آیت الله العظمی جوادی آملی در جلسه درس اخلاق بیان اشتتند:
«خیر» در دو چیز است؛ در بخش «اندیشه» داشتن علم صائب و در بخش «انگیزه» داشتن حِلم صالح
آیت الله العظمی جوادی آملی:
ائمه جماعت و جمعه باید هر روز در جهت رشد معنوی خود بکوشند

جدیدترین اثر آیت الله العظمی جوادی آملی؛
جلد دوم کتاب «سلونی قبل ان تفقدونی؛ تحریر نهج البلاغه» به زیور طبع آراسته شد
حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی:
ترویج «امید»، از موانع مهم گرایش جوانان به مواد مخدر است/حمایت از نخبگان علمی و تولید محصولات فخرآور، امید در جامعه را گسترش می دهد
آیت الله العظمی جوادی آملی:
هر خیری که به امت اسلامی رسیده به سبب اتحاد و احترام متقابل بوده است

آیت الله العظمی جوادی آملی در جلسه درس اخلاق بیان اشتتند:
انسان تا زنده است در کلاس آزمون است/ از آن فتنههایی که انسان را گمراه میکند، به خدا پناه ببریم
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (۱) هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ (۲) وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (۳) ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (٤) مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (۵)﴾
سوره مبارکه «جمعه» در مدينه نازل شد. فضاي مدينه آشناي با معارف قرآن بود، زيرا تقريباً سيزده سال گاهي بلاواسطه گاهي مع الواسطه، مردم مدينه با معارف قرآن آشنا شدند. سورهاي که در مدينه نازل شد به عنوان سوره «جمعه» در آغازش چند عنصر محوري دارد: يکي اينکه جهان را معرفي ميکند که جهان چيست؟ دوم جهانآفرين را معرفي ميکند که جهانآفرين کيست؟ سوم رسالتي که از جهانآفرين تنزّل کرده است آن را تبيين ميکند؛ چهارم وظيفه جامعه انساني که در اين جهان چگونه زندگي کنند که با جهان هماهنگ باشد، يک؛ مظهر جهانآفرين بشود، دو.
اما آن عنصر اوّل که جهان را معرفي ميکند ميفرمايد هيچ کافري در نظام هستي نيست؛ يعني آسمان کافر نيست، زمين کافر نيست، فضا کافر نيست. هيچ ستارهاي کافر نيست، هيچ سنگي، هيچ جمادي، هيچ حجري، هيچ شجري کافر نيست. همه موجودات تسبيحگوي حق هستند. ادارک دارند، خدا را ميشناسند. نيازهاي خود را با خدا در ميان ميگذارند و او را منزّه از هر نقص ميدانند، زيرا معناي تسبيح اين است که اين موجود به نقص خود پي ميبرد، يک؛ و مييابد که اين نقص قابل علاج است، دو؛ و ميفهمد تنها کسي که اين نقص را برطرف ميکند کيست، سه؛ و اين نقصها را با استمداد او برطرف ميکند، چهار؛ او را ميستايد و قدرشناسي ميکند، پنج. اين کار تسبيح است. ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾، هيچ سنگي کافر نيست، هيچ شجري کافر نيست، همه تسبيحگوي او هستند. کفر در تکوين اصلاً راه ندارد. صدر و ذيل ايمان است. نشانهاش همين است که گاهي ذات اقدس الهي اجازه ميدهد انبيا و اوليا(عليهم السلام) اين حرفها را به زبان ميآورند، گاهي سنگريزه به دست يک کافر تسبيح ميکند. خدا مرحوم ميرداماد(رضوان الله تعالي عليه) را غريق رحمت کند! اين گونه از حکما فرمايش آنها اين است که معجزه پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) اين نبود که سنگريزه را گويا کرد، معجزه حضرت اين بود که پرده از گوش ابوجهل برداشت تا صداي سنگريزه را بشنود؛ وگرنه دائماً آنها تسبيحگوي حقاند. اين مسبّحات يکي دو تا آيه نيست، اسلام اشياء، سجده اشياء، تسبيح اشياء، تحميد اشياء، طوع و اطاعت اشياء، اين پنج طايفه آيات در قرآن کريم است که ﴿لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[1] ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[2] ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ﴾،[3] ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾،[4] ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِين﴾،[5] نه «طائعَين». ما به اين دو؛ يعني آسمان و زمين گفتيم بياييد! اينها گفتند ما با همه موجودات ميآييم. نگفتند «أتينا طائعَين» مخاطب تثنيه است، ولي در جواب جمع است؛ ﴿قالَتا أَتَيْنا طائِعِين﴾؛ يعني ما با همه موجودات ميآييم.
