آیت الله العظمی جوادی آملی:
یاد خدا و پناهندگی به او، بهترین راهکار رهایی از دام شیطان است

در آستانه 22 بهمن ماه؛
دعوت آیت الله العظمی جوادی آملی از مردم برای حضور در راهپیمایی 22 بهمن
آیت الله العظمی جوادی آملی در دیدار وزیر بهداشت بیان داشتند:
تاکید بر لزوم خودکفایی در زمینه پزشکی به ویژه دارو
آیت الله العظمی جوادی آملی:
می توانیم مشکلات کشور را با اتکاء به دین حل کنیم/ عزیزان دانشگاهی و حوزوی «دانش» را با «کار» همراه کنند
آیت الله العظمی جوادی آملی:
زبان گفتگو با جهان باید زبان عقل باشد/ حرف اولِ ما در گفتمان جهانی «توحید» باشد

آیت الله العظمی جوادی آملی در جلسه درس اخلاق بیان داشتند:
عفاف، تنها برای زنها نیست/ کمک به فقرا جزء برنامههای بینالمللی اسلام است
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوْا بِمَا جَاءَكُم مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِن كُنتُم خَرَجْتُمْ جِهَاداً فِي سَبِيلي وَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَيْتُمْ وَ مَا أَعْلَنتُمْ وَ مَن يَفْعَلْهُ مِنكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ (۱) إِن يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْدَاءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُم بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ (۲) لَن تَنفَعَكُمْ أَرْحَامُكُمْ وَ لاَ أَوْلاَدُكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (۳) قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَ بَدَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَ الْبَغَضاءُ أَبَداً حَتَّي تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلاّ قَوْلَ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ مَا أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِن شَيءٍ رَبَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنَا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ (٤) رَبَّنَا لاَ تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنَا رَبَّنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (۵)﴾
سوره مبارکه «ممتحنه» که در مدينه نازل شد، گذشته از آن مسائل اخلاقي و فقهي و اجتماعي، آن مسائل توحيدي را اصل کار قرار ميدهد، يک؛ مرداني که موحّدند، همين که به نام خدا آيهاي مطرح شد، قيام ميکنند؛ اما اکثري مردم، هم بايد نام خدا باشد هم نام وطن و ملّت و مملکت و امثال آن. قرآن کريم بين اين دو گروه فرق ميگذارد؛ آنها که فقط به نام اله حرکت ميکنند آنها اوحدي اهل ايمان هستند. آنها نظير اباذر و امثال او، آنها را تبعيد هم بکنند، در خارج از وطن همان حرف را ميزنند که در وطن آن حرف را ميزنند؛ اما اکثري مردان باايمان که البته اهل سعادت و اهل بهشت هستند، اينها مقداري بحث توحيد مطرح است، مقداري بحث وطن و آب و خاک مطرح است. اينکه ميبينيد در راهپيماييهاي عمومي مثل 22 بهمن، در ايام انتخابات هم از مراجع پيام ميگيرند، هم سرود ايران ايران ميخوانند، سرود وطن وطن ميخوانند همين است، آنهايي که موحّد ناب هستند همين که به نام دين مطرح شد، ميگويند که وقتي نام دين مطرح باشد همه مسائل مطرح است. آنهايي که جزء اوساط از اهل ايمان هستند مردان باايمان هستند، اهل بهشت و اهل سعادت هستند، ولي هم پيام مراجع را ميخواهند، هم سرود وطن وطن را ميخواهند. اين دو خط مشي از خود قرآن کريم به دست آمده. ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾،[1] ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾؛ اما براي اکثري مردم که موحّد هستند آنها هم آدمهاي خوبي هستند، اهل بهشت هستند، اين را قرآن مطرح ميکند که اگر دشمن مسلّط بشود، هم مکتب شما و عقايد توحيدي شما را از شما ميگيرد و هم آب و خاک شما را. اين بخشهاي از قرآن بر اساس توحيد ناب نيست. آن توحيد ناب اين است: ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾، ﴿كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا﴾،[2] اين ايمان اباذر ميخواهد. الآن شما ببينيد اکثري ما همين طور هستيم، هم از طرفي پيام مراجع ميخواهد براي راهپيمايي يا انتخابات يا فلان، هم سرود وطن وطن، سرود خوبي است، کار بسيار خوبي است، ما براي هر دو دفاع ميکنيم؛ اما آن کسي که مثل شهيد فهميده زير تانک ميرود، او به فکر آب و خاک نيست. ميگويد اگر الله حاصل شد همه چيز حاصل است. حرف اباذر را ميزند؛ اگر ذات اقدس الهي که معتقَد ماست، موحد او بوديم همه چيز را تأمين ميکند. او که بالصّراحه در آيه شش سوره مبارکه «هود» فرمود هيچ موجودي نيست مگر اينکه نزد من پرونده دارد، حالا شما چه کار داريد مار و عقرب زهرآگين هستند؟ اين عائله من است، ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الأرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾[3] با «عليٰ» تعبير کرده، فرمود من خودم را موظف ميدانم به آن خرس قطبي روزي بدهم. او بايد شش ماه بخوابد خوابش را تأمين بکنم بيدار شد غذايش را تأمين بکنم. فرمود عائله من هستند. مار و عقربها همه نزد من پرونده دارند. ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الأرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾، ببينيد آن آيات توحيد محض است. اين قسمتهاي اوّل سوره «ممتحنه» هم توحيد است؛ اما توحيدي است آميخته با حمايت از وطن، حمايت از آب و خاک؛ البته همان طور که در بحث قبلی اشاره شد، آخر به آن مسئله توحيد ياد ميکند. ميفرمايد: ﴿لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ﴾، که اوليا نگيريد، ﴿تُلْقُونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوْا بِمَا جَاءَكُم مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ﴾؛ شما را از وطنتان دور ميکنند؛ البته جُرم شما هم اين است که موحّد هستيد. غرض اين است که اين تشريک بين وطن و دين، برای اوساط از مردان باايمان است، نه برای اوحدي از ايمان.
پرسش: اينکه میگويند: «حُبُّ الْوَطَنِ مِنَ الْإِيمَان».[4]
پاسخ: بله درست است؛ منتها ايمان متوسط است. اما يک شيخ اشراقي ميخواهد که بعدها مرحوم شيخ بهايي به دنبال او حرکت کند بگويد:
اين وطن مصر و عراق و شام نيست ٭٭٭ اين وطن شهريست کان را نام نيست [5]
وگرنه شيخ بهايي درست است که يک آدم قوي و غني است؛ اما اين حرف بلندتر از حدّ شيخ بهايي است. آنها آمدند گفتند شما اگر بخواهيد بدانيد که معناي وطن چيست؟ ببينيد ما که از زمين نيامديم ما که از ايران و غير ايران نيامديم، ما از «عند الله» آمديم، جاي ما آنجاست، وطن ما آنجاست. اگر بعدها شيخ بهايي گفت:
اين وطن مصر و عراق و شام نيست ٭٭٭ اين وطن شهريست کان را نام نيست
بعد از اينکه شيخ اشراق تبعاً لخطبه نوراني سيّدالشهداء فرمود وطن شما جايي است که از آنجا آمديد. «مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَي لِقَاءِ اللَّهِ»؛[6] «توطين»؛ يعني همين. ميرويد به وطن خودتان. «وَ مُوَطِّناً»؛ مگر شما از آنجا نيامديد؟ هر کسي زادگاهي دارد. «وَ مُوَطِّناً عَلَي لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا»، وطن ما آنجاست. اگر شيخ اشراق گفت وطن شما «لقاء الله»ي است بعد از چند قرن شيخ بهايي ميگويد: «اين وطن شهريست کان را نام نيست»؛ اما اين «حُبُّ الْوَطَنِ مِنَ الْإِيمَان» است. «حُبُّ الْوَطَنِ مِنَ الْإِيمَان» است، حبّ زن و بچه از ايمان است؛ اما ايمان اباذري نيست، ايمان متوسطي است که ما به بهشت ميرويم. همين مقدار هم باشد براي ما کافي است. اينکه منظور آن است که خداي سبحان دست از توحيدش برنداشت و برنميدارد، آخر هم ختم به توحيد ميکند؛ اما وقتي با اکثري مردان باايمان ـ نه اوحدي، با اکثري مردم مؤمن ـ حرف ميزند همين جهت است که آن دشمن با دين شما مخالف است، آن دشمن با وطن شما مخالف است، با آب و خاک شما مخالف است، اين درست هم هست. اکثري ما هم وقتي راهپيمايي 22 بهمن را ميخواهيم ترويج کنيم هم پيام مراجع را داريم هم سرود وطن وطن را. درست هم هست و اما اين برای اوحدي از ايمان مثل ايمان اباذري نيست، اين برای ايمان اوساط است.
