آیت الله العظمی جوادی آملی:
راه مقابله با شبهات، فقط مطالعه و تحقيق نیست/انسان باید هم محقق و هم متحقق باشد
آیت الله العظمی جوادی آملی:
مهم ترین اثر یاد معاد، اجرای عدل و برپاداری قسط فردی و اجتماعی است

13 جمادی الثانیه سالروز وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها؛
ذکر مصیبت حضرت ام البنین(س) در بیان آیت الله العظمی جوادی آملی
آیت الله العظمی جوادی آملی:
یاد خدا و پناهندگی به او، بهترین راهکار رهایی از دام شیطان است

در آستانه 22 بهمن ماه؛
دعوت آیت الله العظمی جوادی آملی از مردم برای حضور در راهپیمایی 22 بهمن
آیت الله العظمی جوادی آملی در دیدار وزیر بهداشت بیان داشتند:
تاکید بر لزوم خودکفایی در زمینه پزشکی به ویژه دارو
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ لاَ تُخْرِجُوهُنَّ مِن بُيُوتِهِنَّ وَ لَا يَخْرُجْنَ إِلاّ أَن يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لاَ تَدْرِي لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً (1) فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنكُمْ وَ أَقِيمُوا الشَّهَادَةَ لِلَّهِ ذلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَن كَانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً (2) وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ وَ مَن يَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيءٍ قَدْراً (۳)﴾
سوره مبارکه «طلاق» که در مدينه نازل شد، مصدّر به ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾ است. قبلاً ملاحظه فرموديد اين ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾ گاهي حکم مخصوص به خود آن حضرت را دارد؛ نظير ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ﴾[1] و مانند آن. گاهي هم از آن جهت که او حاکم اسلامي است، گاهي هم به عنوان اينکه سخنگوي وحي است.
در سوره مبارکه «احزاب»، حکمي مربوط به حکومت اسلامي است که دارد مواظب منافقين و کفار و امثال آن باشيد. حکمي هم در همان سوره مبارکه «احزاب» آيه پنجاه دارد که ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنَا لَكَ أَزْوَاجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَ وَ مَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْكَ﴾، که برخي از اين احکام مشترک بين آن حضرت و امت است و برخي از آنها جزء خصائص شصتگانهاي است که مرحوم علامه اين خصائص شصتگانه را در تذکره ذکر کرده است.[2] به جامعيت تذکره شايد کمتر کسي «خصائص النبي» را ذکر کرده باشد.
در يکي از خصائص شصتگانهاي که علامه در تذکره ذکر کرده و ساير فقها برخي از آنها را ذکر کردند اين است که فرمود: ﴿وَ امْرَأَةً مُّؤْمِنَةً إِن وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرَادَ النَّبِيُّ أَن يَسْتَنكِحَهَا خَالِصَةً لَّكَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ﴾؛ اگر کسي خواست خود را به حضرت هبه کند اين ديگر بدون عقد براي آن حضرت حلال است. فرمود: ﴿خَالِصَةً لَّكَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ﴾، تصريح فرمود.
بنابراين اين ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾ يا حکم مخصوص به آن حضرت است؛ مثل ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ که جريان غدير است، او بايد خلافت حضرت امير را اعلام بکند، يا به عنوان حاکم اسلامي حکومتي را اداره ميکند که مردم هم موظف هستند او را همراهي کنند؛ مثل اوّل سوره مبارکه «احزاب»، يا نه سخنگوي وحي است، حکم مشترکي است؛ مثل همين سوره «طلاق»، يا مخلوطي است از حکم عام و حکم خاص؛ نظير آيه پنجاه سوره مبارکه «احزاب».
مطلب ديگر آن است که در اين سوره مبارکه «طلاق» که فرمود: ﴿لاَ تُخْرِجُوهُنَّ مِن بُيُوتِهِنَّ وَ لَا يَخْرُجْنَ﴾، چون از آن جهت که «المطلقة الرجعية زوجةٌ»،[3] اين حاکم بر ادلّه نفقه و سُکني و کسوه است؛ يعني زوج بايد زوجه را تأمين کند از جهت مسکن، از جهت نفقه، از جهت کسوه و مانند آن. «المطلقة الرجعية زوجةٌ» حاکم بر آن ادله است به توسعه موضوع؛ يعني اين هم زوجه است و هر زوجهاي هم نفقه و کسوه و مسکنش بر عهده زوج است، پس مطلقه رجعيه در اين امور، اداره او به عهده مرد است، اين يک.