پس سراسر قرآن ميگويد ما کافري در عالم نداريم. گاهي به زمين ميگويد بگير قارون را: ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ﴾؛[6] اين اطاعت میکند. گاهي به دريا ميگويد خشک شو تا اينها بگذرند، روان شو تا اينها را غرق کني: ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ﴾؛[7] پس چيزي نيست که اطاعت نکند. به آتش ميگويد نسوزان! ميگويد چشم. به دريا ميگويد خشک شو! ميگويد چشم. به زمين ميگويد دهن باز کن بگير! ميگويد چشم. پس ما کافري در جهان نداريم، اين مربوط به جهان.
خدا هم اين چهار اسم را دارد؛ البته اسماي فراواني دارد: ﴿وَ لِلّهِ الأسْماءُ الْحُسْنَي﴾؛[8] اما در نازل کردن قرآن، در رسالت رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) اين چهار اسم سهيم است. سرّش آن است که اين با اسماي چهارگانه پيامبري ميفرستد که جامعه اسلامي مظهر اين چهار اسم بشود. ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾، پس آنچه در جهان هست تسبيحگوي او هستند. خدا که مسبّحٌله است کيست؟ مَلِک است، قدّوس است، عزيز است، حکيم است. او نه تنها ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾[9] است، او نه تنها «مالک الارض و السماء» است، مَلِک هم هست، نفوذ دارد، سلطنت دارد. از سلطانِ آسمان و زمين، يک؛ که منزه و مقدس از هر نياز هست، دو؛ نفوذناپذير است، عزيز است، سه؛ تمام کارهاي او و گفتارهاي او و احکام او حکيمانه است، چهار؛ اين خدا پيامبر فرستاد تا جامعه بشري مثل جهان مسبّح حق باشد، يک؛ مظهر ملِک قدّوس عزيز حکيم بشود، دو؛ لذا قداست هم «لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ» است، حکمت هم «لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ» است که ﴿يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ﴾، مَلِک بودن هم همين طور است، پس چرا ما نشويم؟ ولي به ما ميفرمايد حواستان جمع باشد اگر من رسول فرستادم شما عزيز بشويد، عزيز ميشويد، حکيم ميشويد، منزّه ميشويد، مطهّر ميشويد؛ اما همه شما بايد بدانيد آينهدار من هستيد. ببينيد اين طور نيست که خدا تعارف کرده باشد به کسي وصف داده باشد، اين طور نيست. فرمود: ﴿الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً﴾؛[10] يعني شما آينهدار عزت من هستيد. اين طور نيست که ما واقعاً دو تا عزيز داريم يکي الله و يکي عبدِ الله، بنده خدا؛ منتها بگوييم خدا بنده خود را عزيز کرد، اين چنين نيست. خدا عزيز محض است، آينهاي است که عزت او را نشان ميدهد، نه اينکه واقعاً انسان عزيز باشد. اين طور نيست که انسان عزيز هست؛ منتها عزت خود را از خدا دارد. عزتش عزت خلافت است يک خليفه از آن جهت که خليفه است مستخلف عنه خود را نشان ميدهد.