پرسش: محبت با مودّت چه تفاوتی دارد؟
پاسخ: آن دقيقتر است که بحث آن قبلاً گذشت که مودّت به عشق نزديکتر است بالاتر از محبت است. حيف اين کلمه نوراني که به دست بيگانه افتاد و اين را زميني کرد. اين روايت نوراني را مرحوم کليني در جلد دوم کافي در بحث فايده عبادت از وجود مبارک امام(سلام الله عليه) نقل ميکند که «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا»؛[7] فرمود آدم برادري دارد دوستي دارد که ساليان متمادي او را نديد، حالا که او را ميبيند، معانقه ميکند. فرمود نماز دوست شماست وقتي که موقع نماز شد بايد نماز را معانقه کنيد. افضل مردم کسي است که به نماز عشق بورزد. حيف اين کلمه که از دست ما گرفتند و دادند به بيگانه. در بيان نوراني حضرت اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) که بيست سال قبل از جريان کربلا از صفّين به طرف کوفه ميآمدند به سرزمين کربلا که رسيدند، حضرت از مرکَب پياده شد با دستان مبارکش اشاره کردند فرمودند: «مَصَارِعُ عُشَّاق»؛[8] اينجا عاشقاني ميآرمند. عرض کردند اينها چه کساني هستند؟ حالا بيست سال قبل از جريان کربلا بود. فرمود اينجا عاشقاني هستند که ميآيند اينجا حضرت آمد اين خاک را گرفت بو کرد و دو رکعت نماز خواند، بيست سال قبل از جريان کربلا! وقتي از صفّين برميگشتند به کوفه، به کربلا که رسيدند اين کارها را کردند. حيف اين کلمه طيّب و طاهر که از دست ما گرفته شد. غرض آن است که مودّت به عشق نزديکتر است محبّت يک مقدار درجه پايينتري است.
پرسش: امت با منّت چه فرقی دارد؟
پاسخ: امت يعني قصد داشته باشد تعبيرات قرآن کريم از امت، امتی است که در أمام او مرجعي باشد و اين به قصد آن مرجع حرکت کند. «أمَّ»؛ يعني «قَصَدَ».
فرمود اينها دستبردار نيستند. ميبينيد بعد از چند سال که حضرت از مکه مهاجرت کردند به مدينه اين آيه نازل شد. اگر ﴿إنْ كُنتُم خَرَجْتُمْ﴾، مربوط به فتح مکه باشد آخرهاي عمر مبارک حضرت است؛ اما اينها دارند که ﴿يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ﴾، با فعل مضارع تعبير ميکنند که مفيد استمرار است اينها پيغمبر را از مکه بيرون ميکنند، اين يعني چه؟ اينها که ده سال قبل بيرون کردند! شما را هم که ده سال قبل بيرون کردند! اين فعل مضارع يعني چه؟ اين اصلاً تفکر پيغمبر، تفکر دينی شما، علاقه شما و خط مشي شما را از مکه بيرون ميکنند و گرنه که شما را که الآن ده سال است بيرون کردند. نفرمود که «أخرجوکم» يا «أخرج الرّسول»! اينها دسترسي پيدا کنند به هر وسيله است نام و نشان پيغمبر و ايمان و مؤمن را از مکه بيرون ميکنند. اين گونه هستند. ﴿يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ﴾ و گرنه که ده سال قبل شما را بيرون کردند. ﴿أَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ﴾؛ يعني اين مکتب و اين فکر را طرد ميکنند. ﴿إِن كُنتُم خَرَجْتُمْ جِهَاداً فِي سَبِيلي وَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِي﴾، رضوان خدا بايد باشد، «ابتغاءً لوجه الله» بايد باشد. مبادا يک وقت پنهاني با اينها راز و رمزي داشته باشيد، من همه اين امور را ميدانم.
غرض آن است که در ضمن اينکه بحث را به توحيد ميرساند ﴿أَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ﴾، ديگر اين چنين نيست که اگر به خدا علاقهمنديد و به شهر و ديار خودتان هم علاقهمنديد، نه! اين ﴿إِن كُنتُم﴾ حرف آخر است؛ يعني آن اصل توحيد است. آنها هم بالاخره «مَنْ قُتِلَ دُونَ مَالِهِ فَهُوَ شَهِيد»، اين است. دفاع از وطن، شهادت ميآورد. دفاع از سرزمين شهادت ميآورد، دفاع از خانه و زندگي و زن و بچه شهادت ميآورد؛ منتها شهادت در راه قرآن و عترت با اين شهادتها فرق ميکند و گرنه اگر کسي بيگانهاي حمله کرده به خانه او و او از خودش دفاع کرده و کشته شد، ثواب شهيد را دارد؛ منتها آن شهيد فقهي نيست که حالا غسل و کفن نخواهد. «مَنْ قُتِلَ دُونَ مَالِهِ فَهُوَ شَهِيد»،[9] «مَنْ قُتِلَ دُونَ عرضه فَهُوَ شَهِيد» همين است.
