- ما را دنبال کنید!

حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی در جلسه درس اخلاق:
تا کسی در دریای خودشناسی غوص نکند موحد نمی شود
حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی در دیدار با وزیر کار:
دانشگاه های ما باید کارگر متخصص به جامعه تحویل دهد/ تاکید بر تغییر فرهنگ مردم به استفاده از کالاهای داخلی
آیت الله العظمی جوادی آملی:
بهترين راه براي تقرّب به خدا علم ديني است
آیت الله العظمی جوادی آملی:
تنها عاملی که مردم را جذب می کند طهارت ماست

آیت الله العظمی جوادی آملی:
كَرَم اهل بیت علیهم السلام نامحدود است/ ماه شعبان ماه خواستن است

آیت الله العظمی جوادی آملی:
بهترین ره توشه تقواست و بهترین تقوا «توحید» است

آیت الله العظمی جوادی آملی:
تذکره بزرگان انجام وظیفه و حق شناسی از آنهاست

آیت الله العظمی جوادی آملی در درس اخلاق بیان فرمودند:
بالاترين مردم کسانی اند که نسبت به ذات اقدس الهی محبت داشته باشند

آیت الله العظمی جوادی آملی:
تأثير بعثت نبوی بر فرهنگ و تمدن بشری / شکوفايی عقل محصول بعثت نبوی

آیت الله العظمی جوادی آملی:
ثروت جامعه باید در دست عموم مردم باشد / باید فرهنگ اقتصادی مردم رشد کند
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ (۲) كَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ (۳) إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفّاً كَأَنَّهُم بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ (٤) وَ إِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَد تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ (۵) وَ إِذْ قَالَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُم مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَ مُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُم بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هذَا سِحْرٌ مُبِينٌ (۶) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُوَ يُدْعَي إِلَي الْإِسْلاَمِ وَ اللَّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (۷) يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ (۸) هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَي وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ (۹)﴾
سوره مبارکه «صف» همان طوري که قبلاً ملاحظه فرموديد، محور اصلي آن جهاد «في سبيل الله» است، براي اينکه در اوّل آن سخن از جهاد است، در وسط اين سوره سخن از جهاد است که ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ ٭ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ﴾،[1] در آخرش هم سخن از جهاد است که فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنصَارَ اللَّهِ كَمَا قَالَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنصَارِي إِلَي اللَّهِ﴾ که ﴿فَآمَنَت طَائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ و ما آنها را ياري کرديم ﴿فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ﴾،[2] اين محور اصلي نشان ميدهد که اگر کسي حرفي زد و عمل نميکند يا پيغمبرش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را آزار ميکند يا موساي کليم(سلام الله عليه) را آزار کرد، يا عيساي مسيح(سلام الله عليه) را آزار کرد در اموري است که «يرجع» به اصل دين، به اصل وحي، به اصل نبوت و گرنه صرف اينکه انسان حرفي بزند و عمل نکند، گرچه بد است و قرآن کريم نهي کرد؛ اما اين چنين نيست که به عنوان ﴿كَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ﴾ باشد.
شما ملاحظه بفرماييد همين تعبير در پايان سوره مبارکه «شعراء» درباره شعرا آمده است که ﴿أَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لاَ يَفْعَلُونَ﴾،[3] اما غير از يک نقد ضمني و يک نقص ضمني، چيزي از آن ياد نفرمود. آنها هم ﴿يَقُولُونَ مَا لاَ يَفْعَلُونَ﴾، اما اينجا فرمود: ﴿كَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾، سرّش اين است که در موقع تصميمگيري مبارزه عليه کفر، يک کسي حرفي بزند طرحي عمل بکند که سرنوشت دفاع با آن حرف تنظيم ميشود عدهاي هم آماده ميشوند و او در موقع جبهه حاضر نيست، اين از آن سخناني است که ﴿كَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ﴾ و گرنه همين تعبير ﴿أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾، در پايان سوره مبارکه «شعراء» آمده است که ﴿وَ الشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ ٭ أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ ٭ وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لاَ يَفْعَلُونَ ٭ إِلاّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾،[4] البته آنهايي که به حرفشان عمل ميکردند هميشه مستثنا و محترم بودند.