بنابراين هدف بعثت اين است؛ اما آن مسائل استقلال و اداره جامعه و اقتصاد جامعه و اينها همه زير مجموعه اين عناوين است. آن ملّتي که جيبش خالي است کيفش خالي است او هرگز عزيز نخواهد بود. ميبينيد تعبيرات قرآن کريم تعبير عادي نيست که بخواهد مطلبي را بفهماند. مطلب را با راز و رمزش بيان ميکند. همه ما ميدانيم که کسي که جيبش خالي است کيفش خالي است دستش تهي است به هر حال در زحمت است ما ميگوييم گِدا؛ اما تعبير قرآن کريم اين است که اگر کسي جيبش خالي است کيفش خالي است، اين گرفتار املاق است. آن مسئله فقير، يک؛ مسئله مسکين، دو؛ شايد دهها بار اينها گفته شد؛ اما مسئله املاق که تعبير قرآن کريم اين است که ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاق﴾,[11] آنها که اين فرهنگ را نداشتند، آنها از ترس فقر بچه را ميکشتند. در سه مقطع بچه را ميکشتند؛ اگر دختر بود که ـ خداي ناکرده ـ ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾[12] او را ميکشتند؛ در دو مقطع ديگر بين پسر و دختر فرقي نبود: يا ﴿سَفَهاً﴾[13] فرزند را ميکشتند. قسمت سوم چه دختر چه پسر گاهي فرزندها را ميکشتند در اثر خشکسالي و فقر: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ﴾. اين سه طايفه از آيات ناظر به سه قتل نفس بود: يکي مخصوص دخترها که ﴿وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيمٌ يَتَوَارَي مِنَ الْقَوْمِ﴾،[14] اين يک ننگ. آن دو ننگ ديگر کاري به دختر و پسر نداشت، چه دختر چه پسر، گاهي فرزند را ﴿سَفَهاً﴾ قرباني ميکردند. سوم هم در فقر و تنگدستي و خشکسالي که ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ﴾. در اينجا نفرمود: «خشية فقدان مال» اين گونه نفرمود؛ و عرب هم حالياش نميشد که انساني که جيبش خالي است کيفش خالي است اين خشيه املاق دارد، اين ميگويد من از گدايي ميترسم. الآن هم از خيليها سؤال بکنيد کسي که جيبش خالي است ميگويد من از گدايي ميترسم؛ اما تعبير قرآن فقدان نيست، گدايي يعني نداري. عرب چيزي که ندارد را ميگويد فاقد. هيچ از اين کلمات کممايه در قرآن نيست که بگويد ترسِ نداري. فرمود: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ﴾، ملّتي که جيبش خالي است، کيفش خالي است، اين گرفتار تملّق و چاپلوسي و زير دستي و حرف اين را گوش بده و حرف او را گوش بده هست. ملّت گرسنه اهل املاق است، اهل تملّق است. اينکه عرب حالياش نميشد که بگويد ملّتي که ندارد چاپلوس است. اين را قرآن ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾، فرمود ملّتي که ندارد اهل املاق است اهل تملّق است، اهل چاپلوسي است، هر روز به دنبال کسي است. اينها را ذات اقدس الهي بيان کرده، فرمود آنکه مَلِک است پيام داد تا شما مظهر مَلِک بشويد. آنکه قدوس است نامه فرستاد تا شما مظهر قداست بشويد. آنکه عزيز است شما را دعوت کرد تا مظهر عزت بشويد. آنکه حکيم است پيام خصوصي فرستاد تا شما حکيم بشويد. اما نگوييد خدا حکيم است بالذات، ما هم حکيم هستيم بالعرض! بگوييد خدا حکيم است بالذات، ما خليفه او و آينهدار جمال و جلال او هستيم اين آينه را او به دست ما داد، ما عزت او را نشان ميدهيم. فرمود: ﴿الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً﴾؛[15] در سوره مبارکه «بقره» هم فرمود براي شما روشن ميشود که ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَميعاً﴾،[16] درست است که ما به شما گفتيم: ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾،[17] درست است که گفتيم: ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾،[18] درست است به خصوص يحيي گفتيم: ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾،[19] اما شما آينهدار قوّت الهي هستيد: ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَميعاً﴾.