در «المطلقة الرجعية زوجة» که حاکم بر آن ادله است به توسعه موضوع، بعضي از امور خارج شده است و آن اين است که مادامي که زن در حباله عقد مرد است، مرد نميتواند او را بيرون کند، اين يک؛ ﴿لاَ تُخْرِجُوهُنَّ مِن بُيُوتِهِنَّ﴾ مشترک است. اما زن ميتواند به اذن شوهر از منزل بيرون برود. اين را در عتاب ﴿يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ﴾ استثنا کرد، فرمود: ﴿وَ لَا يَخْرُجْنَ﴾؛ اينها هم حق خروج ندارند. مرد نميتواند به زن اجازه بدهد که برو بيرون! اين نبايد خانه را ترک بکند، حق خروج ندارد. فرق زوجه رسمي با مطلقه رجعيه که «المطلقة الرجعية زوجةٌ»، در اين جهت است که زوجه را زوج حق ندارد بيرون کند اينجا هم همين طور است: ﴿لاَ تُخْرِجُوهُنَّ مِن بُيُوتِهِنَّ﴾. اما زوجه ميتواند به اذن زوج خانه را ترک بکند، اينجا زوجه حق ندارد و شوهر هم حق اذن ندارد: ﴿وَ لَا يَخْرُجْنَ﴾. اين فرق بين مطلقه رجعيه و زوجه است، با اينکه مطلقه رجعيه در حکم زوجه است.
پرسش: زن میتواند از فروش منزل جلوگيری نمايد؟
پاسخ: فروش منزل نه، چون او ﴿لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ﴾[4] زن در اقتصاد مستقل است مرد در اقتصاد مستقل است، اگر يک خانه ارثي به زن رسيده است و اين مالک است، يا خود زن کاري کرد خانهاي را خريد، اين در فروشش و اينها مستقل است.
پرسش: قرآن میگويد زن شريک و از خودش ... .
پاسخ: بله، مرد موظّف است که مسکن زن را تأمين بکند، زن حق مسکن دارد. اما اگر زن خانهاي داشت به ارث رسيد، اين در مسائل اقتصادي مستقل است. اين آيه که دارد: ﴿لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ﴾، يعني زن و مرد هر کدام در مال شخصي خودشان مستقلاند.
پرسش: ...
پاسخ: نه او نميتواند. همان طوري که مرد حق ندارد در استقلال زن دخالت کند زن هم حق ندارد دخالت کند.
پرسش: قرآن میگويد که نمیتوانيد او را از منزلش خارج کنيد.
پاسخ: بله مادامي که منزل است؛ اما اگر اين منزل را عوض کرد منزل ديگر، با هم ميروند در آن منزل ديگر زندگي ميکنند.
فرمود: ﴿وَ مَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ﴾، اين از آياتي است که حلّ آن خيلي آسان نيست. ما هم به تعبير قرآن کريم و رواياتي که از ائمه(عليهم السلام) رسيده است ميگوييم شخص به خودش ظلم کرده است. اين را ميگوييم، ولي درست دقت نميکنيم که به خودش ظلم کرده يعني چه؟ اين از آن مطالب عقلي که در کتابهاي فلسفي مطرح است دشوارتر است. يکي از مسائل خيلي عقلي و پيچيدهاي که در کتابهاي عقلي مطرح است همان اتّحاد عاقل و معقول است؛ البته تصوّرش براي خيليها مشکل است چه رسد به تصديق. اما برهان دارد؛ يعني نفس ميتواند به جايي برسد که اين سه تا مفهوم را از يک حيثيت وجودي اتخاذ کنند. عقل و عاقل و معقول آنجا که خودش را تعقل ميکند، هر سه يک مصداق دارند. عاقل و معقول، عالم و معلوم اينها ميتوانند با هم جمع بشوند؛ اما ظالم و مظلوم با هم جمع بشوند يعني چه؟ شخص به خودش ظلم بکند يعني چه؟ يک وقت است تشبيه است، خيلي توقّعي نيست؛ اما يک وقت قرآن کريم است که ميفرمايد: ﴿ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾؛[5] اينها به خودشان ظلم ميکنند. در اين کريمه هم فرمود: ﴿فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ﴾. ظالم و مظلوم دو تا مفهوم هستند که قدر متيقّن و قدر مسلّم آن اين است که مرزها جداست. همان در باب اتّحاد عاقل و معقول آن را مطرح کردند که بعضي از مفاهيماند که دو تا ميتوانند با هم جمع بشوند. بعضي از مفاهيماند که حتماً بايد دو تا مصداق داشته باشد، مثل خالق و مخلوق، مثل محرّک و متحرک و مانند آن. ظالم و مظلوم هم حتماً بايد دو تا مصداق داشته باشند، چرا؟ براي اينکه اين «الف» ظالم است؛ يعني از حدّ خود تجاوز کرده است به حدّ ديگري رسيد. مظلوم يعني بيگانهاي از حدّ خود تجاوز کرد و به حدّ اين رسيد. اگر «الف» را بخواهيم بگوييم اين هم ظالم است هم مظلوم، فرض ندارد، براي اينکه «الف» محدوده خاص خودش را دارد. اگر از محدوده خود بيرون رفت به ديگري ظلم کرده است نه به خودش. مادامي که در محدوده خودش است که ظالم نيست. اگر از مرز خود بيرون رفت به ديگري ظلم ميکند، نه به خودش. اين چيست که فرمود: ﴿ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾؟
حالا روشن شد که مسئله اتّحاد ظالم و مظلومي که در تفسير هست، از اتّحاد عاقل و معقولي که در فلسفه است جزء مسائل پيچيده عقلي است، از آن دشوارتر است که انسان به خودش ظلم بکند يعني چه؟! در قرآن کريم اين آيات را بازگو ميکند، يک؛ لوازمش را هم ذکر ميکند، دو؛ با تبيين آن لوازم معلوم ميشود که انسان مجموعهاي است که برخي از اين مجموعه مِلک اوست برخي از اين مجموعه امانت دست اوست، مِلک او نيست.
بيان مطلب اين است که از اين مثالهاي ساده شروع بکنيم تا برسيم به آن مطالب ديگر. انسان يک حقيقت ناشناختهاي است، اين را بايد اعتراف کرد. در مجموعه خصوصيتهاي روح او، آن نشئهاي که با خداي سبحان گفتگو کرد و تعهّد سپرد، با آن نشئهاي که اين «ياي» ﴿رُوحي﴾[6] به او وابسته است که بارها اين شعر جناب سنايي به عرض شما رسيد که حرف سنايي حرف حکيمانهاي است که وقتي خواستند پرده کعبه را عوض کنند، خود کعبه را مزيّن کنند مذهّب کنند با طلا و نقره، اين کعبه را بيارايند، حکيم سنايي اين ابيات را گفته که يکياش اين است که شما کعبه را با همين سنگ سياه حفظ کنيد، کعبه را جامه زرّين و اطلس و پرنياني نپوشانيد:
كعبه را جامه كردن از هوس است ٭٭٭ يای بيتي جمال كعبه بس است[7]
کعبه يک زيور دارد و آن يای ﴿بَيْتِيَ﴾ است که خدا به ابراهيم و اسماعيل فرمود: ﴿أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ﴾،[8] اين ديگر طلا و نقره نميخواهد، شما به دنبال چه هستيد؟ هيچ طلا و نقرهاي کار آن ياء را نميکند، بگذاريد همين ياء بماند، کعبه با همين وضع بماند.