فرمود: ﴿وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَيْتُمْ وَ مَا أَعْلَنتُمْ﴾، بعد از اينکه اين مطلب را فرمود دوباره گفت که اينها دستبردار نيستند اگر ـ خداي ناکرده ـ اينها بر شما مسلّط بشوند نسبت به شما دستدرازي ميکنند، نسبت به شما زباندرازي ميکنند، نسبت به شما مکتبدرازي ميکنند. الآن شما ببينيد اين اسپانياي فعلي و اندلس سابق، چندين مسجد داشت که همه به صورت کليسا درآمد. الآن اين کليساهاي فعلي اسپانيا اينها همه قبلاً مسجد بود. فرمود وقتي بيگانه بر شما مسلّط بشود اصلاً بساط دين شما را برميدارد، اين همه کليسايي که الآن در اسپانياست غالب اينها مسجد بود سابق. در آن زمان بين اسلام و مسيحيت جنگهاي صليبي اتفاق افتاد اينها مسلّط شدند اين طور شد. وگرنه ابن رشد اندلسي از فقهاي بزرگ اسلام بود، هم حکيم بود، هم قاضي بود هم فقيه بود، همه اين مسجدها به صورت کليسا درآمده امروز. فرمود اينها وقتي مسلّط بشوند عداوتشان را إعمال ميکنند، نه اينکه دشمن شما بشوند. دستدرازي ميکنند، زباندرازي ميکنند، آبرويي براي شما نميگذارند و تلاش و کوشش آنها اين است که مکتب شما را برگردانند و شما را کافر کنند، اينها اين گونه هستند.
قرآن کريم چند تا کار کرد: اوّلاً هويت انسان را به انسان نشان داد شناسنامه انسان را، بعد بستگان آنها را نشان داد، بعد در مورد جهانبيني فرمود اين آثاري که شما ميبينيد اين محدود به دنياست. نظام علّي حق است؛ يعني هيچ معلولي بيعلت نيست. يک بيان نوراني حضرت امير دارد، اين بيان را وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليهما) در توحيد مرحوم صدوق هست که «كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ»،[10] اين اصل کلّي است؛ يعني هر چيزي که هستي او عين ذات او نيست، خدا تنها موجودي است که هستي او عين ذات اوست، هر چه که هستي او عين ذات او نيست علت ميخواهد: «كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ»، چه دنيا چه قيامت؛ منتها نظام علّي در دنيا وقتي تبديل به قيامت شد کاملاً فرق ميکند. ما الآن باران ميخواهيم آب ميخواهيم کشاورزي ميخواهيم کود ميخواهيم تا درخت ميوه بدهد؛ اما در قيامت با اراده درخت ميوه ميدهد، اين طور نيست که بيسبب باشد، سبب فرق ميکند. فرمود اين اسبابي که شما ميبينيد قيامت که شد ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ﴾،[11] اين انسابي که ميبينيد «يوم القيامة»، ﴿فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ﴾،[12] شما چنين عالمي را در پيش داريد. حالا تلاش و کوشش شما براي اين است که بچههاي خود را تأمين کنيد؟ يا تلاش و کوشش ما اين است که به اين و آن وابسته باشيد؟ همه اين نسب و سبب برچيده ميشود، ﴿فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ﴾، يک؛ ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ﴾، دو. پس با خودت باش! چگونه با خودت باشي؟ به ما فرمود شما کمتر از ملائکه نيستي.