پس ما رسالتمان مشخص شد که براي چيست، دين ما مشخص شد که براي چيست و وظيفه ما هم مشخص شد که براي چيست. ما با جهان بايد يکصدا زندگي کنيم، اهل ايمان باشيم اهل تسبيح باشيم، اهل تقديس باشيم همان طوري که هيچ کافري در جهان نيست در جامعه ما هم جز ايمان چيزي نباشد. ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾، الله کيست؟ ﴿الْمَلِكِ﴾ است، ﴿الْقُدُّوسِ﴾ است، ﴿الْعَزِيزِ﴾ است، ﴿الْحَكِيمِ﴾ است. قبلاً هم ملاحظه فرموديد اسماي حُسنا که در پايان هر آيه است ضامن مضمون خود آن آيه است. چون الله اين اسما را دارد، سراسر جهان خدا را با اين اسما شناختند، لذا:
توحيدگوي او نه بني آدمند و بس٭٭٭ هر بلبلي که زمزمه بر شاخسار کرد[20]
﴿هُوَ الَّذِي﴾، اين خدا انسان را با رسولي هدايت کرد که همصدا با جهان باشد: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً﴾، خيلي از موارد است که اگر مثلاً در يک منطقه فرهنگي و مردم تحصيل کرده پيامبري برميخاست خيلي معجزه نبود؛ اما در شب تار اگر آفتاب طلوع کند معجزه است. در بين درسنخواندهها اگر کسي پيدا بشود که به غمزه مسئله صد مدرّس شد،[21] آن معجزه است. «أُمّيين»؛ يعني عربها، نه مردم مکه. برخيها خيال کردند که چون مکه «أم القراء» است مردم مکي أمّياند، أُمّييناند يعني منسوب به «أمّ القراء» هستند، با اينکه اين سوره مبارکه «جمعه» در مدينه نازل شد، کاري به مکه ندارد. عرب آن روز أمي بود. شما ببينيد تمام اين قواعد ادبي و عربي را اين قرآن احيا کرده است يک کتاب مدوّن نحوي، صرفي، معاني، بيان در جاهليت نبود. همه اينها را قرآن آورد. آنها اشعار و «سبعه معلّقه»[22] داشتند؛ اما القائاتي بودند حفظهايي بودند لهجههايي بودند گفتارهايي بودند دهن به دهن. شما يک کتاب علمي پيدا کنيد که در حجاز قبل از اسلام سابقه داشته باشد! همه حرفهاي اينها بر اساس محاورات عرفي بود. اين الکتاب آن عبدالقادر جرجاني خيلي بعد و اوّلين اديبي که اين قواعد ادبي و نحوي و صرفي را به ابوالأسود دئلي و امثال آن آموختند وجود مبارک حضرت امير بود و از ذات مقدس الهي در قرآن کريم قرآن اديبانه نحوي حرف زد صرفي حرف زد معاني و بيان حرف زد و چگونه الفاظ را گفت، يکجا مرفوع گفت، يکجا مرفوع گفت «ـً ـٌ ـٍ» فهميدند که فاعل را بايد مرفوع خواند، آن هم در حجاز همين طور حرف ميزدند؛ اما يک کتاب ادبي باشد که بگويد «إنّ» مثلاً اسم را نصب ميدهد خبر را رفع ميدهد «کانَ» اسم را رفع ميدهد خبر را نصب، اينها نبود. اينها همه را قرآن کريم به همراه خود آورد. اينها أمّي بودند، خواندن و نوشتن را نميدانستند الفاظي داشتند، اينها را طرزي تربيت کرد که در پايان سوره مبارکه «بقره» که در مدينه نازل شد طولانيترين آيه همان آيهاي است که در پايان سوره مبارکه «بقره» است فرمود حالا که نويسنده در بين شما زياد است اگر چيزي را خريديد چيزي را فروختيد جابهجا کرديد مهريه همسرهايتان، وصيتنامههايتان، قبالهنامههايتان، همه را تنظيم بکنيد که در محکمه قضا مشکلي پيش نيايد. الآن يکي از مشکلات دستگاه قضا اين است که خيليها خريد و فروش ميکنند ميگويند من به او اطمينان داشتم هم اين يادش ميرود هم او يادش ميرود بعد ميگويد بنا اين بود او ميگويد بنا اين بود! فرمود نه، هر چه که شما ميخريد ميفروشيد تمام اسنادتان بايد نوشته باشد که پس فردا يادتان نرود: ﴿وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ و اگر کسي نميتواند ﴿فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ﴾، ﴿إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها بَيْنَكُمْ﴾،[23] حالا قدري نان ميخريد، قدري پياز ميخريد، قدري سيبزميني ميخريد سند نميخواهد؛ اما هر چيزي که مهم است و ارزشمند است سند تنظيم بکنيد: ﴿وَ لْيَكْتُبْ﴾، اين شده روان. اين يک نهضت سوادآموزي همگاني بود که به هر خانهاي رفت؛ وگرنه اين طور نميگفت که هر چيزي ميخريد بنويسيد. اگر اين دين أمّيين را به جايي رساند که فرمود براي هر کاري سند تنظيم بکنيد، ﴿إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها بَيْنَكُمْ﴾، قدري پياز ميخريد قدري سيبزميني ميخريد قباله نميخواهد؛ اما اگر چيز قابل ارزشي هست حتماً سند تنظيم بکنيد. خودتان در دفتر بنويسيد او فروشنده در دفتر بنويسد که يادتان نرود. اين را به اينجا درآورده است، واجب کرده علم را.