كعبه را جامه كردن از هوس است ٭٭٭ يای بيتي جمال كعبه بس است
اين يای ﴿بَيْتِيَ﴾ را خدا به ما هم داده است، فرمود: ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾، اين را که درباره ملائکه نگفت. پس ما يک پيوند ناگسستني با خدا داريم که ارزش ما همان يک دانه ياء است. آنچه به اين يک دانه ياء برميگردد مِلک ما نيست امانت الهي است نزد ما. آنچه زير مجموعه اوست که آنها هم البته بدون ياء نميشود، آنها مِلک ماست و اين تحليل در کلّ فقه ما خودش را نشان ميدهد. ما يک مال داريم، يک عضو داريم، يک خون؛ همه اينها حق ماست، مِلک ماست، اگر کسي مال ما را ببرد، دست ما را بشکند، ما را بکُشد، چون خدا مِلک ما کرد ما هم ميتوانيم در برابر مال، مال بگيريم. در برابر قصاص عضو، قصاص کنيم. در برابر قصاص نفس، قصاص کنيم: ﴿وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً﴾[9] اينها مال ماست ما ميتوانيم قصاص کنيم. اما عِرض ما و حيثيت ما امانت الهي است نزد ما. اگر ـ معاذالله ـ به زني يا مردي تجاوز به عنف بکنند، اين با رضايت حلّ ميشود؟ با ديه حلّ ميشود؟ با قصاص حلّ ميشود؟ با رضايت همه اوليا حلّ ميشود؟ هرگز حلّ نميشود. اگر بستگان اين زن بيايند رضايت بدهند، پرونده همچنان باز است، زيرا آبروي انسان امانت الهي است، نه مِلک انسان. به اين امانت نبايد خيانت بکنيم. اگر مال ما بود مثل خون ما، با رضايت اولياي مقتول پرونده بسته ميشد. چرا اگر ـ معاذالله ـ به زني تجاوز به عنف شده، به هيچ وجه رضايت شُکات اثر ندارد؟ براي اينکه حيثيت اين زن، ناموس زن مال زن نيست. ناموس مرد مال مرد نيست. مرد «امين الله» است، زن «امين الله» است. بخشي از اين امور به امانت الهي برميگردد و اگر ـ معاذالله ـ کسي به اين محدوده خيانت بکند جزء ما هم هست به عنوان نفس ماست؛ منتها ما امين هستيم، لذا ميشود: ﴿ظَلَمَ نَفْسَهُ﴾ و گرنه ظالم با مظلوم يکجا جمع نميشود؛ يعني اين دو تا مفهوم مثل دو تا مفهوم علت و معلول، محرّک و متحرک، هيچ ممکن نيست که الف علّت خودش باشد، الف محرّک خودش باشد، الف خالق خودش باشد. اين دو تا مفهوم تقابل ميطلبند، مثل عاقل و معقول نيستند. عاقل يعني شاهد؛ خواه خودش را مشاهده کند يا ديگري را. اگر خودش را مشاهده کرد، علم به نفس پيدا کرد، اتّحاد عاقل و معقول ميشود، اين محذوري ندارد؛ اما ظالم يعني از مرز خود بگذرد به مرز ديگري. پس معلوم ميشود دو چيز است: يکي امانت الهي است که به ما سپرده شد؛ يکي هم خدا مِلک ما کرد. در قيامت هم حسابرسي ميکند. آنکه مِلک ما باشد، چه مال باشد چه عضو باشد چه خون کُلّ باشد، با رضايت حلّ ميشود؛ اما آنکه امانت الهي است مثل حيثيت و عِرض و ناموس، اين مال کسي نيست تا بگويند ما رضايت داديم مسئله حلّ ميشود.
بنابراين اگر قاضي پروندهاي را با رضايت اطراف در مسئله تجاوز به عنف ببندد، اين هم ظلم کرده است، چون رضايت اثر ندارد در اين گونه از موارد. در اين بخشها هم ميفرمايد ما به اينها ستم نکرديم. اينها به خودشان ستم کردند. اينها به مالشان ستم نکردند، اينها به دست و پايشان ستم نکردند، اينها به عمرشان ستم نکردند؛ اينها به همان امانت الهي ستم کردند. آقايان! اين جلد اوّل و دوم و هشتم کافي را حتماً مطالعه کنيد، جزء کتابهاي باليني شما باشد. لازم نيست در ايام منبر مطالعه کنيد. حتماً شبانهروز يکي دو تا از اين حديثها را آدم مطالعه کند. اينها حياتبخش هستند، غير از آن مسائل علمي است در همين جلد دوم اصول کافي آمده است که «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَي الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّهَا وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَه»؛[10] فرمود خدا مؤمن را آزاد آفريد؛ اما به او اجازه نداد که آبروي خودش را ببرد، چون آبروي او امانت الهي است، مال او نيست. حالا مال خودش را اسراف کرده معصيت کرده؛ اما اين را حق ندارد که خودش را ذليل کند، «وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَه». در همين بخشها دارد که حرمت مؤمن از حرمت کعبه بيشتر است. در همين روايات است. اين از جهت چيست؟ از جهت مال نيست، از جهت عضو نيست، از جهت خون نيست. خون او به اندازه کعبه نيست؛ اما عِرض او و آبروي او که امانت الهي است و مال خداست، به اندازه کعبه است. اين برای آن جهت خون نيست، آن جهت درس و بحثش نيست؛ آن جهت ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ هست. اين دو تا ياء با هم هماهنگ هستند. هم ﴿طَهِّرَا بَيْتِيَ﴾، هم ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾. اين ياءها با هم هماهنگ هستند؛ لذا در اين بخشها فرمود اگر کسي از مرز دين خارج شد تقوا را رعايت نکرد، به آن حيثيت ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ که امانت الهي است به آن ظلم کرده است وگرنه اتّحاد ظالم و مظلوم فرض ندارد. در آيات ديگر هم همين طور است. فرمود اگر اين کار را بکند ﴿وَ مَن يَتَعَدَّ﴾، اين اصل کلّي است، آن صغري و کبري ميبينيد مشخص کرد فرمود اينها حدود الهي است، صغري؛ ﴿وَ مَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ﴾، اين کبراي کلّي است.
