از بالا به پايين آوردن به دست ماست؛ از پايين به بالا آوردن به دست ماست، اين کار ماست، هر دو بخش را فرمود.
﴿لَوْ نَشَاءُ جَعَلْنَاهُ أُجَاجاً﴾؛ اگر ما ميخواستيم آن را تلخ قرار ميداديم. يک آب گوارا، فرات يعني شيرين و گوارا. آب فرات اسم براي جايي نيست اسم براي نهر خاص نيست. فرات در برابر اُجاج است؛ يعني آب گوارا و شيرين. ﴿فَلَوْ لاَ تَشْكُرُونَ ٭ أَ فَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ﴾؛ شما غذايتان در بيابانها مخصوصاً با آتش است، اين آتش را از کجا درميآوريد؟ اين مَرخ و عفار را که قبلاً بحثش گذشت همين طور بود. درخت مَرخ و عفار در بيابانها درخت سبز است شاخه و خوشهاش سبز است، ولي همين که اين شاخه را بشکنند به هم بمالند جرقّه ميزند که ﴿مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً﴾[32] فرمود ما اين کار را کرديم. وسيله آتش روشن کردنِ شما مسافرانِ صحرايي که مُقْوِي هستيد. «مُقوِي»؛ يعني کسي که «نزل بالقَويٰ»، قَويٰ يعني بيابان باز. شما که مُقوي هستيد، در اين بيابان باز آمديد هيچ خبري از آنجا نيست وسيله آتش روشن کردن شما چيست که مشکل تغذيه شما را تأمين کنيد يک شاخه درخت را قطع ميکنيد با اينکه سبزه است به هم ميماليد جرقّه از آن درميآيد. اين همان بيان نوراني حضرت امير است که مرحوم علامه اميني(رضوان الله تعالي عليه) در الغدير[33] نقل کرده که چند روز قبل بيان شد. ﴿أَ فَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ﴾، «تورُون»؛ يعني افروخته بکنيد، اين نار را برافروخته ميکنيد، مشتعل ميکنيد. ﴿أَ أَنتُمْ أَنشَأْتُمْ﴾، شجره اين نار را ﴿أَمْ نَحْنُ الْمُنشِئُونَ﴾؛ يا ما اين را انشا کرديم ما اين را آفريديم؟ ﴿نَحْنُ جَعَلْنَاهَا تَذْكِرَةً﴾، که هر نعمتي از ناحيه اوست. ﴿وَ مَتَاعاً لِلْمُقْوِينَ﴾، «مُقوين»؛ يعني مسافراني هستند که «نزلوا بالقويٰ»، «قويٰ»؛ يعني سرزمين باز، مسافران دشتي! اينجا که آمديد هيچ کسي نيست که به فکر شما باشد تا تغذيه کنيد. ما اين کار را کرديم بعد از اين بيانات ميفرمايد: ﴿فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ﴾.[34]
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سوره واقعه، آيه47.
[2]. سوره عنکبوت، آيه 46.
[3]. سوره نحل، آيه125.
[4]. الإحتجاج علی أهل اللجاج (للطبرسي)، ج1، ص21.
[5]. سوره يس، آيه81.
[6]. سوره لقمان، آيه25؛ سوره زمر، آيه38.
[7]. التوحيد(للصدوق)، ص35؛ نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خظبه186.
[8]. سوره نساء, آيه57.
[9] . سوره آل عمران، آيه9.
[10] . سوره جاثيه، آيه21.
[11]. سوره اعراف، آيه172.
[12]. سوره اعراف، آيه172.
[13] . سوره اعراف، آيه173.
[14]. سوره شمس، آيه10.
[16]. سوره مريم، آيه9.
[18]. سوره عنکبوت، آيه65.
[19]. حافظ، قطعات، قطعه شماره1.
[20]. سوره شوری, آيه11.
[21]. سوره فجر، آيه15.
[22]. سوره فجر، آيه16.
[23]. تحف العقول, ص249.
[24] . مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج7، ص46.
[25]. الميزان في تفسير القرآن، ج19، ص133.
[27]. اشعار منتسب به حافظ، شماره11.
[28]. سوره ق، آيه35.
[29] . سوره سجده، آيه17.
[30] . سوره زمر، آيه21.
[31] . سوره ملک، آيه30.
[32]. سوره يس، آيه80.
[34] . سوره ملک، آيه74.