بنابراين أمّيين يعني کساني که درسنخواندهاند، مکتبنرفتهاند، عرب اين طور بودند. کشورهاي ديگر اين طور نبودند، آنها اهل تحصيل بودند؛ اما عربها غالباً همين طور بودند. از همين گروه به آن صورت درآورد. آن وقت هرگز در ذهنمان نيست خيال نميکنيم که ـ معاذالله ـ قرآن را همين طور گذاشته رفته! آن کسي که ميگويد تمام معاملاتتان بايد سند داشته باشد، آن وقت قرآن را همين طور رها گذاشته رفته؟! دهها نفر نويسنده رسمي در عربها پيدا شدند، آن وقت قرآن را در خانهها مينوشتند سورهاي که نازل ميشد در اختيار حضرت بود حضرت ميفرمود آنها املا ميکردند و مينوشتند.
غرض اين است که اساس کار اين است. ما يک نگاه پاييني داريم آن زيرزمين آن کف زندگي است که در جهان چگونه زندگي ميکنيم دولتها کيست؟ چه کسی ميآيد چه کسی ميرود؟ اينها آن نگاه حداقلي است که کف است وظيفه اصلي که دين به ما گفته گفت شما سر بالا کنيد با آسمانيها باشيد، با زمينيها باشيد، با انبيا باشيد، با اوليا باشيد که همه اينها وسيله باشد تا مظهر اين چهار اسم بشويد. بشويد مَلِک، بشويد قدّوس، بشويد عزيز، بشويد حکيم. اين هدف دين است. از اين پايينتر اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ رفتار کند خود را ارزان فروخته است.
پرسش: ...
پاسخ: اين در درون فطرت خود ايمان است اصلاً کفر ممکن نيست. همان بياني که از وجود مبارک امام حسن عسکري(سلام الله عليه) سؤال کردند، «دَلِّلْنِي عَلَي التُّوحِيد»،[24] فرمود در خطر انسان به چه کسي متوجه است؟ ممکن نيست کسي کافر بشود؛ منتها اين اغراض و غرائز آن فطرت را دفن کردند نه اينکه فطرت را از بين بردهاند، فطرت از بين رفتني نيست ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ که قبلاً هم ملاحظه فرموديد اين ﴿دَسَّاهَا﴾ باب تفعيل است، سه تا «سين» دارد: «دَسَّس» اين «سين» سوم تبديل به «ياء» شده، «دَسّيَ» شده، اين يائي که قبلش مفتوح باشد تبديل به «الف» ميشود و ميشود «دَسّا». اين تدسيس که تفعيل «دَسّسَ» است براي مبالغه و شدّت است. دسيسه معلوم است که چيست، انسان اين خاکها را کنار ميبرد چيزي را در درون آن پنهان ميکند يک مقدار خاک روي آن ميريزد، اين ﴿يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾[25] است، اين را ميگويند دسيسه. دسيسه کرد دسيسه کرد، يعني مطلبي را در لابهلاي چيزي دفن کرد. وقتي اين مبالغه بشود تشديد بشود به باب تفعيل ميرود، ميشود «دَسّسَ». آن «سين» سوم تبديل به «ياء» ميشود بعد تبديل به «الف» ميشود، ميشود «دَسّا». فرمود اينها خيلي تلاش و کوشش کردند به زحمت اين فطرت را زنده به گور کردند؛ اما نکشتند: ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾. آن وقت وقتي دارد غرق ميشود، اين قدرتهاي پوشالي همه ميرود کنار: ﴿فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ﴾؛[26] موحدانه ميگويند «يا الله»! همين مشرکين. هر کمونيستي هم همين طور است. ممکن نيست خدا را از ياد بشر بشود گرفت. او قدرت نامتناهي است. قدرتي که دريا را، صحرا را، مسخّر کرده در اختيار اوست. کسي که در زيردريا غرق ميشود، هيچ کسي از حال او خبر ندارد، اين سانچيها اصلاً کسي خبر ندارد که آنها کجا هستند! تا آنها را دريابد. آنها در آخرين بار چه ميگفتند؟ ميگفتند «يا الله».