﴿لاَ تَدْرِي لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً﴾، چرا احصاي عدّه بکنيد؟ براي اينکه هم احتمال رجوع مرد است در ايام عدّه، يک؛ هم خِطبه و خواستگاري زن در ايام عدّه حرام است، دو؛ هم اين زن حق خروج ندارد، سه؛ هم شما حق اخراج نداريد، چهار. چندين حکم در مورد زمان عدّه است. پس تاريخش بايد مشخص باشد. به هر حال زن ميخواهد بعداً ازدواج کند، بعد ازدواج است. ﴿وَ لاَ تَعْضُلُوهُنَّ﴾؛ فرمود جلويش را نگيريد، اما در عدّه کسي خواستگاري نکند، چون در عدّه ممکن است شوهر برگردد. اين بايد تاريخش مشخص باشد؛ لذا مرتّب دارد شما زمان عدّه را حفظ کنيد، تاريخش را حفظ بکنيد. اين براي آن جهت است.
﴿فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ﴾، ديگر خروج جايز، اخراج جايز، مسکن واجب نيست، نفقه واجب نيست، کسوه واجب نيست، خِطبه جايز است، اينهاست. ﴿فَإِذَا بَلَغْنَ﴾، منتها اين ﴿بَلَغْنَ﴾ طبق بحث ديروز که ملاحظه فرموديد اشراف به بلوغ است نه گذشت زمان عدّه، براي اينکه فرمود: ﴿فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ﴾، اگر گذشته ديگر بايد به عقد مستأنف او را داشته باشيد، به رجوع فعلي يا قولي که کافي نيست؛ يعني نزديک است که عدّه او بگذرد به هر حال احد الامرين را بايد انجام بدهيد؛ يا به معروف نگه داريد يا به معروف رها کنيد. ﴿وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنكُمْ﴾، براي اينکه امور حسّاس است مسئله طلاق، مثل نکاح.
برخيها خيال کردند که اين إشهاد نظير آنچه در سوره مبارکه «بقره» آمده است آن را حمل بر استحباب کردند. آيه 282 سوره مبارکه «بقره» که بخش پاياني آن سوره است فرمود: ﴿ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ وَ أَدْنَي أَلَّا تَرْتَابُوا﴾؛[11] يعني در خريد و فروش شاهد بگيريد که بعد يادتان نرود، به محکمه مراجعه نکنيد، پرونده کشور را زياد نکنيد. ﴿إِلاّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ﴾ که خريد و فروش جزئي باشد. بعد فرمود: ﴿وَ أَشْهِدُوا إِذَا تَبَايَعْتُمْ﴾؛ شاهد بگيريد. اين حمل بر استحباب شده است و حکم روشني هم دارد. ارشاد است تقريباً و گرنه حکم الزامي نيست. اما اينکه فرمود: ﴿وَ أَقِيمُوا الشَّهَادَةَ﴾، شهادتتان براي حفظ اسلام و دين و قانون باشد، گاهي شهادت شما به نفع اين طرف است، گاهي به نفع آن طرف. شما شهادتتان را نه به نفع اين طرف، نه به نفع آن طرف. ﴿أَقِيمُوا الشَّهَادَةَ لِلَّهِ﴾، اين يک اصل کلّي است که در همين آيه محل بحث سوره مبارکه «طلاق» فرمود: ﴿وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنكُمْ وَ أَقِيمُوا الشَّهَادَةَ لِلَّهِ﴾، اين مستحضريد تعبير به عدل و شهادت و مانند آن ندارد. آن اموري که صبغه رکني دارد که نظام به آنها وابسته است، اينها به منزله عمود دين هستند. عمود خانواده به همان نکاح و حرمت نکاح و امثال آن است. در جريان صلات بارها اين را ملاحظه فرموديد، ما در هيچ جاي قرآن روايات و اينها نداريم که «اقرؤوا الصلاة»؛ نماز را بخوانيد! چرا؟ براي اينکه دين آمده گفته: «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّينِ»[12] و دين هم يک مکتب حکيمانه است که در سوره «يس» فرمود: ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ﴾؛[13] اين کتاب، کتاب حکيم است. عترت هم که قرآن ناطقاند حکيم هستند. ديني که حکيم است و حکيمانه حرف ميزند و ميگويد نماز عمود دين است اين دين بيايد بگويد نماز بخوان، اين با حکمت سازگار نيست. ستون را که نميخوانند؛ لذا هيچ يعني هيچ، در هيچ آيهاي، در هيچ روايتي حرفي برخلاف حکمت گفته نشده که «اقرؤوا الصلاة». همه جا اين است ﴿أَقِيمُوا الْصَّلاَةَ﴾،[14] ﴿أَقِيمُوا الْصَّلاَةَ﴾، ﴿يُقِيمُوا الصَّلاةَ﴾،[15] براي اينکه ستون را اقامه ميکنند، ستون را که نميخوانند. شما نشنيديد آنجايي هم که دارد ﴿يُصَلِّي﴾، ﴿مُصَلًّي﴾، يعني «يُقيموا، أقيموا»، براي اينکه اگر اين دين ميگويد نماز ستون است، بايد مواظب حرفش باشد و مواظب حرفش هم هست. ﴿يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ﴾،[16] ﴿مُقِيمَ الصَّلاَةِ﴾، ﴿أَقِيمُوا الْصَّلاَةَ﴾، ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي﴾،[17] ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ﴾،[18] ﴿أَقيمُوا﴾,[19] ﴿أَقيمُوا﴾, ﴿أَقيمُوا﴾، يعني همين! براي اينکه ستون را اقامه ميکنند.
گاهي ميگويد اين ستون است و لوازمش را ملتزم است در گفتارش در نوشتارش، گاهي نميگويد اين ستون است؛ ميگويد اين را اقامه کنيد نه انجام بدهيد. اين کنايه از آن است که اين ستونِ زندگي است. ﴿وَ أَقِيمُوا الشَّهَادَةَ﴾؛ يعني محکمه قضا ستون دين است. شهادت عادلانه براي حفظ حرمت خانواده ستون دين است. اقامه اقامه منظور اين است؛ وگرنه «أدّوا الشّهادة» يا «و اشّهدوا» هم ممکن بود گفته بشود.
پس گاهي طرفين را ميگويد؛ مثل اينکه بگويد: «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّينِ»، بعد ميگويد: ﴿أَقِيمُوا الْصَّلاَةَ﴾. گاهي «احد الطرفين» را ميگويد؛ مثل مسئله شهادت: ﴿أَقِيمُوا الشَّهَادَةَ لِلَّهِ﴾. مبادا دستگاه قضايي شما آلوده بشود! مبادا خانواده شما آلوده بشود! اين بيان سر تا پا نور است، اينکه در بحث ديروز هم به عرض شما رسيد اينکه حضرت فرمود برويد در بهشت! نه يعني اگر اين کارها را کرديد در قيامت بعد از مرگ به شما بهشت ميدهند. آن يک طرف قضيه است. يعني اين کارها را که کرديد، دنيايتان هم ميشود بهشت، آخرتتان هم بهشت ميشود. اينکه در سوره مبارکه «بقره» هست که يک عده ميگويند: ﴿رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً﴾؛[20] يعني چه؟ دنيا که جاي لهو و لعب است، حسنه نيست! آن کسي که بيراهه نميرود و راه کسي را هم نميبندد يک زندگي آرامي دارد طلاق در خانواده او نيست اين يک زندگي حسنه دارد آبرومندانه زندگي ميکند. راحت غذا ميخورد راحت ميخوابد راحت ميگويد راحت ميخندد، ما اين را ميخواهيم. ما يک زندگي مرفّهانه ميخواهيم نه اشرافي، ﴿رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً﴾. ما ميدانيم اينجا جاي بازي است، ﴿إِنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾[21] اين پنج تا را در سوره «حديد» ميدانيم حفظ هم هستيم. اينجا جاي بازي است؛ اما در ميدان بازي يک عده راحت هستند. فرمود يک عده دنيا ميخواهند، دنيا هم همين است. ﴿وَ مَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ﴾، ديگر بهره معنوي ندارند. اما يک عده خوب و راحت زندگي ميکنند، نه غني هستند؛ استغناي از مردم دارند. دستشان پيش اين و آن دراز نيست، راحت هم زندگي ميکنند. اينکه حضرت فرمود هر جا بهشت است برويد: «بَادِرُوا إِلَي رِيَاضِ الْجَنَّةِ فَقَالُوا وَ مَا رِيَاضُ الْجَنَّةِ» فرمود: «حَلَقُ الذِّكْر»؛[22] آنجا که نام خدا و پيغمبر است برويد.