منظور آن است که اين ﴿يَقُولُونَ مَا لاَ يَفْعَلُونَ﴾ اين طور نيست که ﴿كَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ﴾ باشد. يک وقت است کسي حرفي ميزند خودش عمل نميکند، اين يک مرحله است. يک وقت درباره اصل نظام، درباره اصل جبهه، درباره وحي، نبوت، از اين مسائل هست که کارهاي کليدي و حساس است تقريباً به اصول دين برميگردد. اين است که فرمود: ﴿كَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾ و گرنه اگر کسي خريد و فروش جزئي دارد، به عهدش وفا نکرده است، مال مردم را نداد، اين هم عذاب الهي دارد؛ اما از اين قبيل نيست. يا ﴿يُحِبُّونَ أَن يُحْمَدُوا بِمَا لَمْ يَفْعَلُوا﴾،[5] آن هم چيز بدي است؛ اما اين طور نيست که ﴿كَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ﴾ باشد، تظاهر به دين ميکند.
پرسش: نمیتوانيم بگوييم چرا حرفی را میزنيد که نمیتوانيد به آن عمل کنيد؟
پاسخ: نه، «نميتوانيد» نصيحت است. کسي نميتواند، اشتباهي ميکند، بيجا حرف ميزند؛ اما معنايش اين نيست که عمداً تصميم بگيرد نقشه بدهد؛ ولي حاضر نشود به جبهه برود، حاضر نشود به نظام کمک بکند، اين ﴿كَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ﴾ است.
غرض اين است که يک وقت آدم حرف ميزند عمل نميکند، اين معصيت است و اگر «حق الله» در کار باشد، «حق الناس» در کار باشد، اين است. چه اينکه در سوره «شعراء» اينها را مزمت کرده اين درست است. يا کسي که ﴿يُحِبُّونَ أَن يُحْمَدُوا بِمَا لَمْ يَفْعَلُوا﴾، اين نقص است درست است؛ اما در برابر اين عذابهاي شديد که ميفرمايد: ﴿كَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ﴾، يک؛ بعد در قسمت ديگر ميفرمايد: ﴿مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي﴾، اينها نشان ميدهد که کار به اصل دين، به حکومت، به نظام، به اينها برميگردد؛ والا يک گناه شخصي بگوييم: ﴿كَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ﴾، اين بعيد است. انسان به قرينه ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفّاً كَأَنَّهُم بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ﴾، در اين زمينه حرفي بزند، نيروها آماده بشوند و او در موقع حساس حاضر نشود، يک چنين جاهايي است، و گرنه فرقي بين آيه سوره «شعراء» با اين آيه که نيست. آن هم ﴿يَقُولُونَ مَا لاَ يَفْعَلُونَ﴾، اما آن نحوه تهديد نکرده؛ اما اينجا ﴿كَبُرَ مَقْتاً﴾، معلوم ميشود که آن حرف و آن فعل صبغه کليدي دارد.
مطلب ديگر آن است که يک سلسله حرفهاي مشترک و برنامههاي مشترک بين انبياي گذشته است، بين امم گذشته هم هست. اينکه فرمود: ﴿وَ إِذْ قَالَ مُوسَي﴾؛ يعني اين چنين نيست که حالا اگر در بين امت تو يک سلسله حرفهايي ميزنند که عمل نميکنند مخصوص اينها بايد باشد، در بنياسرائيل هم بود، در امت موسي(عليه السلام) بود، در امت عيسي بود. اين نام انبيا را که ميبرد يک سهم کليدي دارد، ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسي﴾،[6] ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيم﴾،[7] حتي ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ﴾،[8] نام اينها را که ميبرد، انسان را به صبر و بردباري دعوت ميکند. نام اقوام و امم آنها را که ميبرد، انسان را به تحمّل اذيت دعوت ميکند. فرمود به موساي کليم اين بدرفتاري را کردند، به عيساي مسيح اين بدرفتاري را کردند، ﴿وَ إِذْ قَالَ مُوسَي﴾ اين طور بود، به امت ما هم هشدار ميدهد که به هر حال ذات اقدس الهي يک چند باري ممکن است صبر بکند؛ ولي وقتي اين لياقت تمام شد، ﴿فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ﴾؛ ممکن است خداي سبحان يک عده را به حال خودشان رها بکند. اين هم هشداري است نسبت به امت، هم دعوت به صبر است نسبت به رهبران الهي که فرمود اينها اين گونه بودند.