امام عسکري فرمود: سوار کشتي شدي؟ عرض کرد بله سوار شدم. فرمود ممکن است که حادثهاي پيش آمد که در حال غرق باشی؟ عرض کرد بله. فرمود در آن حال به چه کسي متوجه ميشدي؟ همان خداي توست. خدا قابل انکار نيست. آن قدرت نامتناهي که انسان به او وابسته است؛ لذا انسان هم مثل موجودات ديگر مسبّح است. منتها حيوانات ديگر چون اهل گناه نيستند: ﴿كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ﴾ که در سوره «نور» گذشت. ضمير اين ﴿عَلِمَ﴾ به آن ﴿كُلٌّ﴾ برميگردد نه به «الله». همه ميدانند دارند چه کار ميکنند، اين انسان است که ﴿كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل﴾[27] ميشود. فرمود اين خداست! پس اين خدا ﴿بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ﴾؛ يعني مردم درس نخوانده، ﴿رَسُولاً﴾. اگر کسي بخواهد بيايد معلم حوزوي و دانشگاهي باشد، اين به هر حال با چشم و گوش مردم کار دارد. بايد چيزي بنويسد که آنها آشنا نيستند، چيزي که بگويد قواعد است. اما اگر از راه درون بخواهد اينها را هدايت کند حرف دل را بزند، اين آشناست. اين أمّي را به اينجا رسانده است. فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ﴾، خودش هم أمّي بود، درس نخوانده بود، نگاري بود مکتب نرفته، هيچ مکتب نرفت. از اينها بود، يعني از همين عرب أمّي بود، درس نخوانده بود؛ منتها از درون جوشيد. يک وقت آب از بالا ميآيد به نام باران يا برف يا تگرگ؛ يک وقت است چشمهاي است از درون ميجوشد. دو تا راه باز هست: هيچ کدام از اين دو راه بسته نيست؛ اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ نه از آب استخر استفاده کند، نه از چشمه درون، ميخشکد. به هر حال انسان يا از معلم بايد استفاده کند يا از نماز شبش کمک بگيرد، يا از هر دو مدد بگيرد که بتواند به جايي برسد. نه آن باشد و نه اين، ميخشکد. فرمود رسول خدا که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ﴾،[28] قلب مثل بدن نيست، در بدن جاي چشم جداست، جاي گوش جداست. ممکن است گوش بشنود و چشم نبيند «أو بالعکس». قلب چون مجرّد است منزّه از اينجا و آنجاست، ديدنش عين شنيدن است، شنيدنش عين ديدن است، ديدن و شنيدن عين فهميدن است، ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ﴾؛ لذا حضرت با قلب ميديد با قلب ميشنيد با قلب ميفهميد؛ چه اينکه گاهي در بيرون هم همين طور بود، فرشته را، در بيرون ميديد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، اين معجزه بودن براي اعجاز قرآن کريم چندين جهت دارد؛ اما صرف اينکه ادبيات را آموخت اين نيست، صرف اينکه در بين أمّيين بود نيست. قبلاً هم بحث شد اگر تمام عالَم در حدّ مرحوم بوعلي و فارابي بشوند، الآن هفت ميليارد بشر روي کره زمين است، اگر همه اين هفت ميليارد در حد فارابي و بوعلي باشند، اين که ما اسم فارابي و بوعلي را زياد ميبريم، براي اينکه اينها نه شاگرد داشتند نه استاد. بزرگان ما هم