غرض اين است که همه اين حرفها يک گوشهاش آخرت است، وگرنه يک گوشهاش اين است که ما در دنيا راحت زندگي بکنيم.
پرسش: ...
پاسخ: نه، آنها «عند النکاح» را هم لازم ميدانند. يعني بعضی ميگويند، ولي «عند الطلاق» را مستحب ميدانند. آنها قياس ميکنند حرف صريح زمخشري در کشاف اين است که اين شهادت «عند الطلاق» قياس ميشود به شهادت «عند البيع». ﴿وَ أَشْهِدُوا إِذَا تَبَايَعْتُمْ﴾ مستحب و ارشادي است اين هم همين طور است؛ در حالي که اين براي عظمت مسئله خانواده، يک چيز لازمي است.
﴿وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنكُمْ وَ أَقِيمُوا الشَّهَادَةَ لِلَّهِ﴾، نه براي اين طرف، نه براي آن طرف. اقامه کنيد! نه «أدّوا الشّهادة»، نه «و اشهدوا»؛ ﴿أَقِيمُوا الشَّهَادَةَ﴾. شهادت ستون قضايي محکمه است. شهادت ستون قضايي مسئله طلاق است و امثال آن. منتها اين ﴿ذَوَيْ عَدْلٍ﴾، مستحضريد بعضي از کارهاست که با همين عدالت مصطلح حلّ ميشود؛ چه اينکه در سوره مبارکه «نحل» فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾[23] کسي ميخواهد پيشنماز بشود، همين عدل مصطلح کافي است؛ انجام واجبات و ترک محرّمات. اما يک وقت کسي ميخواهد مسئوليت قضايي و غير قضايي را به عهده بگيرد اين عدالتي که در پيشنماز هست براي او کافي نيست. اين عدالتي که در سوره مبارکه «حديد» آمده که ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾؛[24] نه اينکه عادل باشد، «قائم بالعدل» باشد. اين مربوط به آن است.
يک وقت است که آدمي است قرص و متقن، «قائم القسط» عدالتش فوق عدالت امام جماعت است؛ اما پرونده پرونده اختلاسي است، اين نه عدالتي که در نماز جماعت معتبر است راهگشاست، نه عدالتي که در قضاي قاضيان عادي هست راهگشاست؛ اين ﴿قَوَّامينَ بِالْقِسْطِ﴾[25] «قوّام بالقسط» بايد باشد نه «قائم بالقسط». پرونده ميلياردي را او بايد حلّ کند. وگرنه يا با تهديد يا با تطميع از بين ميرود. اينکه فرمود: ﴿وَ أَقِيمُوا الشَّهَادَةَ لِلَّهِ﴾، يا ﴿كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ﴾، در سوره مبارکه «نساء» آيه 135 اين است.
غرض اين است که کسي ميخواهد پيشنماز محل بشود، همين آيه سوره مبارکه «نحل» کافي است: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾. واجباتش را انجام ميدهد، محرّمات را ترک ميکند، يک آدم معمولي است. يک وقت ميخواهد قاضي پرونده بشود، آن عدالتي که براي پيشنماز است براي او کافي نيست، اين ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ بايد باشد. يک وقت پرونده ميلياردي مثل اين پروندههاي اخير است، اين نه پيشنماز عادي مشکلش را حلّ ميکند، نه آن عدالت عُرضه را دارد که اين را حلّ کند، نه عدالت ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾. عدالتي که در آيه 135 هست آن را حلّ ميکند: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلّهِ﴾. اينکه ميبينيد خيلي از جاها مشکل حلّ نميشود، براي اينکه ما خيال ميکنيم با عدالت نماز جماعتي آن حلّ ميشود.