در جريان عيساي مسيح، چند تا مطلب هست: يکي اينکه فرمود وجود مبارک عيساي مسيح مثل موسای کليم که ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[9] بود، عيسي(سلام الله عليه) چند تا کار کرد: يکي ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾، ﴿مُصَدِّقاً﴾ معناي آن اين نيست که هر چه آن حضرت فرمود الآن هم هست، بلکه معناي آن اين است که هرچه آن حضرت فرمود در موطن خودش حق بود؛ منتها عمرش تمام شد. نسخ به معناي ابطال «ما تقدم» نيست، نسخ به معناي اعلام زوال عمر «ما تقدم» است و گرنه ذات اقدس الهي ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾ که در سوره «آل عمران» است هر چه در عالم به عنوان حق هست از خداست. ﴿وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ﴾، اين چنين نيست که حالا نسخ شدن ـ معاذالله ـ آن حرف حرف باطلي بود. معناي آن اين است که مدت عمرِ آن حکم تمام شد؛ لذا ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ معناي آن اين نيست که هر چه را که موساي کليم آورد الآن هم همان حرف است. نه، ميگوييم حق آورد؛ منتها اينکه فرمود: ﴿مُصَدِّقاً﴾، با اين تعبيري که خدا در قرآن از او نقل کرد: ﴿وَ لأُحِلَّ لَكُم بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ﴾، من حرفهاي تازهاي هم آوردم، بعضي از چيزها را در شرايط کنوني خدا حلال کرده است.
بنابراين معناي ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ اين نيست که همه آن حرفها الآن بايد جاري بشود؛ معناي آن اين است که آنچه را که کليم حق آورد همهاش حق بود؛ منتها عمرش تمام شد. الآن هم من يک سلسله حرفهاي تازه آوردم که ﴿وَ لأُحِلَّ لَكُم بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ﴾، اين بخش اوّل.
بخش دوم اين است که من بشارت ميدهم، بشارت غير از تصديق است؛ يعني من خبر ميدهم از پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) که حرفهاي بهتر از ما، درجه بالاتر از ما، ايمان کاملتر از ما ميآورد. اگر او هم مثل ما در همين حد حرف بزند که تبشير نيست. اگر کسي بگويد الان وضع فعلي که داريد بعد از من هم آقايي ميآيد همين حرفها را ميزند، اين که تبشير نيست. اين مطابق با همين حرفهاست يک چيز جديدي نيست. اما اگر فرمود من مبشر هستم، يعني حرف تازه ميآورد، درجه برتر ميآورد، دين کاملتر ميآورد، اين معناي تبشير است.
مطلب ديگر آن است که امت موساي کليم عالماً به آن حضرت اهانت ميکردند. امت عيساي مسيح هم اين چنين بودند. همين امم نسبت به پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عالماً و عامداً معصيت ميکردند. از اينکه وجود مبارک عيساي مسيح گفت آن که ميآيد حرف تازه دارد، از اين کلمه ﴿مُبَشِّرَاً﴾ معلوم ميشود و قرآن کريم هم درباره وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اين پيامبري که ميآيد تنها حرفهاي گذشتگان را تصديق نميکند؛ آيه 48 سوره مبارکه «مائده» اين است: ﴿وَ أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾، در انجيل نسبت به تورات مصدّق بود؛ اما هيمنه و سلطنت و سيطره نداشت. اين نسبت به همه کتابهاي آسماني هيمنه دارد، سلطنت دارد، چيز جديدي در آنها هست که در انبياي قبلي نبود؛ لذا ميشود تبشير. وقتي اين مهيمن شد؛ يعني حرفهاي تازهتر، بالاتر، علميتر داشت، عيساي مسيح (سلام الله عليه) هم از چنين کتابي خبر ميدهد، پس ميشود مبشّر. اين ﴿مُبَشِّرَاً﴾ سوره «صف»، با ﴿مُهَيْمِناً﴾ سوره «مائده» آن وقت ميشود هماهنگ. اين گونهاي از تفسير قرآن به قرآن است، با اينکه هيچ ارتباطي بين «کلمتين» نيست. بارها به عرض شما رسيد تفسيري به دست ما نرسيد چه شيعه چه سنّي که عنوان «القُرآن يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»[10] را ما نديده باشيم، حتي آخرين تفسيري که سنّيها نوشتند مثل المنار، آن هم تصريح ميکند که «القُرآن يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»؛ اما غالب اينها در مدار المعجم ميانديشند؛ آيهاي را که وارد شده است کلمات اين آيه را ارزيابي ميکنند برابر المعجم اين کلمات را در ساير آيات شناسايي ميکنند اينها را جمعبندي ميکنند خيال ميکنند اين تفسير قرآن به قرآن است! اما الميزان کاري به المعجم ندارد، کاري به لفظ ندارد، کاري به کلمه و واژه ندارد کاري به محتوا دارد، اين محتواها را هماهنگ ميکند. ببينيد بين مهيمن و مبشّر هيچ تناسبي نيست؛ اما او چون هيمنه دارد گزارش از اين ميشود تبشير و تبشير حتماً نسبت به آينده برتر و بهتر است. پس آيه 48 سوره مبارکه «مائده» که دارد: ﴿وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾ با آيه محور بحث فعلي که ﴿وَ مُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي﴾ کذا، هماهنگ ميشود.