تو فرشته شوي ار جهد کني از پي آنک ٭٭٭ برگ توتست به تدريج کنندش اطلس[13]
اين حکيم سنايي يک قرن قبل از مولوي و اينها بود، اينکه ميبينيد مولوي شعرهاي او را نقل ميکند و شرح ميکند، مگر مولوي براي هر کسي حساب باز ميکند؟ اين حکيم سنايي ميگويد شما کمتر از ملائکه نيستيد، ميتوانيد فرشته بشويد، چرا؟ اينکه روايات فرمودند ملائکه فرّاش شما هستند، يعني چه؟ اين را هم کليني نقل کرد، هم صاحب معالم. بين کليني و صاحب معالم هر محدّثي که آمد اين احاديث نوراني را نقل کرد که «إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضًا بِه»،[14] يعني قبل از اينکه در مسجدي يا مَدرسي يا حَرمي درس و بحث بشود، سخن از قرآن و عترت باشد، ملائکه ميآيند آنجا فرّاشي ميکنند، اين را ائمه فرمودند. اين پرهاي زرّين فرشتهها را که خدا در سوره «فاطر» فرمود: ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَ ثُلاَثَ وَ رُبَاعَ﴾، اين پرها را پهن ميکنند که طلبهها روي آن بنشينند، اين يعني چه؟ پس ميشود يک انسان بالاتر از ملائکه بشود. حرف سنايي اين است که الآن بهترين و گرانترين فرشهاي دنيا، پردههاي دنيا همين ابريشم است. ما از فرش ابريشمي، پرده ابريشمي، پارچه ابريشمي گرانتر و زيباتر که نداريم. فرمود اين ابريشم قبلاً برگ توت بود که ميانداختند در سطل زباله. وقتي مکتب رفت و استاد ديد، ميشود ابريشم.
تو فرشته شوي ار جهد کني از پي آنک ٭٭٭ برگ توتست به تدريج کنندش اطلس
اطلس يعني ابريشم. اين وقتي برود مدرس، استاد ببيند، تربيت بشود، ميشود ابريشم. چرا ما فرشته نشويم؟ اصرار قرآن کريم اين است که وطن خوب است، زن و بچه خوب است، اينها خوب است؛ اما اينها مراحل مياني است، اصرار اين است که وقتي ميخواهد جمعبندي کند ميگويد خدا! اگر انسان به آن توحيد رسيد، همه چيز باز ميشود. بعد ميفرمايد که درست است زن و بچه خوب است؛ اما زن و بچه در دنيا خوب است، بعد زن و بچهاي در کار نيست. وطن خوب است؛ اما مادامي که در دنيا هستيد خوب است، آنجا ديگر وطني در کار نيست، وطن را به همراه خودتان بايد ببريد. هم ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ﴾ هست، هم ﴿فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ﴾ هست اينها براي اين است که اباذر تربيت کند. درست است که اوّل فرمود وطن، آب، خاک، دشمن معارض اينهاست، مزاحم اينهاست؛ فرمود اينها حرفهاي مياني است، حرفهاي برتر اين است که وطن با خودت است، نسب با خودت است، سبب با خودت است، ميتواني تنها زندگي کني.
شما ذيل اين آيه ﴿يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً﴾[15] تفسير شريف مجمع البيان ملاحظه بفرماييد، آنجا دارد که ﴿يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً﴾؛ يعني خود بهشتيها همين که با دست جايي را خط بشکند چشمه ميجوشد.[16] مفجّر چشمهها، خود بهشتيها هستند. در دنيا انسان تابع چشمه است، هر جا چشمه باشد آنجا يا ويلا ميسازد يا چادر ميزند؛ اما در بهشت، چشمه تابع اراده بهشتي است، ﴿يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً﴾. اينها هر جايي که خط کشيدند يا اراده کردند، يک چنين عالمي است؛ لذا در عين حال که ميفرمايد دشمن با قوم و خويش شما، با سرزمين شما، با عائله شما مخالف است، بعد ميفرمايد اينها مقطعي است، اينها تا دنيا هستيد با شما هستند و گرنه در قيامت حالا چه ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ٭ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ﴾[17] باشد چه نباشد، به هر حال ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ﴾. اينها ﴿لَن تَنفَعَكُمْ أَرْحَامُكُمْ وَ لاَ أَوْلاَدُكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ﴾؛ به تمام اعمالتان بصير و بيناست.