شاگرد داشتند هم استاد، مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله تعالي عليه) اساتيد فراواني داشت شاگردان خوبي هم تربيت کرد، شيخ انصاري همين طور بود، شيخ طوسي اين طور بود؛ اما اينها نه استاد داشتند نه شاگرد. خود بوعلي ميگويد من بخشي از منطق را نزد ابوعبدالله ناطلي خواندم به آن مشکلات منطق که رسيديدم ديدم مقدور او نيست خودم نشستم حلّ کردم حلّ کردم، او بياستاد منطقي شد، بياستاد فيلسوف شد، بياستاد حکيم شد، بياستاد طبيب شد و احدي هم نتوانست به او نزديک بشود با اينکه چندين سال درس گفت. اين بهمنيار از شاگردان بزرگ اوست؛ اما بهمنياز کجا و مرحوم بوعلي کجا! اينها جزء کساني هستند که در هر هزار سال ممکن است بيايد ولي تا حال که نيامده است بالاتر از او. خدا سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي را غريق رحمت کند! ميگفت که ابن سينا بعلاوه صدر المتألهين، صدر المتألهين بعلاوه ابن سينا اين دو تا را روي هم بگذاريد تازه ميشود فارابي. اگر همه اين هفت ميليارد مثل فارابي و بوعلي بشوند قرآن معجزه است. نه چون در بيسوادها آمده، براي اينکه بوعلي و فارابي و اينها از وضع موجود باخبرند، اما برزخ چه خبر است؟ قيامت چه خبر است؟ گذشته چه بود؟ آينده چيست؟ کلّ جريان جهان را ذات اقدس الهي در کف دست پيغمبر گذاشته است.
بارها اين مثال به عرض شما رسيد الآن شما که ساليان متمادي در قم زندگي ميکنيد زائري اگر بيايد آدرس حرم و شرق حرم و غرب حرم و شمال حرم و جنوب حرم را از شما بخواهد بپرسد در کف دست شماست. ميگوييد آن خيابان ارم است اين صحن جواد الأئمه است آن صفائيه است، اين ديگر براي شما کاري ندارد. ذات اقدس الهي کلّ جهان را در کف دست پيغمبر گذاشته است گفت: ﴿وَ مَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ﴾،[29] قصّه از اين قبيل است. ﴿مَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ﴾،[30] قصّه از اين قبيل است. ﴿مَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ﴾،[31] قصّه از اين قبيل است. در جريان قيامت که آينده است قصّه از اين قبيل است. کلّ جهان را در مشت پيغمبر گذاشت. اين طور نيست که حالا چون در أمّيين آمده پيغمبر است. اگر همه هفت ميليارد مثل مرحوم بوعلي باشند پيغمبر، پيغمبر است يک چيز ديگر است اعجاز چيزي ديگر است، وحي چيزي ديگر است.، اين کجا آن کجا!
بنابراين فرمود هيچ کس اينها را نشناخت مگر ذات اقدس الهي. بنابراين فرمود اين پيغمبر است. ما با اين پيغمبر کار داريم، ما با اين قرآن کار داريم. مبادا ـ خداي ناکرده ـ خودمان را ارزان بفروشيم! بگوييم فلان کس اين طور است فلان کس اين طور است فلان جا گران است، بله! هر اشکالي که هست بايد بگوييم، گاهي اعتراض بکنيم، گاهي نقّادي بکنيم، گاهي تُند بشويم گاهي کُند بشويم، آنها حرفهاي ديگري است؛ اما ما با اين وحي سروکار داريم. خود را کمتر از اين اگر ـ خداي ناکرده ـ فروختيم ضرر کرديم.