مطلب ديگر اين است که نه تنها فرعون در برابر موساي کليم عالماً عامداً گناه ميکرد، مسيحيها عالماً عامداً در برابر پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گناه کردند و ميکنند، چرا؟ براي اينکه وجود مبارک مسيح(سلام الله عليه) تمام خصوصيات را گفته، نه تنها يک بشارت کلّي داد، خصوصياتش را هم گفته است؛ از چه دودماني است، با چه قيافهاي است، از کجا برميخيزد، چه وقت، اينها را فرموده است. در سوره مبارکه «بقره» در «انعام» هم هست؛ در سوره مبارکه «بقره» آيه 146 فرمود: ﴿الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ﴾، ما طرزي وجود مبارک حضرت را در انجيل معرفي کرديم شناسنامهاش را گفتيم آنها همان طوري که جوانهاي خودشان را ميشناسند اين حضرت را هم ميشناسند، ما هيچ ابهامي نگذاشتيم. کلّيگويي نکرديم، همان طوري که اينها بچههاي خود را ميشناسند حضرت را هم ميشناسند. همه خصوصيات را ما آنجا گفتيم. اينها عالماً عامداً معصيت کردند گفتند: ﴿سِحْرٌ مُبِينٌ﴾ است. آن غده بدخيم اين است که ما آن نيروي عمل را رها کرديم ما در حوزه و دانشگاه فقط به درس و بحث و تأليف و تدريس و اينها ميپردازيم. هيچ يعني هيچ! هيچ ارتباطي بين عقل نظر که مسئول انديشه است که کار حوزه و دانشگاه است با عقل عمل که مسئول انگيزه و اراده است نيست. حالا آن از کجا آسيب ميبيند حرفي ديگر است؛ يعني ممکن است که ما مطلبي را صد درصد درست بدانيم و معصيت بکنيم، چرا؟ براي اينکه کار ما علم است، کار ما عقل نظري است، عقل نظري مسئول فهم است. ما يک فهم داريم، تصور داريم، تصديق داريم، قياس داريم، استدلال داريم، اقسام ادله داريم که يک متولي دارد؛ يک اراده داريم، يک عزم داريم، يک نيت داريم، يک اخلاص داريم که مسئولش عقلي است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[11] ما اگر آنچه را ميدانيم عمل بکنيم و آنچه را عمل ميکنيم برابر علم ما باشد، اين دو عقل با هم پيش ميروند، ميشويم عالم باعمل؛ اما اگر اين را بگذاريم کنار، تمام تلاش و کوشش ما اين است که بخوانيم و بالا بياييم! آن بيچاره ضعيف ميشود.
چند بار اين قصه به عرض شمارسيد ما اگر از مثال پي به ممثّل ببريم اين مطلب تا حدودي براي ما روشن ميشود در بدن ما يعني در نشئه طبيعت يک مَقسم داريم و چهار قسم زير اين مَقسم است؛ آن مقسم اين است که ما يک سلسله نيرويي داريم که متولّي فهم و درک هستند، يک سلسله نيرويي داريم که مسئول حرکت و کار هستند، اين مقسم است. نمونه آن اين است که چشم و گوش داريم براي فهميدن و شنيدن و ديدن، دست و پايي داريم براي دويدن و رفتن و آمدن، اين مقسم است. زير اين مقسم، چهار قسم وجود دارد: يا هر دو قوي هستند يا هر دو ضعيف هستند يا اين يکي قوي است آن يکي ضعيف است، يا آن يکي قوي است اين يکي ضعيف است.
آنکه هر دو قوي باشد مثل کسي که چشم و گوش او سالم است دست و پاي او هم سالم است اين مار و عقرب را که ديد زود فرار ميکند. معطّل چيزي نيست. وقتي ميبيند اتومبيلي با سرعت دارد ميآيد ميرود کنار. او هم چشم و گوشش سالم است هم دست و پايش سالم است اين از خطر مصون است.