بعد ميفرمايد اين حرفهايي که ما ميزنيم اين حرفهايي که نيست که قابل عمل نباشد، يک عده هم عمل کردند. يک عده زنها عمل کردند، يک عده مردها عمل کردند. قبلاً هم ملاحظه فرموديد که دين براي تربيت انسان آمده، يک؛ انسان «بما انه انسان» روح مجرد دارد، دو؛ نه زن است نه مرد؛ نه مذکر است نه مؤنث. بدن يا اين چنين ساخته شده، يا آن چنان. وظيفه کسي که بدنش اين چنين است مشخص؛ وظيفه کسي که بدنش آن چنان است مشخص؛ اما روح انسان نه مذکر است نه مؤنث، چون مجرّد است؛ لذا قرآن درباره نمونه پاک جامعه اعم از مرد و زن، ميفرمايد نمونه مردم خوب، زن فرعون است: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ﴾،[18] نه «للّاتي». نفرمود نمونه زنهاي خوب همسر فرعون است. درباره مريم(سلام الله عليها) هم همين تعبير را دارد. فرمود نمونه مردم خوب، نمونه جامعه خوب، مريم است. نمونه جامعه خوب، إمرئه فرعون، آسيه است. زن مخصوصاً صديقه کبريٰ(سلام الله عليها) نمونه جامعه خوب است، نه نمونه زنان. ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ﴾، همين تعبير درباره مريم(سلام الله عليها) هم هست. چه اينکه در طرف مقابل، آنهايي که نمونه جامعه فاسد هستند فرمود: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ﴾،[19] نمونه مردم بد، زن لوط است، نمونه مردم بد، زن نوح است؛ يعني زن خوب نمونه جامعه است، چون انسان است، نه چون بدنش اين چنين يا آن چنان ساخته شده؛ منتها تعبير محاورهاي مردانه است، «الذين» ميگويند.
پرسش: اينکه در روايات هست که فرزندان در قيامت پدرانشان را شفاعت میکنند ناظر به چيست؟
پاسخ: بله، اينها برای صحنه شفاعت است، در ساهره قيامت است. ولي قبل از اينکه وارد قيامت بشوند اينها هست؛ «وَلَدٌ صَالِحٌ يَدْعُو لَه»،[20] در دنيا هم ميتواند طلب مغفرت بکند، دعا بکند. هزارها کار ممکن است که بعد از مرگ به درد آدم بخورد؛ مؤسسات خيريه که درست کرده، خدماتي که کرده، جنگهايي که کرده، اما در ساهره قيامت مسئله شفاعت و اينها هست. وقتي کار تمام شد ديگر به بهشت ميرسند. گروهي هم که اندک بودند قبلاً بحث آن شد، فرمود براي اينکه زندگي اين پدران و مادران لذيذتر باشد: ﴿أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾.[21]
پرسش: ...
پاسخ: نه، يک خاص است با عام. خاص که با عام مخالف نيست؛ يعني گروهي هستند که ﴿وَ مَا أَلَتْنَاهُمْ﴾،[22] يعني «ما نقصناهم» ﴿مِنْ عَمَلِهِم مِن شَيْءٍ﴾،[23] براي لذت بيشتر اينها به آنها ملحقاند؛ مثل اينکه بعضي از افراد با اهل بيت محشور ميشوند در حدّي که صلاحيت آنها هست؛ بعد از اينکه در صحنه قيامت همه حسابها بررسي شد نتيجه اعمال اين خواهد شد.
فرمود: ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ﴾، غرض آن است که اسوه تنها ابراهيم و پيروان ابراهيم نيست، مريم(سلام الله عليها) اسوه است، إمرئه فرعون اسوه است. ﴿وَ الَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنكُمْ﴾، اينها هم به هر حال همشهري داشتند، همحزبي داشتند، همجناحي داشتند گفتند ما از شما، تولي و تبري را براي همين گذاشتند، تولي و تبري که تنها در خصوص دين ما که نيست، در همه اديان آسماني هست. ﴿وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ﴾، ما به شما کافريم يعني چه؟ يعني به عقيده شما و گرنه اينها که مبديي نيستند، اينها که جزء اصول دين نيستند، اينها جزء فروع دين نيستند. ما به شما کافريم يعني چه؟ يعني به عقيده شما، به مکتب شما کفر ميورزيم. ﴿وَ بَدَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَ الْبَغَضاءُ﴾، عداوت يعني شما از مرزتان تعدي ميکنيد ما هم تجاوز ميکنيم به آنچه شما تعدي کرديد. بغض و کينه بين ما هست تا اينکه شما به خدا مؤمن بشويد. اينجا آن توحيد را اشراب کردند ﴿حَتَّي تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ﴾، در جريان ابراهيم خليل استثنايي دارد که آيا اين استثنا متصل است يا منقطع؟ بايد جداگانه بحث بشود؛ اما سرّ اينکه وجود مبارک ابراهيم را نام برده است، براي اينکه خاورميانه به برکت حضرت ابراهيم موحّد شد. کلّ خاورميانه يا الحاد بود يا شرک. الحاد مثل کمونيستي که منکر مبدأ و معاد هستند؛ شرک و بتپرستي هم همچنين. وجود مبارک ابراهيم که سلسله انبياي ابراهيمي در کنار سفره آن ذات مقدساند، اين آمده برهان اقامه کرده گفته: ﴿هذا رَبِّي﴾،[24] بعد گفته: ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلين﴾، براهين اقامه کرده احتجاج کرده، بعد ديد اين براهين، کم اثر کرده يا بسيار ضعيف اثر کرده، دست به تبر بُرد و ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ كَبيراً لَهُم﴾[25] وارد بتکده آنها شد و بتخانه آنها شد و با تبر همه را ريز ريز کرد و اين تبر را هم روي دوش بت بزرگ گذاشت و آن صحنه بود. بعد با آنها محاجّه کردند که اگر اين بتها کارهاي هستند از خود دفاع ميکردند: ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾، آنها خجالت کشيدند ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾ و بعد طغيانگران آنها گفتند که بايد اين اعدام بشود. حرفشان اين بود که ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾؛[26] آتش را از هر راهي فراهم کنيد او را بسوزانيد اين کار را هم تصميم گرفتند و عملي هم کردند. هنوز خاورميانه يا الحاد داشت يا شرک. وقتي وجود مبارک ابراهيم را از بالا در آتش انداختند، دستور ﴿يا نارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً عَلي إِبْراهيمَ﴾[27] صادر شد، همه ديدند اين آتش تمام طنابها را دارد ميسوزاند ولي ابراهيم خليل سالم است، براي او گلستان است؛ اما نه اينکه آتش گلستان شد، آتش آتش بود. آن طنابها را، آن چوبها را همه را دارد ميسوزاند؛ اما ابراهيم سالم است. اين نشد منکر بشوند. کلّ آن منقطه را اين اعجاز گرفت. گرچه آن روز نظير وسايل امروزي نبود که خبر زود به جاهاي دوردست برسد، ولي از بس اين خبر آسماني بود که طولي نکشيد به بخشهاي وسيعي از خاورميانه رسيد. اوّل جايي که مردمش بيدار شدند و فهميدند خدايي هست و شريکي ندارد، يونان بود. اوّل کسي که برخاست اين کار را انجام داد سقراط بود، سقراط را به جُرم توحيد مسموم کردند و کشتند و گرنه جنگي نبود، او مشکل سياسي نداشت. ابوريحان بيروني مطالبي دارد که بخشي از آن مطالب زمينه اين فکر را فراهم ميکند، چون خود ابوريحان بيروني سالها در هند بود، اين گِله را در همان تحقيق ماللهند دارد، اين شخص بزرگوار اين سقراط سمّ نوشيد و راه توحيد را طي کرد بعد توانست شاگردي مثل افلاطون تربيت کند شاگردي مثل ارسطو تربيت کند، که مهد توحيد بود. حرف ابوريحان بيروني اين است که اگر علماي هند مثل علماي يونان پيام ابراهيم خليل(سلام الله عليه) را تلقّي ميکردند ديگر هند گرفتار بودا و برهمن نبود و بتپرست نميشد. چند سال قبل که علماي هند آمدند ما همين حرف ابوريحان را براي آنها نقل کرديم، اين علماي هند گريه کردند که اگر پيشينيان ما پيام ابراهيم را درمييافتند ديگر ما امروز گوسالهپرست و گاوپرست و موشپرست نداشتيم. ما که حالا اتمي را نپذيرفتيم و نميپذيريم؛ اما او يک کشور ميلياردي است، سالهاي سال است که اتمي است، اين ساليان سال است که به آسمانها رفته؛ اما وقتي توحيد نباشد هنوز هم که هنوز است موش و گوساله معبود اينهاست؛ يعني ممکن است انسان از نظر فکر اتمي بشود و از نظر متافيزيکي و عقيدهاي از حيوان پستتر باشد. اين علماي هند گريه کردند که اي کاش پيام ابراهيم(سلام الله عليه) را علماي سابق ما ادراک ميکردند تلقّي ميکردند و در هند منتشر ميکردند که ما امروز ديگر موشپرست نداشته باشيم. خدا اين کاشف الغطاء را با انبيا محشور کند! ما قبل از انقلاب يک غدّه بدخيمي در دل ما بود، براي اسلام؛ ميگفتيم اين دين نميماند، چرا؟ درد داشتيم اصلاً، چرا؟ گفتيم با پيشرفت اين علم که هر روز اينها دارند ميروند مثل ترمينال، در آسمان دارند ميروند و ميآيند. با پيشرفت اين صنايع، از زمين به آسمان، مثل قم و تهران شد، ترمينال شد گفتيم با پيشرفت علم، هرگز اين ديني که در هند است که موشپرستي و امثال آن دارند اين نميماند، اينها ميلياردياند اين حرفها برای قبل از انقلاب بود، الآن دنيا مثلثي است که قابل جمع است؛ يعني ما موحدان هستيم، مسلمانها و مسيحيها و کليميها ميلياردي هستيم، کمونيستهاي آن روز اتحاد جماهير سوسياليستي شوروري رقمي بودند، چين و امثال آن هم هستند، کمونيستها هم رقمي هستند، هنديها هم رقمياند تقريباً مثلثي است که توازن قدرت است. اگر با پيشرفت علم همين طور باشد، اين دين موشپرستي نميماند، اين دين گوسالهپرستي نميماند، اگر اين جمعيت ميلياردي از موشپرستي و گوسالهپرستي دست بردارند، ـ خداي ناکرده ـ به طرف توحيد نيايند، لنگه آنها سنگينتر ميشود آنها ميشوند دو برابر، ما ميشويم يک برابر. امروز يعني قبل از انقلاب ميگفتيم ما موحدان يک طرف، کمونيستها هم کشور قوي بودند شما آن نقشهها را اگر قبلاً ميديديد بخشي وسيعي از آسيا و بخش وسيعي از اروپا را همينها داشتند؛ اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي، بعد حالا متلاشي شد. موحدان يک طرف، کمونيستها يک طرف، و هند هم يک کشور ميلياردي است. اگر با پيشرفت علم اين کشورهاي موشپرست و گوسالهپرست بروند به طرف کمونيستي، ما چه کنيم؟ اين درد ما بود.
خدا غريق رحمت کند کاشف الغطاء را! گفت اين ديني که آمد اين اسلامي که آمد اين پيغمبري که آمد، عيسي را زنده کرد، موسي را زنده کرد، ابراهيم را زنده کرد و گرنه اين تورات و انجيل هم رفته بود، چون آنچه تورات و انجيل فعلي از انبيا نقل ميکنند اين ماندني نيست که خدا مثلاً با يعقوب کُشتي گرفت يا فلان پيغمبر ـ معاذالله ـ شراب خورد، اين ماندني نبود. قرآن آمد تورات را زنده کرد انجيل را زنده کرد، موسي را معرفي کرد، عيسي را معرفي کرد، اينها را تقويت کرد و به برکت انقلاب طوري شد که کمونيستي متلاشي شد. حالا امام چقدر ثواب ميبرد، شهدا چقدر ثواب ميبرند؟ يک خطر جهاني را از ما زدودند. موشپرستي هم سرجاي خود مانده است. مردم حاضرند موشپرست باشند؛ اما حاضر نيستند بگويند کسي نيست در عالم! يعني موشپرستي متلاشي نشد؛ اما کمونيستي متلاشي شد. به هر حال يک جا بايد تکيه کنند؛ منتها حرف جناب ابوريحان اين است که همان طوري که يونان پيام خليل حق را دريافت، اي کاش هند هم درمييافت!
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. سوره لقمان، آيه30.
[2]. سوره توبه، آيه40.
[3]. سوره هود, آيه6.
[4]. مستدرک سفينة البحار، ج10، ص375.
[5]. شيخ بهايي، نان و حلوا، بخش9.
[6]. اللهوف علي قتلي الطفوف(فهري)، ص61.
[7]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج2، ص83.
[8]. ابصارالعين في انصارالحسين، ص22.
[9] . من لا يحضره الفقيه، ج4، ص95.
[10]. التوحيد(للصدوق)، ص35.
[11]. سوره بقره، آيه166.
[12]. سوره مؤمنون، آيه101.
[13]. سنايی، قصايد، قصيده90.
[14]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص34.
[15]. سوره انسان, آيه6.
[16]. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج10، ص616؛ «أي يقودون تلك العين حيث شاءوا من منازلهم و قصورهم عن مجاهد و التفجير تشقيق الأرض بجري الماء قال و أنهار الجنة تجري بغير أخدود فإذا أراد المؤمن أن يجري نهرا خط خطا فينبع الماء من ذلك الموضع و يجري بغير تعب...».
[17]. سوره عبس، آيات34و35.
[18]. سوره تحريم، آيه11.
[19]. سوره تحريم، آيه10.
[20]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج7، ص56.
[21]. سوره طور، آيه21.
[22]. سوره طور، آيه21.
[23]. سوره طور، آيه21.
[24]. سوره مائده، آيه95.
[25]. سوره انبياء، آيه58.
[26]. سوره انبياء، آيه68.
[27]. سوره انبياء، آيه69.