فرمود: ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ﴾، اوّل آيات را تلاوت ميکند، بعد هم چند تا کار دارد: ﴿وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾، اينها را تطهير ميکند، پاک ميکند. مسئله تزکيه و مسئله تعليم اين چهار تا برنامه است که ذات اقدس الهي بعد از تلاوت ذکر ميکند. ﴿يَتْلُوا﴾ که در همه بخشها هست. تعليم کتاب هست، تعليم حکمت هست، تزکيه هست، ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[32] هست که اين در بخش چهارم است که در سوره «جمعه» نيست در جاي ديگر است که بايد جداگانه بحث بشود. در قرآن کريم گاهي تعليم قبل از تزکيه است، گاهي تزکيه قبل از تعليم است. آنجا که تعليم را قبل از تزکيه ذکر ميکند، چون تعليم مقدمه تزکيه است. تا آدم حلال و حرام را، واجب و حرام را اينها را نداند چگونه تزکيه ميشود؟ چون مقدمه تزکيه است، قبل از تزکيه ذکر ميشود؛ اما اينجا که تزکيه قبل از تعليم است، چون مقدم بر تعليم است، نه مقدمه. اصلاً هدف تعليم اين است که آدم، آدم بشود. تزکيه مقدم بر تعليم است، تعليم مقدمه تزکيه است. آدم درس ميخواند براي چه؟ براي اينکه انسان بشود. آن مقدم و هدف است، چون علّت غائي است، علّت بر معلول مقدم است. هم علّت فاعلي مقدم است، هم علّت غائي مقدم است. علّت مقدم بر معلول است، معلول مقدمه علّت است. اينجا به آن مقدم اشاره کرده فرمود: ﴿وَ يُزَكِّيهِمْ﴾، چون اصلاً درس ميخواند آدم براي اينکه فرشته بشود. ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾، که اين تعليم که مقدمه است بعد ذکر ميکند، مثل اينکه به ما گفتند: «الصَّلَاةُ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ»؛[33] اما ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُم﴾[34] مقدمه نماز وضو است، اما نماز براي اين است که «لِتَكُونَ ﴿كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا﴾[35]»[36] بشود و «الصَّلَاةُ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ» بشود و مانند آن.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. سوره آلعمران، آيه83.
[2]. سوره حديد، آيه1؛ سوره حشر، آيه1؛ سوره صف، آيه1.
[3]. سوره جمعه، آيه1؛ سوره تغابن، آيه1.
[4]. سوره اسرا، آيه44.
[5]. سوره فصلت، آيه11.
[6]. سوره قصص، آيه81.
[7]. سوره قصص، آيه40.
[8]. سوره اعراف، آيه180.
[9]. سوره فاتحه، آيه4.
[10]. سوره نساء، آيه 39؛ سوره يونس، آيه65.
[11]. سوره اسرا، آيه31.
[12]. سوره نحل، آيه59.
[13]. سوره انعام، آيه140.
[14]. سوره نحل، آيه58.
[15]. سوره نساء، آيه39؛ سوره يونس، آیه 65.
[16]. سوره بقره، آيه165.
[17]. سوره انفال, آيه60.
[18]. سوره بقره، آيه63.
[19]. سوره مريم, آيه12.
[20]. ديوان سعدي، مواعظ، قصيده12.
[21]. غزليات حافظ، شماره167؛ «نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت ٭٭٭ به غمزه مسئله آموز صد مدرّس شد».
[22]. قصائدي زيبا که گويندگان اين قصائد به شعرا (المُعَلقات السَبعَة)؛ يعني «اصحاب معلقات سبعه» معروف هستند که هفت تن از شاعران روزگار جاهليت عرب بودند که هر يک قصيدهاي غرّا سرودند و برحسب رسم معمول آن دوران آنها را از در کعبه بياويختند که واردشوندگان آنها را ببينند و مايه شهرت و افتخار آنان گردد.
[23]. سوره بقره، آيه282.
[24]. التوحيد(للصدوق)، ص231.
[25]. سوره نحل، آيه59.
[26]. سوره عنکبوت، آيه65.
[27]. سوره اعراف، آيه179؛ سوره فرقان، آيه44.
[28]. سوره شعراء, آيات193 و 194.
[29]. سوره قصص، آيه44.
[30]. سوره قصص، آيه46.
[31]. سوره آلعمران، آيه44.
[32]. سوره بقره، آيه151.
[33]. الكافي(ط ـ الإسلامية), ج3, ص265.
[35]. سوره توبه، آيه40.
[36]. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، حکمت373.