گروه دوم کساني هستند که چشم و گوش آنها سالم است؛ اما دست و پايشان فلج و ويلچري است. اين مار را ميبيند، عقرب را ميبيند؛ اما چشم که فرار نميکند، دست و پا فرار ميکند اين ويلچري است. حالا شما مرتّب به او عينک بده، دوربين بده، ذرّهبين بدهد، ميکروسکوب بده، تلسکوب بده، اين مشکل ديد ندارد، او مشکل عمل دارد دست و پايش فلج است، اين ميشود عالم بيعمل.
قسم سوم آن است که بخشهاي تحريکي او قوي است، بخشهاي ادراکي او ضعيف است. کسي که کور و کر است و اينها؛ اما دست و پاي سالمي دارد. اين مثل مقدس بيدرک است هرچه به او بگويي عمل ميکند؛ اما نميفهمد که چه کار بکند!
خدا بعضي از اساتيد ما را غريق رحمت کند! آن روزها که عهد ايشان بود که مفاتيح مرحوم شيخ عباس چاپ نشده بود، ايشان ميفرمودند که بعضي از اين عوامها ماه مبارک رمضان که ميشد يک دوره زاد المعاد را ختم ميدهند. زاد المعاد اعمال دوازده ماه است همه اين عبادتها فضيلت دارد؛ اما اين طور نيست که زاد المعاد مثل قرآن باشد يک دوره ختم بدهيد. اين اعمال ام داود را انجام ميدهد، اعمال فلان روز را انجام ميدهد، اين درست است که عبادت است؛ اما آن برای ماه رجب است. ميفرمودند بعضي از اين مقدسين بيدرک وقتي ماه مبارک رمضان شد يک دوره زاد المعاد را ختم ميدهند خيال ميکنند که مثل قرآن است!
گروه چهارم فاقد طهورين هستند، جاهل متهتّک هستند؛ نه چشم و گوش سالمي دارند نه دست و پاي سالم. پس يک مَقسم داريم و اقسام چهارگانه ذيل آن است.
در درون ما هم همين طور است؛ ما يک مقسم داريم؛ يعني يک عقل انديشورز داريم که کار حوزه و دانشگاه با اين عقل ميگردد. يک عقل عملي داريم که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» که حرم و مسجد و حسينيه و بازار و جامعه را اين ميگرداند، اين مقسم است. تحت اين هم چهار قسم است: بعضي عقلين آنها سالم است هم خوب ميفهمند هم خوب عمل ميکنند، اينها عالم عادل هستند. بعضيها خوب ميفهمند؛ اما اين که بايد تصميم بگيرد اين فلج است. ببينيد وجود مبارک کليم حق به فرعون فرمود براي تو صد درصد بعد از اين مناظره ثابت شد که حق با من است: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾؛[12] هيچ ترديدي نداريد که اين معجزه است، براي اينکه خود کارشناسان شما آمدند گفتند اين معجزه است. اين ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾،[13] همين است، اين «الف و سين و تاء» استيقن، نشانه آن مبالغه است، مثل «إستکبر»؛ نه به معني طلب باشد؛ نظير «إسْتکتَبَ»، يعني صد درصد براي فرعون مسلّم شد که حق با موساي کليم است. صد درصد براي آنها مسلّم شد که حق با اين است. چرا يک عالم بيعملي با اينکه ميداند فلان آيه اين کار را حرام کرده انجام ميدهد؟ حالا شما مدام براي او آيه بخوان، مدام روايت بخوان! او خودش گفته و بحث کرده، او مشکل علمي ندارد که شما برايش آيه ميخوانيد! مگر علم عمل ميکند؟ مگر چشم فرار ميکند؟ مگر گوش فرار ميکند؟ دست و پا فرار ميکند که فلج است. اين بيان نوراني حضرت امير که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»،[14] حالا اين اسير زنجيري است اين چه کار بکند؟ مگر علم کار ميکند؟ مرگ علم ميدود؟ مگر علم تصميم ميگيرد؟ عزم مربوط به عقل عملي است که الآن زنجيري است. «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير».
پرسش: به راه انداختن اراده و عزم تمرين میخواهد.