اين سه قسمت براي آن است که کارهاي جامعه سه قسمت است؛ ﴿كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ﴾، آن وقت اين حلّ ميشود. اين پيغمبر جان جهان به فداي او! اين را سنّي نقل کرد، شيعه نقل کرد؛ فرمود من آيهاي بلدم اگر مردم اين کار را بکنند راحتِ دنيا و آخرتاند. من يک آيهاي بلدم، من يک آيهاي بلدم، اين را مکرّر ميگفت. آن کدام آيه است؟ همين آيه محل بحث که ﴿وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً﴾، فرمود اگر کسي باتقوا باشد هيچ مشکلي ندارد. الآن اين مشکل جامعه ما يا به خاطر احتکار بود، يا به خاطر اختلاس بود يا به خاطر نجومي بود، يا به خاطر سکه خريدن بود، يا به خاطر ارزخريدن بود، همه اينها خلاف شرع بود. چيزي هم در اين مملکت کم نيست همه چيز هست. چرا اين قدر گراني تحميل بشود بر يک طبقهاي؟ چرا اين ظلم را ما تحمّل بکنيم؟ بيگانه نقشش بياثر نيست، اما درون براي اينکه تقوا در کار نيست. فرمود شما راه کسي را نبنديد، بيراهه نرويد ممکن نيست خدا شما را تنها بگذارد، ﴿وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً﴾. از اين قرآن راستگوتر! ما حرف اين را گوش ندهيم، پس حرف چه کسي را گوش بدهيم؟ فرمود شما اگر بيراهه نرويد، به دنبال حرام نرويد، هرگز نميمانيد. اگر اهل حوزه و دانشگاه باشد، هيچ شبههاي براي او نميماند «مِنْ شُبُهَاتِ الدُّنْيَا».[26] شبهات علمي نميماند، شبهات مالی نميماند، مشکلات سياسي نميماند. ﴿وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً﴾، «مِنْ شُبُهَاتِ الدُّنْيَا» «وَ مِنْ غَمَرَاتِ الْمَوْتِ» در هنگام فشار مرگ مشکلي ندارد.
آدم وقتي دو سال در اين خانه بود حالا اثاثکشي ميخواهد بکند، ميبيند که متأثّر است، براي اينکه با اين خانه انس گرفته است. حالا شصت سال هفتاد سال ما با اين پيکر انس گرفتيم حالا ميخواهيم اين را رها کنيم، چه در ميآيد؟ مگر فشار مرگ آسان است؟! حضرت فرمود اگر کسي باتقوا باشد راحت جان ميدهد. ما ميخواهيم راحت زندگي کنيم، نميخوهيم اشرافي زندگي کنيم، اينها راهش است. فرمود: «مِنْ شُبُهَاتِ الدُّنْيَا وَ مِنْ غَمَرَاتِ الْمَوْتِ»، و از آن مسائل برزخي که اميدواريم خدا همه ما را حفظ کند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره مائده, آيه41.
[2]. تذكرة الفقهاء(ط ـ القديمة)، ص565.
[3]. ر. ک: الإستبصار، ج3، ص333.
[4] . سوره نساء، آيه32.
[5] . سوره نحل، آيه33.
[6] . سوره حجر، آيه29؛ سوره ص، آيه72.
[7]. سير العباد الي المعاد(سنايي ـ چاپ تهران)، ص 101.
[8]. سوره بقره، آيه125.
[9]. سوره اسرا، آيه33.
[10]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص63.
[11]. سوره بقره، آيه282.
[12]. المحاسن(برقي)، ج1، ص44.
[13]. سوره يس، آيات1 و2.
[14]. سوره بقره، آيات43، 83 و 10.
[15]. سوره ابراهيم، آيه31؛ سوره بيّنه، آيه5.
[16]. سوره بقره، آيه3؛ سوره مائده، آيه55؛ سوره انفال، آيه3.
[17]. سوره طه، آيه14.
[18]. سوره إسراء، آيه78.
[19]. سوره بقره، آيه43.
[20]. سوره بقره، آيه201.
[21]. سوره محمد، آيه36.
[22]. معاني الأخبار، النص، ص321.
[23]. سوره نحل، آيه90.
[24]. سوره حديد، آيه25.
[25]. سوره نساء، آيه135.
[26]. تفسير الصافي، ج5، ص188.