پاسخ: عمل تمرين است، تمرين همين است؛ گاهي با نذر است، بزرگان حکمت هم گفتند سرّ اينکه ذات اقدس الهي اين هفده رکعت را يکجا نخواست، اگر ميفرمود اين هفده رکعت نماز را شما در فلان وقت از روز بايد بخوانيد ما ميگفتيم چشم! اما حکمت اين است که صبح يک قدري، ظهر يک قدري، عصر يک قدري، مغرب يک قدري، عشا يک قدري، تا آدم برود غفلت کند به نام خدا. توزيع پنج نماز در پنج وقت براي غفلتزدايي است. اين براي همين است! فرمود اين عقلي که شکست خورده است با آن چه کار بکنيد؟ «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير».
انسان مثل بچه پيغمبر خود را بشناسد، ﴿يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ﴾، هيچ ترديدي ندارند. تمام علامتها را مسيح(سلام الله عليه) گفته. الآن براي مسيحيت همين مانده يک صليب، همين! امروز حجاب نه، فردا عفاف نه، همين در ميآيد. مسيحيت با همين جلال و شکوهي که قرآن از آن به عظمت ياد ميکند، الآن چه چيزي از آن مانده است؟ همين دست تکان دادن اين گونه مانده است.
پرسش: ...
پاسخ: صدها کار هست، ما تمام کارها را با هماهنگي انجام ميدهيم. بارها يعني بارها به عرض شما رسيد وقتي بحث دقيق شد به آن دقت بايد گوش بدهيد. يک وقت قلب را اين پزشک ميخواهد عمل بکند، اين رگهايي که با چشم عادي ديده نميشود، با چشم مسلّح به زحمت ديده ميشود، اينها صدها کار را با هم انجام ميدهند؛ اما يکي از اين رگهاي ظريف مويي که بسته است، آن پزشک دقيق ميگويد هيچ يعني هيچ! من که ميخواهم عمل بکنم هيچ ارتباطي با اين رگ سالم ندارد، من اين رگ بغلي را ميخواهم عمل بکنم. با اينکه صدها کار را با هم ميکنند. اصلاً کار ما با هماهنگي چشم و دست و پاست؛ اما وقتي بحث دقيق يعني دقيق! وقتي دقيق شد که انسان عالم بيعمل را ميخواهد معرفي بکند بايد بگويد هيچ ارتباطي بين عقل نظر و عقل عمل نيست. وقتي ميخواهد اين رگ مويي بسته را باز کند ميگويد هيچ ارتباطي با آن رگ ندارد من کاري با آن رگ ندارم. با اينکه صدها کار را اين دو تا رگ با هم انجام ميدهند. چشم هم همين طور است؛ يک چشم پزشک وقتي ميخواهد گوشهاي از اين پردهها را عمل کند بگويد هيچ ارتباطي با پرده ديگر ندارد، با اينکه صدها کار را اصلاً با هم انجام ميدهند. وقتي سخن از علم بيعمل شد؛ يعني هيچ ارتباطي بين محور عزم با محور جزم نيست. اين آقا مشکل عملي دارد مشکل علمي ندارد. بنابراين مرتّب آيه بخواني، مرتّب روايت بخواني فايده ندارد.
فرمود اينها مثل جوانها پيغمبر را ميشناسند از بس که مسيحِ حق خصوصيات وجود مبارک حضرت را گفته؛ از چه دودماني است، از چه خانداني است، قيافهاش چيست، وضعش چيست، اين گونه است، ﴿يَعْرِفُونَهُ﴾. پس معلوم ميشود خيليها در حد خود يک فرعون کوچکي هستند. موساي کليم(سلام الله عليه) به فرعون(عليه اللّعنة) فرمود بر تو صد درصد ثابت شده. اين ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ همين است. اين ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾ همين است. اين ﴿يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ﴾ همين است. فرمود هيچ ترديدي ندارند، ﴿فَلَمَّا جَاءَهُمُ﴾، همين که مثل جوانهايشان ميشناختند وقتي قرآن را آوردند گفتند ـ معاذالله ـ اين سِحر است. پس معلوم ميشود اين خطر، اين غده بدخيم خيليها را تعقيب ميکند. اينجاهاست که فرمود چرا حرفي ميزنيد که عمل نميکنيد؟ و گرنه در پايان سوره «شعراء» هم همان حرف را زده بود.
فرمود ما خصوصيات را گفتيم، نه تنها شخص حضرت را ميشناسند شخصيت حقوقي او را هم ميشناسند، رهآورد کتابش را هم ميشناسند. در همان سوره مبارکه «اعراف» آيه 157 فرمود: ﴿الّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ﴾؛ ما همه خصوصيات را گفتيم. ﴿يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ﴾، رهآوردش را هم گفتيم، خصوصيات شناسنامهاي او را هم گفتيم خصوصيات شناسنامهاي را در سوره «انعام» و «بقره» مشخص کرديم که ﴿يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ﴾، خصوصيات مکتبش را هم در سوره «اعراف» و امثال آن فرمودند.
در پايان سوره مبارکه «فتح» هم فرمودند تمام اين حرفها ما در تورات هست، در انجيل هست مشخص کرديم. در بخش پاياني سوره مبارکه «فتح» اين است، فرمود وجود مبارک پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) او رسول خداست: ﴿وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَاناً سِيَماهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَي عَلَي سُوقِهِ﴾ که فرمود ما مسلمانها را آن گونه معرفي کرديم. گفتيم مسلمانها در عين حال که کمالِ احترام را ميگذارند احترام متقابل ميگذارند، دستشان نزد هيچ کس دراز نيست. اصلاً مسلمانها را ما در کتابهاي آسماني پيشين معرفي کرديم که مسلمانها مستقل هستند و روی پاي خودشان ميايستند. يعني چه؟ چگونه مَثَل زديم؟ چگونه گفتيم که ملّت اسلامي دستش نزد کسي دراز نيست؟ گفت اين طور گفتيم: ﴿وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَي عَلَي سُوقِهِ﴾، اين کتاب بوسيدني نيست؟! اي کاش به ما ميگفتند هر شب قرآن به سر بکنيد! فرمود ما قبلاً چند صد سال قبل! گفتيم مسلمانها مثل ساقه گندم هستند؛ از اين روشنتر و عوامي حرف زدنتر!؟ ساقه گندم را فرمود دستش نزد هيچ کس دراز نيست. ساقه گندم اين قدر به آن هوش داديم که بفهمد باد که ميآيد اين را ميشکند اين چند سانت که آمد کمربند محکم درست ميکند براي خودش؛ البته ما يادش داديم ما اين کار را ميکنيم. اين بند بندها که او را محکم ميکند، گفت ما در انجيل گفتيم که ملّت مسلمان مثل اين خوشه گندم است اين يک چند سانتي که بالا آمد محکم کمرش را ميبندد که بتواند بر پاي خودش بايستد. يک چند سانت ديگر که بالا آمد محکم گره ميزند که روي پاي خودش بايستد باد او را نشکند. ﴿وَ مَثَلُهُمْ﴾ در انجيل ﴿كَزَرْعٍ﴾ مثل خوش گندم ﴿أَخْرَجَ شَطْأَهُ﴾؛ جوانه زد، ﴿فَآزَرَهُ﴾؛ «آزَرَهُ»؛ يعني از خودش وزير گرفت. «وزير»؛ يعني آن کسي که بار سنگيني را حمل ميکند. کمربند اين گندم وزير اوست، «آزَرَهُ»؛ يعني «اغلظَ بَدَنهُ بوزيره»، «وزر»؛ يعني بار سنگين. وزير کسي است که بار سنگين را به دوش بکشد، نه بار سنگين را روي دوش مردم بگذارد. وزير معنايش اين است. اين گريه ندارد کشوري که همه چيز دارد خدا چگونه به ما بگويد و حرف بزند؟ فرمود حداقل مثل اين خوشه گندم باش، روي پاي خودت بايست! ﴿فَآزَرَهُ﴾، شما از ديگري ميخواهي کمک بگيري؟ وزير خودت، خودت باش. ﴿فَآزَرَهُ﴾؛ يعني ﴿فَآزَرَهُ﴾؛ يعني «جعل من ذاته وزيرا له» و گرنه باد ميشکند. فرمود قدري بالاتر آمد بند سوم را هم ميزند؛ لذا تا آخر ايستاده روي پاي خودش، ميوه ميدهد و کشاورز را هم راضي نگه ميدارد. چرا؟ براي اينکه هر چه که ميآيد، هم کمربند دروني دارد وزير از خودش است، هم آن پايه قبلاً اگر قطرش دو سانت است، حالا سه سانت است؛ قبلاً سه سانت بود حالا چهار سانت است. ﴿فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَي عَلَي سُوقِهِ﴾ روي پاي خودش ايستاده. ما اصلاً قبلاً گفتيم مسلمان يعني همين! مسلمان يعني همين! آن وقت بيعرضگي حقيقت شرعيه ندارد! يعني شما دلتان ميخواهد خدا در قرآن آيه نازل بکند که «يا ايها الذين آمنوا» اگر کسي بيحساب و بيکتاب پول به کسي بدهد او بيعرضه است! عُرضه آقايان حقيقت شرعيه نميخواهد. براي چه به ما گفتند شب و روز قرآن بخوانيد؟ البته ثواب دارد ثوابش محفوظ است؛ فرمود روي پاي خودت بايست. چند صد سال قبل ما گفتيم که شناسنامه مسلمانها اين است که روي پاي خودشان ايستادهاند. همين گندم که روي پاي خودش ايستاده به خيليها کمک ميکند بله، به خيليها آدم کمک ميکند؛ اما روي پاي خودش ايستاده. فرمود: ﴿وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ﴾ اوّل جوانه زد. اين جوانه با يک باد ميشکند. اين جوانه وزير ميخواهد، مرتّب باغبان بيايد چوب زير پايش بگذارد، باغبان نميخواهد. حالا کجاست باغبان؟ از جاي ديگر باربر ببرد؟ نخير! خودش کمربند درست ميکند، ﴿فَآزَرَهُ﴾؛ يعني «جعل من ذاته وزيرا له» بعد وزير شد پايه قبلي چه میشود؟ او را محکم کرد، ﴿فَاسْتَغْلَظَ﴾ همزمان؛ هم يک وزير براي اين سانت پنجم و ششم درست کرد، هم آن سانت اوّل و دوم را هم غليظ کرد که بتواند روي پاي خودش بايستد. ﴿فَاسْتَوَي عَلَي سُوقِهِ﴾؛ روي پاي خودش ايستاده. اصلاً مسلمان يعني همين! حکومت اسلامي يعني همين! آن وقت ﴿يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ﴾؛ کشاورز تعجب ميکند که اين چه نظم دقيقي است! اين چه نظمي است! چه کسي به او هوش داد که وزير از خودش بگيرد وکيل از خودش بگيرد از بيگانه تمنّا نکند؟ ﴿لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ﴾ همين درست است. هم کفّار به معني زرّاع است هم کفّار به معني کذايي است. اگر وزير از خود وکيل از خود داخله از خود روي پاي خودشان ايستادند کمربند از خود، ديگري تحمّل نميکند بله اين است، اصلاً مسلماني يعني همين! حالا روشن ميشود آيه محل بحث که فرمود: ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾، معناي آن اين نيست که آقابالاسر کسي بشويد. اين بيان نوراني پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثّناء) که فرمود: «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه»،[15] اين جمله خبريه است، يک؛ و به داعي انشا القا شده، دو؛ يعني «ايها المسلمون» اين اسلام را بالا ببريد وگرنه خودبخود که بالا نميرود. چرا؟ براي اينکه اين دين آمده ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾، اين دين آمده که بگويد ما روي پاي خودمان ايستادهايم. چرا حضرت فرمود؟ يعني خواست ـ معاذالله ـ تکبر ملت اسلام را نشان بدهد؟ نه، فرمود اين مکتب بايد بالا باشد، «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه». اين بيان نورانی که اين لبان مطهر را بايد بوسيد، از همين آيه گرفته شده: ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾، حالا مکاتب باطله هيچ! ملتي وقتي روي پاي خودش ايستاده ديگران به او نيازمند هستند، ديگران که اين مکتب را ندارند. بنابراين اگر حضرت فرمود: «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه»، براي اينکه خداي سبحان فرمود اين کار را کرديم ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾، که در آيه نُه همين سوره است.
بنابراين هم امت کار فرعون را کرد، هم خود فرعون در برابر حق ايستاد. ما ـ خداي ناکرده ـ اگر عالم بيعمل باشيم اين خطرِ بدخيم ما را هم تعقيب ميکند؛ اما به برکت قرآن و عترت اميدواريم همه ما راه نجات پيدا کنيم.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. سوره صف، آيه11.
[2]. سوره صف، آيه14.
[3]. سوره شعراء، آيه226
[4]. سوره شعراء, آيات224ـ227.
[5]. سوره آلعمران، آيه188.
[6]. سوره مريم، آيه51.
[7]. سوره مريم، آيه41.
[8]. سوره مريم، آيه16.
[9]. سوره بقره، آيه97؛ سوره آلعمران، آيه3؛ سوره مائده، آيه46.
[10] . الكشاف, ج2, ص430؛ کامل بهايي(طبري)، ص390.
[11]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص11.
[12]. سوره اسراء، آيه102.
[13]. سوره نمل، آيه14.
[14] . نهج البلاغه(للصبحي صالح)، حکمت211.
[15]. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص334.